شهرنشینی و تأثیر آن بر رفتار انسان با بررسی رمان «کبوتر» میشل بوتور
منابع و ماخذ
1- ادوین، میور (1373)، ساخت رمان، ترجمه: فریدون بدره¬ای، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
2- پاتریک، زوسکیند (1384)، کبوتر، ترجمه¬: فرهاد سلمانیان، تهران: انتشارات مرکز.
3- جی، وینتر (1385)، در قلمرو سوگ خاطرهها (جنگ جهاني اول در تاريخ فرهنگي اروپا)، ترجمه: علي فتحعلي آشتياني، چ 1، تهران: دفتر ادبيات و هنر قاومت.
4- خالصی¬مقدم، نرگس (1392)، شهرنشینی و تجربه¬ مدرنیته¬ فارسی، تهران: انتشارات تیسا.
5- داین، فایر (1388)، فن رمان¬نویسی، ترجمه: محمدرضا فیروزی، تهران: انتشارات نگاه.
6- ژان، شوالیه و آلن، گربران (1360)، فرهنگ نمادها، ترجمه¬: سودابه فضایلی، تهران: انتشارات جیحون.
7- طبری، احسان (1360)، انسان، پراتیک اجتماعی و رفتار فردی او، تهران: انتشارات مروارید.
8- فیل، هوبارد (1396)، شهر، ترجمه¬: افشین خاکباز، چ1، تهران: انتشارات علمی فرهنگی.
9- گنابادی، محمدپروین (1382)، مقدمه¬ ابن¬خلدون، چ 10، تهران: انتشارات علمی فرهنگی.
10- محمودیان، محمد (1382)، نظریه¬ رمان و ویژگی¬های رمان فارسی، تهران: انتشارات فرزان روز.
11- مفتاحی، محمد . هوشیار، مجتبی (1393)، خبرگزاری هنر آنلاین.
12- میشل، لالمان (1394)، تاریخ اندیشه¬های جامعه¬شناسی، ترجمه¬: عبدالحسین نیک گهر، تهران: نشر هرمس.
13- یانکل، فیالکوف (1383)، جامعه¬شناسی شهر، ترجمه: عبدالحسین نیک گهر، تهران: نشر آگه.
متن کامل
مقدمه
تاریخ زندگی اجتماعی بشر را به دو بخش زندگی سنتی و مدرن می¬توان گروه¬بندی کرد: زندگی سنتی و مدرن. ابن خلدون از این دو دوره با عنوان زندگی بادیه¬نشینی و زندگی شهری نام برده وی معتقد است «شخصیت افراد را نوع معیشت میسازد. وی از بسیاری جهات زندگی بادیهنشینی را مقدم بر شهرنشینی و عصبیه را ویژگی خاص مردم بادیهنشین میداند و میگوید: عصبیه جزء در بادیه بهوجود نمیآید و جزء در آنجا هم نمیتواند زنده بماند. به اعتقاد ابنخلدون عصبیه عبارت است از: دلاوری، شجاعـت، دینداری، اخلاق، پیوندهای خونی، روح آزادی، فطرت پاک و سالم، بزرگواری و بخشندگی، شهامت و بیباکی (ابن-خلدون عبدالرحمان، 1382: 63). هر گروه از اندیشمندان علوم انسانی، شهر و زندگی شهری را به¬زعم خود و در حوزه¬ مطالعات¬شان تعریف کرده¬اند. برای نمونه: «جغرافی¬دانان بارها شهرها را فضاهایی متمایز دانسته-اند. ماهیت متمایز شهرها نیز به نوبه¬ خود ایجاد و پرورش اندیشه¬های مشخص برای توصیف و توضیح آنها را طلب می¬کند. مجموع این افکار و اندیشه¬ها را نظریه¬ شهری می¬نامند» (هوبارد فیل، 1396: 33). اما تقریبا همه آنها، در علل پیدایش شهر، اتفاق¬نظر دارند: دلایل اقتصادی، نظامی، مذهبی و مازاد تولید، مهم-ترین عامل پیدایش نخستین شهرها شمرده شده¬اند. عواملی که از یکسو عامل وفاق و اتحاد و از سوی دیگر منشأ نفاق و رقابت¬های ویران کننده است.
غریبه¬هایی که تا زمان تأمین امنیت مالی و رفاه شخصی و خانوادگی خود هم¬زیستی مسالمت¬آمیزشان را حفظ می¬کنند. اینکه زندگی در شهر چه نتایجی بر شخصیت انسان¬ها دارد در پژوه¬های رشته¬های مختلف نمود یافته است؛ اما هنرها و از جمله ادبیات نیز محمل مناسبی برای بیان این نتایج است.
پاتريك زوسكيند نويسنده و فيلم¬نامه¬نويس مشهور آلماني، بعد از جنگ جهاني دوم -26ماه مارس سال 1949در شهر آمباخ – به دنيا آمد. در فاصله¬ سال¬هاي 1968تا 1974در رشته¬ تاريخ به تحصيل پرداخت. نخستين رمان او (عطر) در دهه¬ هشتاد، باعث شهرت و محبوبيت جهاني¬اش شد و پس از آن، (كبوتر)، (ماجراي آقاي زومر) و نمايش¬نامه¬ (كنترباس) را منتشر کرد. نمايش¬نامه¬ (كنتر باس) در مجموع؛ 500 بار در كشورهاي آلماني زبان، به روي صحنه رفته و به بيست زبان مختلف دنيا ترجمه شده است. از فيلم¬نامه-هاي او مي¬توان به (موناكو فرانتس) و (شيك¬پوش هميشگي) اشاره كرد. در سال 2004 از فيلم¬نامه¬ مشترك با هلموت ديتل، تحت عنوان (از جستن و يافتن عشق) فيلمي به كارگرداني ديتل ساخته شد. پژوهش حاضر بررسی تأثیرات شهرنشینی بر انسان، در رمان «کبوتر» وی است.
1- تعریف شهر
برای تعریف شهر ابتدا باید با ماهیت انسان آغاز کرد. برای تعریف ماهیت انسان فیلسوفان مختلف از دیرباز کوشیده¬ و تعاریف متنوعی به دست داده¬اند. از جمله ارسطو گفته ¬است: «انسان حیوان اجتماعی است و یا بنیامین فرانکلین که گفت انسان جانوری است افزارساز» (طبری احسان، 1360: 6). و از سخن دکارت که می¬گفت می¬اندیشم پس هستم، «گرتسن نتیجه می¬گیرد پس هستی انسان در اندیشه¬ اوست. انسان موجودیست اجتماعی» (همان، 7). با گذشت زمان و دستاوردهای گوناگون، انسان¬ها به یک¬ جانشینی و سپس زندگی شهری گرایش یافتند و برخی با اجبار به شهرها کوچ داده شدند. اما شهر چیست؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت که در تعریف شهر اتفاق¬نظری وجود ندارد. سازمان ملل متحد در سال 1367 شهر را مکانی با تراکم بالای جمعیت و مرکزیت سیاسی، اداری و تاریخی می¬داند که در آن فعالیت اصلی مردم، غیر کشاورزی است و دارای مختصات شهری بوده و از طریق دولتی محلی اداره میشود.
«برای تعریف شهر، شاخص جمعیت مناسب به نظر میرسد» (فیالکوف یانکل، 1383: 14) اما معیارهای جمعیت شهری در میان کشورهای مختلف متغیر است. از سال 1962 موسسه ملی آمار و مطالعات اقتصادی، واحد شهری را چنین تعریف میکند: «مجموعه یک یا چند کمون که در منطقهای مسکونی حداقل 2000 نفر سکونت دارند و در این منطقه، فاصله ساخت و سازها از همسایهشان، کمتر از 200 متر است ...» (همان)؛ اما جامعهشناسان تراکم نفوس را برای زندگی شهری شرط لازم میدانند نه شرط کافی. برای نمونه امیل دورکیم معتقد است که تا وقتی سازمان اجتماعی پاره پاره است، شهر وجود ندارد. طبق نظر لوکور بوزید: «شهر باید امکان سکونت، کار کردن، رفت و آمد و تفریح کردن را فراهم کند» (همان، 21). از نظر بسیاری از جامعه¬شناسان، «شهر چیزی بیش از تجمع افراد و بناهای مسکونی و عمومی؛ یعنی کوچه¬ها، ساختمان¬ها، تیرهای چراغ برق، خطوط تراموا، شبکه¬ مخابرات و ... است همچنین شهر چیزی بیش از موسسات، دستگاه¬های اداری، کارمندانی از همه رقم، دادگاه¬ها، کلانتری¬ها، بیمارستان¬ها، مدارس و ... است» (لالمن میشل، 1394: 224). اینها صورت و ظاهر شهر است. آ¬نچه دیده می¬شود و قابل تغییر و تعمیر است. «شهر نخست یک حالت ذهنی، مجموعه¬ای از رسوم و انتقال یافته¬ها با این سنت¬هاست. به عبارت دیگر، شهر فقط یک سازوکار مادی و یک بنای ساختگی نیست. شهر در فرایندهای حیاتی مردمانی که آن را تشکیل می¬دهند رسوخ کرده است، شهر محصول طبیعت و بویژه طبیعت انسانی است ...» (همان، 224). اما جامعهشناسان تراکم نفوس را برای زندگی شهری شرط لازم میدانند نه شرط کافی.
برای نمونه امیل دورکیم معتقد است که تا وقتی سازمان اجتماعی پاره پاره است، شهر وجود ندارد. طبق نظر لوکور بوزید: «شهر باید امکان سکونت، کار کردن، رفت و آمد و تفریح کردن را فراهم کند» (همان، 21).
از نظرگاه نمادشناسی تعریف شهر قابل تأمل و خواندنی است: «در آغاز، بنای شهر منسوب به قائن بود و علامت یکجانشینی مردم کوچ¬گر، و بنابراین تبلور یک دوره¬ واقعی. از این روست که شهرها طبق سنت مربع هستند؛ یعنی نماد ثبات¬اند، در حالیکه چادر یا خیمه¬ کوچ¬گران اغلب به شکل دایره و نماد حرکت است ... » (شوالیه ژان، 1385: 100).
در شهر و در « ... عصر مدرن (عصر) برتری خاطره¬ غیرارادی بر نوع ارادی آن است. زمانی است که تجربه به مثابه¬ امری گذرا، ناپایدار و تصادفی فرو می¬پاشد و تجربه¬ ناپیوسته و زنده، جایگزین تجربه¬ پایدار می-شود ...» (خالصی¬مقدم، 1392: 55). اما این خاطره¬های غیرارادی را چه چیزهایی تحریک می¬کنند.
«یکی از محرک¬های خاطره¬ غیرارادی در شهر مدرن جمعیت و ازدحام است. جمعیت طیفی از دوگانگی¬ها و پارادوکس¬ها را آشکار می¬کند ...» (همان، 61).
با در نظر گرفتن آنچه گفته شد در شهر و در دنيايي كه انسانها گاهی، در اتاقهايي با ابعاد يك قبر زندگي ميكنند، جايگاه رستگاري، اعتماد به هم¬نوع و مهمتر از همه، سلامت روح و روان آنها را چگونه ميتوان تعیین كرد؟ ميزان درد و رنج زندگي بشر را در دنياي پيچيده¬ امروز چگونه مي¬توان محاسبه كرد؟ و درد و رنج انسان امروز در چه حيطه¬اي مي¬گنجد و به چه عواملي مربوط مي¬شود؟
گذشته از مهمترین نیازهای مادی انسان؛ یعنی خوراک، پوشاک و مسکن، که همواره دغدغه¬ اصلی انسان¬ها بوده¬اند، درد انسان معاصر را ديگر نمي¬توان از ظاهر او دریافت. دردها و زخم¬هایی که بر اثر تنهایی، جنگ، جنایت، خیانت و ... بر روح انسان¬ها تحمیل شده¬اند، به راحتی قابل شناسایی و بررسی نیستند.
پاتريك زوسكيند، نويسنده¬ آلماني، در لايه¬هاي دروني متن داستان خود، به بررسي جنبه¬هاي گوناگون درد و رنج انسان هم¬ دوران پيرامون خود پرداخته است. زوسكيند سعي بر آن دارد که جنبه¬هايي از مشكلات آدمي را به تصوير بكشد و یکی از این مظاهر درد را در زندگی تشویش¬زای شهری می¬داند.
درد و رنج در متن داستاني پاتريك زوسكيند، از نكات مهم و اساسي به شمار مي¬رود و مي¬توان گفت كه هدف او از خلق اين اثر، بررسي جامعه¬شناختي اين مفهوم مهم زندگي شهری بشر است. مفهومي كه همواره با انسان بوده و در اثر تغيير شرايط، دگرگون شده است. یکی از مهم¬ترین عوامل ايجاد كننده¬ درد و رنج این روزگار، از ديدگاه زوسكيند، دوري از مذهب، جنگ و از جمله جنگ¬های خانمان برانداز جهاني، سطحي-نگري در زمينه¬ علم و شهرنشيني و انزواست، كه هر کدام را در بخش¬هاي جداگانه می¬توان بررسي کرد. نويسنده اين عوامل را آن¬قدر اثرگذار مي¬داند و سيطره¬ آنها را بر روح و روان آدمي، به قدري وسيع حس كرده است، كه راه نجاتي براي انسان مدرن پيشنهاد نمي¬كند. شخصيت اصلي داستان او حضور يك كبوتر را در كنار خود برنمي¬تابد؛ چه رسد به زندگي اجتماعي سالم و مفيد در كنار همنوعان. آشفتگي¬هاي روحي يوناتان به حدي است، كه جدا از پيله¬ تنهايي¬اش هيچكس و هيچ موجودي را باور ندارد.
«كبوتر» داستان پيچيدهاي نيست. حكايت همه انسانهاي مبتلا شده به زندگي مدرن ميتواند باشد. اينكه انسان امروز نتواند حتي حضور يك كبوتر را، كه نماد صلح و دوستي، معصوميت و زيبايي و عشق است، تحمل كند، هيچ وجهه پيچيدهاي ندارد. در فرهنگ نمادها، درباره¬ این پرنده می¬خوانیم: «در سراسر نمادگرایی یهودی- مسیحی کبوتر که در عهد جدید مظهر روح¬القدس است، نماد خلوص، سادگی و حتی هنگامی که شاخه¬های زیتون را به کشتی نوح می¬آورد، نماد صلح، هماهنگی، امید و خوش¬بختی بازیافته است. در تمام تصاویر حیوانات بال¬دار، که در حال و هوای مشابه ارائه شده¬است، کبوتر هم تصویر غریزه¬ای متعالی و به خصوص تصویر عشق است» (شوالیه ژان، 1385، 526) و در ادامه می¬افزاید: «... به هر تقدیر، کبوتر پرنده¬ای است بی¬نهایت اجتماعی، که همواره بر ارزش¬های مثبت نمادگرایی تأکید شده است» (همان، 527). اين ادعا را ميتوان با بررسي چند عنصر مهم داستان به راحتي ثابت كرد. نظري به گذشته يوناتان نوئل، شخصيت اصلي داستان، که پنجاه سال دارد، بر اين امر صحه ميگذارد. يوناتان نوئل در كودكي مادرش را از دست ميدهد. رازگونه و مطابق شرايط يك فاجعه:
«... وقتي از ماهيگيري به خانه دويد؛ او ديگر از دست رفته بود و تنها پيش¬بند او بجا مانده بود. بدنش به حالت اريب از كنار تكيهگاه صندلي بيرون افتاده بود. پدرش ميگفت: «مادرتون ديگه رفته. اون بايد به يه سفر طولاني ميرفت.» همسايهها ميگفتند: «اونو بردن يه جاي دور. اول به پيست دوچرخهسواري زمستوني و بعد از اون¬جا به اردوگاه دراني بردنش كه از اون¬جا به مناطق شرقي ميرن. معمولا كسي از اون-جا برنميگرده.» و يوناتان از آن حادثه چيزي نميفهميد، اين اتفاق كاملا او را گيج كرده بود. چند روز بعد پدر هم غيبش زد و ناگهان يوناتان و خواهر كوچكترش خود را در قطاري ديدند، كه به جنوب ميرفت. و شب هنگام، مرداني غريب و ناآشنا آ¬نها را به دنبال خود از علفزاري كشانكشان به بيشهاي برده و دوباره سوار قطار ديگري كرده بودند، كه به جنوب ميرفت؛ به دور دستها، به افقهاي دور. بعد عموي آنها كه تا آن هنگام هرگز او را نديده بودند، آنها را با گاري، از ايستگاه راهآهن سوار كرد، به مرزعه خود در نزديكي دهكده پوژه واقع در دره دورانس آورد و همان¬جا تا پايان جنگ، مخفيانه از آنها نگهداري كرد و بعد تدريجا به آنها اجازه داد در جاليزها كار كنند» (زوسکیند، 1384: 2و3)
پس از اين زندگي مخفيانه و سالهاي هراس و انزوا و حيرت از اينكه ارتكاب چه جرمي ميتواند به خانه بهدوشي دو كودك تا اين حد دامن بزند، سالهاي جواني از راه رسيدند؛ اما يوناتان به درخواست عمويش، كه نمادي از اجبارهاي اجتماعي است، در خدمت سربازي محدود، سه سال خدمت ميكند. از ناحيه پا مجروح ميشود و در بازگشت باخبر ميشود، كه خواهرش، تنها بازمانده خانوادهاش، به كانادا رفته. يوناتان باز هم به درخواست عمو تن ميدهد و ازدواج ميكند؛ اما نه براي اطاعت محض؛ بلكه براي رسيدن به آرامش. آن گوهري كه قرار نيست يوناتان به آن دست يابد. در ماه چهارم ازدواجاش همسر او حامله ميشود و پسري به دنيا ميآورد و پاييز همان سال با ميوه¬فروشي روي هم ميريزد و فرار ميكند. يوناتان هم نتيجه ميگيرد كه نبايد به كسي اعتماد كرد. حصار تنهايي او هر روز تنگتر ميشود و او آرامش را در دوري از آدمها مييابد. در ادامه داستان هيچگاه از خواهر، پدر و مادر، همسر يا حتي پسر يوناتان حرفي به ميان نميآيد. او از آدمها و ارتباط با آنها چند خاطره تلخ دارد. از دست دادن پدر و مادر، خيانت زن و دوري از فرزند و مهمتر از همه دوره طولاني جنگ، كه با هيچكس رحمي نميورزد. پس در كمال بريدگي از آدمها، به پاريس ميرود. با چمداني كه همه زندگي اوست و خيلي زود ديگر دنبال آرامش نيست؛ بلكه تنها سرپناهي ميخواهد. تنها اتاق را قابل اعتماد ميداند كه هر شب بدون هيچ چشمداشتي او را در آغوش ميگيرد. اتاق زير شيرواني طبقه ششم يك ساختمان پرجمعيت، اتاق آخر؛ اتاق بيست و چهارم، در اختيار به يوناتان است و او تصميم دارد با دادن تمام قسطهاي آن، اتاق دوستداشتني را مال خود كند.
يوناتان نگهبان بانك است. روزي 8 ساعت جلوي در بانك ميايستد و به مردم نگاه ميكند، بدون هيچ-گونه ارتباطي با آنها. قضاوت سختي نيست نظر دادن درباره اينكه آيا واكنش يوناتان به حضور آرام يك كبوتر جلوي اتاقش، طبيعي است يا نه. او حصار محكمي به دور خود كشيده است و نميخواهد به اين حريم سخت تجاوز شود.
2- شهرنشيني
شهرنشيني و زندگي مدرن آفت معنويت انسان است. هرج و مرج زندگي شهري و تغيير نوع زندگي انسان را از خلوت تنهايياش دور ميكند و تا حدود زيادي آزادي فردي را از او ميگيرد. انسان در شرايط ويژه از قبيل غم و اندوه، ياس و نااميدي، انتظار و اضطراب و ... نميتواند با خود خلوت كند. انسان حتي در اين نوع زندگي نميتواند خود را به درستي بشناسد و در جهت رفع اشكالات شخصيتي خود برآيد. خود را رها شده در ميان اجتماع ميبيند. در حاليكه دچار يك گمشدگي است و اين نكته از مهمترين عوامل ايجاد رنج در شخصيت داستان است. زوسكيند پس از وارد كردن كبوتر به زندگي يوناتان، عقدههاي نهفته او را از جامعه و شهرنشيني مطرح ميكند: «وقتي در يك روستا باشي ميتوان گوشه يك بيشه، يا اگر در مزرعهاي بيحصار چنين حالتي به كسي دست دهد، ميتوان پنهاني پشت يك بوته اين كار را كرد، يا دستكم در يك زمين تخم زده باشد تاريكي غروب و اگر اينها در كار نبود خاكريزي به قطر يك كيلومتر كه از روي آن به اطراف ديد خوبي داشته باشد و كسي نتواند بالاي آن را بيند. اما در شهر چطور؟ آنجا كه مردم مدام در هم ميلوليدند و در واقع هوا هيچ وقت تاريك نميشد، چه بايد كرد؟ حتي در يك خرابه متروك هم تضمين كافي براي پنهان ماندن از نگاههاي كنجكاو ديگران وجود نداشت؟!
در شهر هيچ چيز جزء يك چهار ديواري با يك در و چفت درست حسابي نميتوانست آدم را دور از ديگران نگه دارد. كسي كه چنين سرپناهي را، دست كم براي رفتن به دستشويي و آزادي جنب و جوش در چهارديواري خانه خود نداشته باشد، بيچارهترين و رقت انگيزترين آدم روي زمين است ... وقتي در يك شهر بزرگ، حتي ديگر يك در ولو، در دستشويي آپارتمان وجود نداشته باشد كه بتوان آن را براي دستشويي رفت پشت سر بست؛ وقتي حتي همين حياتيترين آزادي هم از كسي گرفته ميشود؛ يعني آزادي اين كه هنگام قضاي حاجت از ديگران فاصله بگيرد؛ هر آزادي ديگري بيارزش و بنابراين زندگي بيمعنيست. در چنين وضعي مردن بهتر بود ...» (زوسکیند پاتریک: 52:1384).
براي انسانهاي عميق و متفكر نداشتن خلوتي براي انديشه كردن و كنار آمدن با روياها و ذهنيات خويش در زندگي شهري هميشه يك آرزوي بزرگ است. پاتريك زوسكيند اولين كسي نبوده كه از ميان روشنفكران و انديشمندان اين آرزو را مطرح كرده و آخرين آنها هم نخواهد بود. يافتن باغي، مزرعهاي، خانه رنج و به دور از هياهويي و ... يكي از مهمترين دغدغههاي شاعر و نويسنده امروز است كه لااقل لحظههاي كوتاهي را با خود خلوت كند و از دنياي شلوغ پر دروغ و نيرنگ فاصله بگيرد و انسانيت را لااقل براي خود يادآوري كند تا همرنگ دنياي بيرون نشود و نگذارد كه روح انسانياش در ميان ميليونها انسان¬نما رنگ ببازد. یکی از مهمترين علل پيدايش درد و رنج از نظرگاه پاتريك زوسكيند، جنگ است كه با عنايت به متن اثر و ديدگاه¬هاي طرح شده¬ نويسنده بررسي مي¬گردد.
3- جنگ
توجه به جنگ از مهم¬ترين ويژگيهاي نويسندگان قرن بيستويكم است. بيان اين ادعا كه رخ دادن جنگهاي جهاني و انقلابهاي بزرگ اين قرن سبب تغيير شيوه نگرش و سبك نويسندگان اين دوره گرديده پربيراه نيست. جنگ با خشونتها، آموزش بيرحميها، خانمان¬براندازيها، سوگواريها، تنهاييها و در نتيجه بياعتماديهايي كه به وجود ميآورد، انسان را به موجودي اجتماع¬گريز و عزلت¬گزين تبديل ميكند. از نخستين رمانهاي مدرن، مانند: اثر عظيم مارسل پروست؛ يعني «در جستجوي زمان از دست رفته» تا رمانهاي پست¬مدرن امروزي، اثرات جنگ و توجه نويسندگان آنها به جنگ را ميتوان به وفور يافت. حتي در رمان مارسلپروست، كه از ديد بسياري از منتقدان، اثري اجتماعي نيست، او بخش مهم و برجستهاي از رمانش را به جنگ اختصاص داده است. به جريانات جنگهاي مختلف و داوري شخصيتهاي گوناگون درباره آن وقايع. براي نمونه او بررسي گستردهاي از ماجراي دريفوس، افسر يهودي- فرانسوي، كه به جرم خيانت محاكمه شد، در رمان خود به دست داده است (وینتر جی، 1385: 23).
افزون بر اين بايد گفت كه «مدرنسيم بنابه تعريف تفسيرهاي تاريخ فرهنگي جنگ جهاني و عبارت «خاطره مدرن» يك پديده فرهنگي و محصول تلاش نخبگاني بود كه ميراث آنان، ميليونها نفر را تحت تأثير قرار داده است. خاستگاه مدرنيسم را در دوران پيش از جنگ بايد جستجو كرد؛ ولي نهالش در خلال منازعات 1914- 1918 و سالهاي پس از آن به بارنشست. بنابه استدلال ساموئل هانيز «جنگ، زمان را به آزمايش فرهنگي؛ يعني به جايگاه و شأن اصلي خود بازگرداند.» اما در همان سالها سربازان نويسنده، زيباشناسي حاصل از تجربههاي مستقيم خود را به ظهور رساندند؛ تا بر ارائه تصوير جنگ بگونهاي كه از «دروغها» يا «گزافهگويي»هاي نسل قديمي فرسنگها فاصله داشته باشد، اثر گذارند؛ نسل قديمي همان نسلي كه آنها را براي جنگ و فنا به فرانسه و فلاندرز اعزام ميكردند. برداشت آنها با برداشت مدرنيستهاي غير رزمندهاي مانند: اليوت، پاوند و جويس شباهت داشت. اين مدرنيستها پس از بلواي جنگ از سنت ادبي مرسوم دست كشيده بودند، كه البته كار آنان بدون توجيه نبود» (وینتر جی، 1385: 23).
بيشك جنگ بيش از همه بر شاعران و نويسندگان اثر گذاشت و آنها با احساسهاي گوناگون حاصل از اين جغد شوم، تاريخ اين نبردها را ثبت كردند. تاريخي كه با ذهني آشفته و خاطراتي جنونآميز به ثبت رسيده است. در داستان «كبوتر» هم در همان صفحههاي آغازين و در ذكر شرح حال يوناتان، مسأله جنگ رخ مينمايد. از دست دادن اعضاي خانواده، هجرت و تلخيهاي سفر، بعد تنهايي و عدم اعتماد به همنوع، همه و همه كار جنگ است. پاتريك زوسكيند در همان آغاز كار، به خواننده يادآور ميشود، كه محور داستان را بر ويرانههاي جنگ بنا گذاشته است.
4- ويرانههاي روحي- رواني حاصل از جنگ
آنچه از جنگ¬هاي مختلف پيش آمده در طول تاريخ حاصل شده است، جنگ را به مهمترين عامل رنج انسان بدل كرده است و باتوجه به جنگ¬هاي مختلف و گسترده¬ تاريخ معاصر، مي¬توان بسياري از نابساماني-هاي روحي و رواني بشر امروز را به جنگ نسبت داد. در داستان «كبوتر» يوناتان حتي از رويارويي كلامي با همكاران و همسايگان خود ميگريزد، چراكه آرامش را در تنهايي و دوري از انسانها ميداند. او يك انسان بازمانده از جنگ است، كه با دلهرهها و تلخيهاي آن دوران زندگي ميكند. سه سال در جبهههاي جنگ آن هم در سالهاي پس از جنگجهاني دوم خدمت كردن؛ يعني جان بركف نهادن، كما اينكه او از ناحيه پا و زانو مورد اصابت تير واقع ميشود و به راحتي ميتوانست جزء ميليونها كشته جنگ به شمار آيد. پاتريك زوسكيند متولد سال 1949 است؛ يعني تنها چهار–پنج سال پس از پايان جنگ جهاني دوم و سالهايي كه فرانسه هنوز در جنگ هند و چين به سر ميبرد (1946 تا 1954) و شخصيت يوناتان نوئل را طوري طراحي ميكند كه او سربازياش را در سالهاي 1950 تا 1954 ميگذراند و اين نزديكي زماني، نميتواند اتفاقي باشد. پاتريك حاصل دوراني است كه تنها موهبت زندگياش ديدن مجروحان جنگي، ويرانهها، گورستانها، شيونها و حرمانهاي دوران جنگ است. او شخصيتي را به تصوير ميكشد كه جنگ را با تمامي اعضايش حس كرده است و جنگ و اثرات آن، از او انساني ديگر ساخته است. انساني گريزان از جامعه و همنوع.
5- گريز از انسانها و جامعه
يكي از مهم¬ترين اثرات زندگی شهری تنهایی و پس از آن اندیشیدن به جنگ است، كه به دردمندي روحي انسان مي¬انجامد، احساس انزوا، بياعتمادي به همنوع و گريز از انسانها و جامعه است. در داستان كبوتر، نمادهاي مختلفي را ميتوان يافت، كه پاتريك زوسكيند با استفاده از آنها خواسته است، كه اثرات مخرب جنگ را بر روح و روان آدمي به تصوير بكشد. براي نمونه در معرفي شخصيت يوناتان ميخوانيم: «... در طول زندگياش فردي با شهامت، نظم، افتاده، بسيار قانع و پاكيزه، هميشه وقتشناس و مطيع، قابل اعتماد و بسيار مودب بود ... به علاوه، هر سكه يكسويي كه در جيب داشت از دسترنج خودش بود. هميشه قبض برق، اجاره خانه و عيدي سرايدار را نقد پرداخت ميكرد ... و هرگز از كسي پول قرض نميكرد، مزاحم كسي نميشد، حتما كم¬تر بيمار ميشد و به ندرت از كارت بيمه خود استفاده ميكرد. او هرگز كسي را آزار نداده بود، هرگز در زندگي هيچ چيز ديگري جزء كسب و حفظ آرامش روحي محدود و ساده خود چيزي نميخواست ...» (زوسکیند پاتریک، 17:1384).
بسياري از صفات ذكر شده مربوط به انسانهايي است كه در شرايط سخت و سرخوردگيهاي روحي قرار گرفته باشد است. ضمن اينكه در جاي ديگری، نويسنده يوناتان را چنين معرفي ميكند: «... اهل جنجال و حادثه نبود كه از روي كمبود رواني، آشفتگي روحي يا از روي نفرتي آني، مرتكب جنايتي شود. البته نه به اين دليل كه چنين جنايتي از نظر اخلاقي زننده به نظرش ميرسيد؛ بلكه در اصل به اين خاطر كه او تماما از اظهار وجود در قالب هرگونه عمل يا حرفي عاجز بود. او اهل عمل نبود. اغلب وضع را تحمل ميكرد» (همان، 71).
در اين جملهها، به وضوح ميتوان وضعيت نابسامان شخصيتي يوناتان را مورد بررسي قرار داد. او خود و شخصيت خود را پنهان ميكند و اين را بهترين راه ميداند. جنگ و وقايع بغرنجي كه در زندگي برايش پيش آمده، اعتماد به نفس را از او گرفته است، آن هم نه در حد معمول. او تنها از آدمها نميگريزد، كه وجود كبوتري روحش را آشفته ميكند. نكته ديگر اينكه يوناتان در اتاق زير شيرواني يك ساختمان شش طبقه زندگي ميكند. آخرين اتاق؛ يعني اتاق 24 در اختيار اوست. به دور از آدمها و بدون كوچك¬ترين ارتباطي با آنها در اين اتاق به سر ميبرد. پس از خيانت زنش، نه ديگر سخن از زن خود ميگويد نه حتي از پسري كه در دوره كوتاه زندگياش با آن زن به دنيا آمد يادي ميكند. نه از خواهرش سخن ميگويد و نه حتي غم كهنه از دست دادن مادر و پدر را تازه ميكند. گويا بيخاطره مانده است و هيچ چيز را به ياد نميآورد. او حتي با خدمتكار ساختمان حرفي جزء سلام و خداحافظ ندارد. و باتوجه به اينكه در اين ساختمان بيست و چهار اتاقه، يك دستشويي مشترك وجود دارد، او سعي ميكند؛ حتي براي رفع حاجت هم با كسي روبرو نشود و در اين كار هم موفق است. يك حس بيمارگونه دوري از انسانها او را در تمام عمر، از ارتباط با آدمها برحذر ميدارد. اين احساسهاي پارانويدي تاحدي است كه در داستان ميخوانيم: «آن اتاق در اين دنياي ناامن و پريشان، براي يوناتان جزيرهاي امن شده و همانطور مانده بود. براي او تكيهگاهي استوار، سرپناهي امن و معشوقهاي وفادار مانده بود، آري معشوقهاي وفادار ... در واقع آن اتاق تنها چيزي بود كه در زندگياش قابل اعتماد از كار در آمده بود ... پيش از آنكه در اتاقش را باز كند گوشش را روي در ميگذاشت و گوش ميداد تا ببيند كسي در راهرو هست يا نه. دوست نداشت با ساكنان ديگر آپارتمان روبرو شود ...» (همان، 9). شغل يوناتان هم نماد ديگري براي اثبات اين ادعاست. ادعاي بيماري او. يوناتان نگهباني يك بانك را برعهده دارد. در تمام روز بايد جلوي بانك بايستد. با حساب خودش 75000 ساعت بايد روي پلههاي جلوي بانك بايستد و تنها به مردم نگاه كند. از نظر او شغلاش يك شغل پوچ است زيرا او هيچ قدرت كاربردي ندارد و قدرت او تنها جنبه نمادين دارد. از نظر او نگهبان مثل مجسمه ابوالهول ميماند. چون فقط با حضور فيزيكياش تاثير ميگذاشت. درباره كار يوناتان در داستان ميخوانيم: «يوناتان هيچ دوستي نداشت. در بانك هم به عبارتي، بيشتر جزء اشياي آن محسوب ميشد. مشتريها او را به چشم اثاثيه و تزيينات بانك مينگريستند و نه يك آدم» (همان، 19). در جامعه هم هميشه تنهاست هرچند كه در ميان انبوهي از مردم باشد: «در سوپرماركت، خيابان و در اتوبوس، البته اگر زماني سوار اتوبوس ميشد! خلوت و تنهايياش در ميان انبوه آدمهاي ديگر همچنان پابرجا بود ...».
يوناتان در اتاقش كتاب «محافظان شخصي و اصول كاربرد هفتتير» را جزء وسايل زندگياش نگه ميدارد، نه به خاطر شغلاش بلكه او ميداند توانايي روبرويي با آدمها را ندارد. آنها را پرخطر و موجب دردسر ميداند. او در كتاب محافظان شخصي و در بند اول مقررات خوانده است كه «موقع دفاع از خودت شليك كردن مجازه» پس در هنگام رويارويي با يك كبوتر ابتدا تصميم به حذف او ميگيرد. ميخواهد كه كبوتر را با هفت تير بكشد. حضور يك كبوتر آنچنان بر زندگياش سنگيني ميكند كه دوست دارد بميرد؛ اما هرگز بار ديگري با آن كبوتر روبرو نشود. چنين نمادهايي پرده از شخصيت مشوش و متزلزل يوناتان، فرزند جنگهاي جهاني، برميدارد. او دنيا را ناامن ميداند و آدمها را غيرقابل اعتماد و گناه اين همه را هرچند در داستان بطور مستقيم سخني از جنگ به ميان نميآورد، بايد به حساب جنگ و اثرات آن بر يوناتان نوشت. جنگي كه با ويرانيها و كشتارهايش حتي اعتقاد به مقدسات را نزد آدمها كمرنگ و آنها را به هركس و هر چيز بياعتماد ميكند.
6- رنج دانستن
یکی از مظاهر زندگی شهری، استفاده از وسایل ارتباط جمعی، رسانه¬ها، دسترسی به کتاب و امروزه ماهواره و فضای مجازی است. يكي از نكاتي كه پاتريك زوسكيند با ظرافت در بخشهاي مختلف داستان خود گنجانده اين است، كه دانشروزنامهاي و اطلاعات محدود از شاخههاي مختلف علم نه تنها درمانگر آلام بشر نيست؛ بلكه يكي از مهمترين علتهاي آسيبروحي رواني انسانهاست. در داستان زوسكيند، يوناتان در برابر حوادث مختلف پيش فرضهايي را با تكيه بر دانش محدود خود ميسازد كه به هيچ وجه راهكار اصولي و منطقي در اختيارش نميگذارند. بلكه سبب تشويش و اضطراب او شده موجب دردسر او ميگردند. يوناتان هنگام رويارويي با كبوتر چنين ميانديشد: «نخستين فكري كه به ذهنش خطور كرد اين بود كه همان لحظه حالت سكته يا حملهي قلبي به او دست خواهد داد و يا دستكم قلبش از حركت خواهد ايستاد. با خودش گفت: تموم اين سكتهها درست تو سن من اتفاق ميافتن! از اول پنجاه سالگي كوچكترين ناراحتي واسهيه همچنين حادثهي تلخي كافيه! و بعد خودش را به پهلو انداخت روي تخت و پتو روي تخت و پتو روي شانههاي يخ كردهاش كشيد و منتظر بود دردي ناگهاني و سوزشي در اطراف سينه و شانههايش حس كند يا به تدريج بيهوش شود. يك بار در فرهنگ جيبي پزشكي خود خوانده بود كه اينها علايم حتي سكتهي قلبي هستند...» (زوسکیند پاتریک: 12:1384) اين پيش داوريها و تلقينهاي حاصل از ناآگاهي و اطلاعات سطحي از علم پزشكي او را تا سر حد جنون و نزديك شدن به شرايط سكته پيش ميبرد و نويسنده با آوردن فرهنگ جيبي پزشكي بر مضحك بودن اين تصورات تأكيد ميكند. بلافاصله ميخوانيم:
«اما با گذشت زمان چنين اتفاقي نيفتاد. ضربان قلبش آرام شد و گردش خون در تمام اعضاي بدنش دوباره به حالت عادي برگشت و علايم بيحس بدن كه خاص حملهي قلبي است، ظاهر شدند. ميتوانست انگشتهاي دست و پايش را تكان و حالت صورتش را تغيير بدهد. اين نشانهي آن بود كه اعصاب و اعضاي بدنش تا حد مطلوبي سالماند.» (زوسکیند پاتریک: 12:1384) در جاي ديگري هم ميخوانيم: « يوناتان احساس كرد كه آدرنالين در خون بدنش ترشح شده است، همان مادهي محركي كه زماني دربارهاش خوانده بود هنگام خطرات حاد جسمي و فشارهاي شديد روحي از غدد فوق كليوي ترشح ميشود؛ تا آخرين ذخاير انرژي بدن را براي فرار يا مبارزه تا سر حد مرگ متمركز كند. در واقع، به نظرش ميآمد مجروح شده است، حس ميكرد نه تنها شلوار، بلكه گوشت بدنش هم درست به اندازهي همان شكاف، شكافته و خون از آن بيرون ميزند؛ خون يا همان زندگي او كه در دايره تماما بسته درونش جريان داشت. انگار داشت از آن زخم ميمرد و برايش مقدور نبود بلافاصله جلوي خونريزي آن را بگيرد؛ اما در اين وضع هم همان آدرنالين بود كه او را به نحو شگفتانگيزي زنده نگه ميداشت؛ او را كه گمان ميكرد بدنش در حال خونريزي است...» (زوسکیند پاتریک: 57:1384) باز هم تصورات واهي از علم پزشكي او را به خيالات باطل و هيجانهاي بيمورد ميكشاند. هر چند خواندههاي او درست و علمي باشد؛ اما چون مقطعي و ناقص است نميتواند راهگشاي او در مواقع ضروري بوده و او را به آرامش نسبي برساند و برعكس تشويش و ناآرامي را در او شدت بخشيده به حملههاي روحي دامن ميزند. يوناتان حتي با توجه به اوضاع روحي آشفتهاش و با در نظر گرفتن مشكلاتي كه پس از حضور آن كبوتر برايش پيش آمده مرگش را پيشبيني ميكند و تمام علايم موجود در ذهن و جسمش را دليل بر پايان زندگياش ميداند و به قول خودش به استقبال پايان كارش ميرود؛ اما خلاف همه تصورات باطل مرگ به سراغ او نميآيد. دانستههاي او آن¬قدر دقيق و كارآمد نيست، كه بتواند تشخيص درست و دقيقي از وضع روحي و جسمياش داشته باشد. دانش او تنها به فرهنگهاي جيبي يا كتابهاي كلينگر از علوم مختلف و خواندههاي قديمياش محدود ميشود. اين دانش تنها او را آزار ميدهد مانند آن¬چه كه مردم در روزنامهها ميخوانند. اطلاعات كلي نامطمئن و آزار دهنده اين نوع كسب اطلاعات هم مربوط به زندگي امروزي است و اثرات مخرب آن بر جسم و روح افرادي كه از آنها تبعيت ميكنند، كاملا مشهود است. يوناتان هم به نوعي وارد زندگي شهري و مدرن شده است هرچند كه خود را عضوي از آن نميداند و از آن ميگريزد؛ اما به ناچار اثرات آن را ميپذيرد چراكه زندگي مدرن مجال گريز به هيچكس نميدهد. همه را درمييابد و به دام ميكشد. او در خانهاش كتابهايي درباره انسانهاي ما قبل تاريخ، فنون ريختهگري در عصر برنز، مصر باستان و انقلاب فرانسه، كشتيهاي بادباني، پرچمها، دنياي حيوانات مناطق استوايي، سه جلد فرهنگ لغت جيبي پزشكي، دو رمان از آثار متأخر الكساندر دوما، خاطرات سنسيمون، آشپزي فرهنگ جيبي لاروس و كتاب محافظان شخصي و اصول كاربرد هفت تير دارد و گاهي به سراغ آنها فته اندكي از آنها را ميخواند و بدينگونه است كه دانشي چند محوري و محدود به دست آورده است.
7- دوري از مذهب
از نكته¬هاي مهم و عمده رنج و درد در داستان كبوتر اعتقاد سست و ايمان كمرنگ شخصيت داستان به خدا و مسائل ديني است. با نگاهي دقيق به داستان كبوتر، خلاء مذهب را به وضوح مي¬توان مشاهده كرد. اين نكته هم يكي ديگر از عواقب شهرنشینی، جنگ، بيخانماني و از دست دادن عزيزان است. مصيبهايي از اين دست سبب ميشوند كه انسان دچار چنان بياعتمادي شود كه ديگر خدا و مذهب را هم گرهگشاي كار خود نداند. همه اعمال خير و عبادات را بيهدف و پوچ بداند و تنها به پيله تنهايي خود فرد برود. بيحاصلي آن همه جنگ و دلاوري كه در آغاز با شعارهايي نظير دفاع از دين و مذهب، جنگ در راه خدا و دفاع از ميهن همراه است شخص را به دشمني با مذهب، ميهن و حتي خدا ميكشاند. جيوينتر در كتاب «در قلمرو سوگ خاطرهها» با بررسي تاريخ فرهنگي جنگ جهاني اول مينويسد: «در سالهاي پس از جنگ، به خاطر وجود خيل جان باختگان، كوشش ميشد بزرگ¬داشت آنان را از حصار شعارهاي سنتي ميهنپرستانه به درآورند. درست است كه ميليونها تن در راه وطنشان جان باختند؛ اما صرف بر زبان راندن اين جمله، آغاز «معنايابي» كشتار بيسابقه جنگ جهاني اول را رقم ميزد و معناي «همه چيز تمام شد» را نميداد. حتي طرح آن پرسش نيز آكنده بود از ترديد و سردرگمي، عدم حتميت و مايه تضييع وقت ...» (وینتر جی، 1385: 23).
براي بررسي چنين موضوعي يادآوري جنگهاي جهاني و سنجش ميزان اين دو فاجعه ضروري به نظر ميرسد. براي نمونه بايد گفت كه «بيش از چهار ميليون نفر از مجموع نيروهايي كه در خدمت ارتش اين سه كشور (فرانسه، آلمان و انگلستان) بودند؛ يا به عبارتي يك نفر از شش نفر جان خود را از دست دادند. اين آمار حدودا به نيمي از كل شمار كشتگان خونينترين جنگ تاريخ آن روزگار اشاره ميكند. پس اغراقآميز نيست كه همه خانوادههاي طرفهاي عمده مخاصمه در عزاي كسي سيهپوش شده بودند: اكثرا مغموم از داغ يك خويشاوند، پدر، پسر، برادر يا شوهر و عدهاي دلشكسته از پركشيدن يك دوست، همكار، معشوق يا همقطار». حال جامعهاي را در نظر آوريم كه با اين حجم وسيع سوگواري ره ميپويد و افراد تازهاي در آن ميبالند. كاملا طبيعي به نظر ميرسد كه اين افراد به نوعي از داشتن تعادل رواني بيبهره باشند. به كسي اعتماد نكنند و هيچ ورد و دعايي را با اعتقاد زمزمه نكنند. يوناتان نوئل هم از كودكي و بعد از دوران كودكستان ديگر دعا نكرده است؛ اما بر اثر تربيت مذهبياش وقتي در مواجهه با كبوتر كنترل خود را از دست ميدهد اينگونه رفتار ميكند: «غرق در نياز، دستهايش را براي دعا بلند كرد و گفت: خدايا! خدايا چرا منو رها كردي؟ چرا منو اين قدر مجازات ميكني؟ اي پدرآسمون ما! منو از شر اين كبوتر نجات بده! آمين! براي همه مثل روز روشن است كه اين يك دعاي عادي نبود. اين گفتهها بيشتر بخشي از خاطرات بجا مانده از تربيت مذهبي ناقص او و زمزمه آشفته و در همي بود كه او بر زبان ميآورد؛ اما با اين وجود همين هم به او كمك ميكرد؛ چون اين زمزمه تا حد خاصي به تمركز فكري او نياز داشت و بواسطه همين تمركز در اصل آشفتگي فكرياش را از بين ميبرد» (همان، 14).
يوناتان يكشنبهها به هيچ وجه از اتاقش بيرون نميرود و در نتيجه كليسا و مذهب در زندگياش جايگاهي ندارد. او در زندگي فقط به خود تكيه ميكند. انساني است بدون يار و ياور، بدون دوست صميمي و حتي بدون خدا. در داستان كبوتر، شواهدي هست كه نشان ميدهد نويسنده انسان را فداي موقعيتهايي ميداند كه در آن واقع ميشود. براي اينكه بخشهاي پنهان روح آدمي بر همگان آشكار شود، تنها بايد شرايط متفاوت و موقعيتهاي گوناگوني كه او در آنها قرار ميگيرد، بررسي شود، زوسكيند پس از قرار گرفتن كبوتر و زير و رو شدن زندگي يوناتان مينويسد: «آدم چقدر سريع ممكن است گرفتار فقر شود و زندگياش سقوط كند. چقدر سريع پايههاي به ظاهر محكم زندگاني يك فرد واژگون ميشوند!؟» و اين اتفاق براي يوناتان افتاده بود در حاليكه هيچ تصور نميكرد كه كارش تا اين حد بالا بگيرد: «... بيش از پنجاه سال از عمرش ميگذشت و درست يك دوره بيست ساله از زندگياش را با يكنواختي تمام پشت سرگذاشته بود و هرگز تصورش را هم نميكرد كه زماني حادثه مهم ديگري جزء مرگ در زندگياش اتفاق بيفتد و البته همين وضع هم برايش مناسب بود چون او از حادثه بيزار بود و حتي از اتفاقاتي كه آرامش دروني را به هم ميزدند و نظم بيروني زندگي را از بين ميبردند نفرت داشت ...» (همان، 1).
با آمدن يك كبوتر به زندگي يوناتان او تمام ويژگيهاي زندگياش را كه معرف شخصيت او بودند از دست ميدهد. نظم و خوشقولي، آراستگي و متانت، رفاه نسبي، آرامش و دقت در كار و ... او پس از آمدن كبوتر كارهايي كه به شدت از آنها پرهيز ميكرد را انجام ميدهد. به جاي رفتن به توالت در دستشويي زيباي درون اتاقش ادرار ميكند، پس از سالهاي دراز به دعا مينشيند، در رفتن به محل كارش بدقولي ميكند و در تمام كار حواسش پرت است. به اين ترتيب، ميتوان گفت كه شرايط از او انسان ديگري ميسازد، همانطور كه جنگ و وقايع كودكي و جوانياش از او انساني ويژه ساخته بودند. هر چند كه او از جامعه و مردم كناره گرفته است؛ اما جامعه و شرايط اجتماعي هيچگاه او را به حال خود رها نميكنند. يك بار حضور كبوتر و بار ديگر وقايع مشابه ديگر. چراكه كبوتر در اين داستان تنها يك نماد است نمادي از مناسبات و اتفاقات اجتماعي. به جاي آن كبوتر هر شخص ديگري يا هر حادثه ديگري ميتوانست در داستان بگنجد. نويسنده با زيركي و با استفاده از نمادگرايي مفهومي كلي و قابل تعميم به داستان خود داده است.
نتیجهگیری
باتوجه به بررسی شخصیت اصلی رمان «کبوتر» و شرایط او می¬توان نتیجه¬ این پژوهش را چنین خلاصه کرد: باتوجه به تغییر ماهیت در خاطره¬ها و اینکه عصر حاضر عصر برتری خاطره¬ غیر ارادی است، انسان شهرنشین امروزی که محرک¬های مختلف از جمله: جمعیت زیاد، ازدحام، سرعت و ... را در دسترس خود می¬یابد، بدون اراده، خاطراتی را به یاد می¬آورد که اغلب خاطراتی مشترک و همگانی¬اند. مانند: فقدان نزدیکان، جنگ، خیانت، جنایت، دروغ و ... و همین امر او را آماده می¬کند؛ تا از هم¬نوعان فاصله گرفته و به تنهایی تن دهد. از جمله عواملی که در کنار ازدحام جمعیت و محرک¬هایی از این دست بشر را به سمت برتری خاطرات غیرارادی می¬برد، جنگ و خشونت است و در پی عواقب آن گریز از مذهب، گریز از انسان¬ها و جامعه و وابستگی به تنهایی و عدم توانایی در برقراری ارتباط با هم¬نوع است. علم و دانش از مسائل گوناگون، که آن هم حاصل زندگی مدرن است، یکی از محرک¬های تقویت کننده در راه بروز خاطرات غیر ارادی است. برایند تمام این عوامل انسان را به موجودی تنها و افسرده تبدیل می¬کند؛ آن¬قدر که حضور یک پرنده را پشت پنجره¬ اتاقش تحمل نمی¬کند. آشفته می¬شود و در کار و مسائل روزمره¬اش باز می¬ماند.
چکیده
ارائه تعریفی از «شهر» کاری سهل و ممتنع است. چراکه هر گروه از نظریهپردازان، شهر را بهزعم خود بررسی و تعریف نمودهاند و با دگرگون شدن شرایط، این تعاریف در گذر زمان تغییر ماهیت دادهاند؛ اما تقریبا همه آنها، روی مبحثی چون علل پیدایش شهر، اتفاقنظر دارند و بیان میدارند که دلایل اقتصادی، نظامی، مذهبی و مازاد تولید، مهمترین عامل پیدایش نخستین شهرها میباشند. باتوجه به مطالب مزبور میتوان بیان نمود که یکی از بسترهایی که برای نشان دادن زندگی شهری مناسب و کارا به نظر میرسد قالب ادبی رمان است. از طرفی «خاصیت شهری و شهرنشینی رمان اقتضا میکند که مسائل پیچیده و متنوعی در اینگونه هنری مطرح شود چراکه رمان برای زندگی شهرنشینی به وجود آمده است ...». مقاله حاضر به روش توصیفی-تحلیلی به بررسی تأثیرات شهرنشینی بر انسان، در رمان «کبوتر» میپردازد و اثرگذاری زندگی شهری بر انسان و روحیاتش را از دیدگاه نویسنده مورد ارزیابی قرار میدهد. یافتههای پژوهش حاکی از آن است که باتوجه به تغییر ماهیت در خاطرهها و اینکه عصر حاضر عصر برتری خاطره غیرارادی است، انسان شهرنشین امروزی که محرکهای مختلف از جمله: جمعیت زیاد، ازدحام، سرعت و ... را در دسترس خود مییابد، بدون اراده، خاطراتی را به یاد میآورد که اغلب خاطراتی مشترک و همگانیاند.