کارکرد فرهنگ در روابط بین‌الملل

وابستگی سازمانی/سمت

  • 1- کارشناسی‌ارشد روابط بین‌الملل، دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی
دریافت: ۱۴ مرداد ۱۳۹۹ | انتشار: 30 آبان 1399

منابع و ماخذ

1- آذری تربت، فاطمه (1390)، «هویت فرهنگی در مثنوي مولوي»، پایان¬نامه کارشناسی¬ارشد، دانشگاه مازندران.
2- آزاد ارمکی، تقی (1386)، فرهنگ و هویت ایرانی و جهانی شدن، تهران: نشر تمدن ایرانی.
3- آشوری، داریوش (1357)، تعاریف¬ها و مفاهیم فرهنگ، تهران: مرکز اسناد فرهنگی آسیا.
4- آشنا، حسام¬الدین و روحانی، محمدرضا (1389)، «هویت فرهنگی ایرانیان از رویکردهای نظری تا مولفه¬های بنیادی»، فصلنامه تحقیقات فرهنگي، دوره 3، ش4.
5- آکسفورد، باری (1383)، نظام جهانی: اقتصاد، سیاست و فرهنگ، ترجمه: حمیرامشیرزاده، تهران: وزارت‌خارجه.
6- ارسطو (1385)، سیاست، ترجمه: حمید عنایت، ج 3، تهران: انتشارات خوارزمی.
7- امیری، ابوالفضل (1393)، «جهانی شدن فرهنگ و راهبردهای مقاومت فرهنگی»، مطالعات بسیج، س 14، ش52.
8- بایبوردی، اسماعیل و کریمیان، علیرضا (1393)، «جهانی شدن فرهنگ و تاثیر آن بر هویت ملی ایران»، فصلنامه مطالعات روابط بین‌الملل، دوره 7، ش 28.
9- برچیل، اسکات و لینکلیتر، آندرو (1392)، نظریه¬های روابط بین‌الملل، ترجمه: سجاد حیدری، تهران: سازمان انتشارات جهاد دانشگاهی.
10- تقی¬پور، عادل (1396)، «سازه¬انگاري و مطالعه ايران و فرهنگ در سياست جهاني»، فصلنامه مطالعات روابط فرهنگي بین‌المللی، س 2، ش 1.
11- حقیقت، سیدصادق (1396)، «نحله¬های سازه¬انگاری»، http://www.s-haghighat.ir
12- خوشبخت، محمدعلی (1395)، «بازخوانی در راهبردهای بین‌المللی تبلیغ براساس آموزه¬های قرآن کریم و معارف اهل بیت (ع)»، پایان¬نامه کارشناسی¬ارشد، دانشگاه بین‌المللی امام رضا (ع).
13- سازمند، بهاره (1383)، «فرهنگ و حقوق بشر در پرتو جهانی شدن»، فصلنامه راهبرد، ش 36.
14- سلیمی، حسین (1383)، فرهنگ¬گرایی جهانی شدن و حقوق بشر، تهران: وزارت امور خارجه.
15- سلیمی، حسین (1378)، «جهانی شدن فرهنگ در عرصه روابط بین‌الملل (فرصت¬ها و چالش¬ها برای جمهوری اسلامی ایران)»، پایان¬نامه دکتری، دانشگاه تربیت مدرس.
16- صدقی، محمد (1392)، «بررسی الگوهای رفتاری جمهوری اسلامی ایران در قبال پدیده جهانی شدن (با تاکید بر شاخص¬های اقتصادی و فرهنگی)»، پایان¬نامه کارشناسی¬ارشد، دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی.
17- فکوهی، ناصر (1399)، «هویت فرهنگی چیست؟»، https://www.mandegardaily.com
18- قاسمی، فرهاد (1393)، اصول روابط بین‌الملل، تهران: نشر میزان.
19- قوام، عبدالعلی (1384)، «فرهنگ: بخش فراموش شده یا عنصر ذاتی روابط بین‌الملل»، سیاست خارجی، س19.
20- لوکلر، ژرار (1384)، جهانی شدن فرهنگی، آزمونی برای تمدن¬ها، ترجمه: سعید کامران، تهران: وزارت خارجه.
21- ماهزاده، جواد (1387)، «فرهنگ می‌تواند تامین کننده امنیت ایران باشد»، http://www.irdiplomacy.ir
22- مزروعی، خسرو و کمال غریبی مفرد، مهدی (1393)، «پست مدرنیسم و جهانی شدن فرهنگ با تأکید بر دیدگاه انتقادی ژان فرانسوا لیوتار»، فصلنامه مطالعات سیاسی، س7، ش 26.
23- مسرور، سید صادق (1394)، «جهانی شدن فرهنگ در عرصه روابط بین‌الملل (فرصت¬ها و چالش¬ها برای جمهوری اسلامی ایران)»، پایان¬نامه کارشناسی¬ارشد، دانشگاه گیلان.
24- معینی، جهانگیر (1374)، نظریه و فرهنگ، تهران: وزارت امور خارجه.
25- ناصری، زهرا (1387)، «سعادت و فضلیت از دیدگاه ارسطو»، https://www.hawzah.net
26- نقیب¬زاده، احمد (1388)، درآمدی بر جامعه¬شناسی سیاسی، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه¬ها (سمت).
27- نورایی، سعید (1394)، «آسیب¬شناسی فرهنگی بین ایران و غرب (در دوران جمهوری اسلامی ایران)»، پایان¬نامه کارشناسی¬ارشد، دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرمانشاه.

متن کامل

مقدمه
فرهنگ از جمله مفاهیم علوم اجتماعی است که ضمن کاربرد در کلیه جوامع اما اتفاق¬نظری بر تعریف جامع از آن وجود ندارد. بر همین اساس، اندیشمندان و نظریه¬پردازان، تعریف¬های متعددی از فرهنگ عرضه می¬دارند که گاهی در تضاد با یکدیگر می¬باشد. اما آنچه که مسلم است، فرهنگ موجب ایجاد مجموعه¬ای از روندها، ارزش¬ها، اعتقادها و ویژگی¬های مشترک در افراد می¬گردد که بواسطه آن هویت تشکیل می¬گردد و در نتیجه عضو یک گروه تعریف می¬گردند.
فرهنگ نه تنها بخش فراموش شده در روابط بین¬الملل نمی¬باشد بلکه اصولا بدون توجه به عناصر هنجاری، ارزشی و ایدئولوژیک فرهنگ، نمی¬توان مبادرت به ارائه تئوری نمود (قوام، 1384: 298)، و نه تنها نظریه که حتی اتخاذ سیاست خارجه نیز متاثر از فرهنگ کشور اتخاذ کننده و قطعا همسو با فرهنگ ملت هدف می¬باشد در نتیجه فرهنگ در روابط بین‌الملل یکی از نگرش¬های کاربردی برای مطالعه لایه-های ساختار نظام بین‌الملل و نیز نقش بازیگران آن در تدوین و توسعه سیاست خارجی فرهنگی است (سازمند، 1383: 53).
 البته در باب کاربرد فرهنگ در نظام بین‌الملل، دو طرز تفکر وجود دارد، نخست آنها که فرهنگ را عامل وفاق می¬دانند و به نوعی آمیختگی فرهنگی در سطح نظام بین‌الملل اعتقاد دارند و شباهت و امتزاج فرهنگ¬ها را از سویی به دلیل گسترش روزافزون تکنولوژی و افزایش مهاجرت¬ها، لاجرم و از سویی دیگر مفید و موجب همبستگی و همگرایی دولت_ملت¬ها می¬دانند؛ گروه دوم آنها که فرهنگ را امری درونی و موجب تعصب و بروز تقابل بین دولت_ملت¬ها می¬دانند و تاکید دارند که تنها منافع مشترک موجب همبستگی و همگرایی می¬شود و فرهنگ تنها موجب واگرایی است.
اینجاست که سوال اساسی بوجود می¬آید که به راستی نقش فرهنگ در عرصه روابط بین‌الملل چیست؟ اصلا می¬شود برای فرهنگ در حوزه روابط بین‌الملل جایگاهی قائل شد؟ آیا اینکه جامعه جهانی در تمامی ابعاد به خصوص تکنولوژی با سرعت هرچه بیشتر در حال توسعه و پیشرفت می¬باشد و هر لحظه بیش از پیش به دهکده جهانی شدن، نزدیکتر می¬شود بر مفهوم فرهنگ تاثیر می¬گذارد و یا پدیده فرهنگ بر او تاثیر می¬گذارد؟
برای رسیدن به پاسخ سوال¬ها، به انجام این پژوهش می¬پردازیم و از آن جهت که پژوهش¬های پیشین در سه گروه خلاصه می¬شوند، اول آن گروه از پژوهش¬ها که تنها به مفهوم فرهنگ پرداخته¬اند و آنرا از حیث تایپولوژی  مورد بررسی قرار داده¬اند؛ گروه دوم که این مفهوم را تنها در تئوری¬های روابط بین‌الملل مورد مداقه قرار داده¬اند و  بررسی کرده¬اند که هر گروه چه نظری در این باب دارد و نهایتا گروه سوم که به بررسی تاثیر جهانی شدن بر فرهنگ دولت_ملت¬ها پرداخته¬اند؛ ولیکن پژوهش حاضر با تجمیع روند و دستاوردهای سه گروه مذکور به بررسی نقش فرهنگ در روابط بین‌الملل می¬پردازد که نو و مبتکرانه می-باشد.
فعالیت¬های پژوهشی به مانند سایر فعالیت¬های اجرایی نیازمند برنامه و تعریف از عملکرد می¬باشد لذا فقدان چهارچوب مشخص و عدم پیش¬بینی محدودیت¬ها در هریک از مراحل پژوهش، می¬تواند مشکلات و محدودیت¬های بیشتری برای محقق به وجود آورد لذا گستردگی و پیچیدگی ابعاد مفهوم روابط بین‌الملل و نیز ابهامات تعاریف مفاهیم فرهنگ و جهانی شدن به انضمام سلایق فراوان نظریه¬پردازان علم روابط بین‌الملل و نبود منبعی که مستقلا و مستقیما به موضوع کارویژه فرهنگ در روابط بین‌الملل بپردازد، مانع و محدودیت این پژوهش می¬باشد.
بنابراین در ادامه، نخست هویت فرهنگی و چیستی فرهنگ را از منظر اندیشمندان ایرانی و غیرایرانی مورد مطالعه قرار می¬دهیم و سپس نگاهی بر جایگاه فرهنگ از منظر تئوری سازه¬انگاری  داریم؛ پس از آن ارتباط بین جهانی شدن و فرهنگ را مورد مداقه قرار می¬دهیم و نهایتا به دنبال یافتن پاسخ سوال اصلی که همانا نقش فرهنگ در روابط بین‌الملل است به بررسی جایگاه و کارویژه آن در بستر نظام بین‌الملل می¬پردازیم.

1- فرهنگ و هویت فرهنگی
فرهنگ واژه‌ای فارسی که از دو جزء «فر» و «نگ» به وجود آمده است که «فر» به معنی شکوه و عظمت است و «نگ» با ریشه اوستایی به مفهوم سنگینی و وقار است پس واژه فرهنگ به معنای بالا کشیدن و برکشیدن می¬باشد. البته برای درک تعریف جامع از فرهنگ، می¬بایست نخست با نظریه¬های اندیشمندان مختلف آشنا شد و طبیعتا نظریه‌های ارائه شده توسط اندیشمندان متعدد، به غایت متفاوت است ولی با وجود این تعدد، به منظور آشنایی با چارچوب مفهومی آن، ابتدا به تعاریف اندیشمندان ایرانی و سپس به تعاریف اندیشمندان غربی خواهیم پرداخت و سپس چیستی هویت فرهنگی را بعنوان عالی¬ترین مشخصه هر جامعه¬ای مورد تامل و بررسی قرار می¬دهیم.
1- 1- فرهنگ از دید اندیشمندان ایرانی
همانطور که بیان شد، فرهنگ مرکب از پیشوند «فر» و «هنگ» می¬باشد و کلمه فرهیختن در ادبیات فارسی ناشی از همین ریشه است که به معنی تأدیب کردن، تربیت دادن و ادب آموختن است. اصطلاح فرهنگ در لغت نامه‌های مختلف به معنی ادب، عقل و دانش بکار می¬رود (آشوری،30:1357)، که این معنی در شعر فردوسی تجلی یافته است.
زدانا بپرسید پس دادگر                                         که فرهنگ بهتر بود یا گهر؟
چنین داد پاسخ بدو رهنمون                                   که فرهنگ باشد زگوهر فزون
که فرهنگ آرایش جان بود                                     زگوهر سخن گفتن آسان بود
گهر بی‌هنر زار و خوار است و سست                           به فرهنگ باشد روان تندرست (همان، 16).
در دوران معاصر نیز حمید عنایت، فرهنگ را در معنای دین و ایدئولوژی بکار برده و به مجموعه‌ای از فرهنگ¬ها توجه دارد که شامل فرهنگ اسلامی که آسیا غربی را در بر می¬گیرد، فرهنگ مسیحی_آتلانتیک که مشتمل بر اروپا غربی و ایالات متحده است، فرهنگ آسیایی_اروپایی که شامل تمام سرزمین¬های تحت استیلا شوروی سابق در روسیه و شرق اروپا می¬شود، فرهنگ خاور دور که مقصود تمامی پیروان بودا و کنفسیوس است و فرهنگ جنوب شرقی آسیا که ترکیبی از فرهنگ¬های هندی، اسلامی و چینی می¬باشد؛ البته عنایت می¬پذبرد که مسامحه¬ای در این تقسیم¬بندی شده است زیرا تفاوت¬های فرهنگی فراوانی بین اعضای هر گروه ذکر شده وجود دارد. مثل اعراب، ایرانیان و ترک¬ها؛ در ضمن حمید عنایت بر این باور بود که تفاوت¬های فرهنگی موجب برخورد و نزاع نمی¬شود بلکه این امر بسته به آن است که هر قوم، دین، مسلک و ملتی، چگونه از فرهنگ¬های دیگر برداشت می¬کنند به مانند تلقی¬های متفاوت اسلام و مسیحیت از یکدیگر در قرون وسطی (سلیمی، 1378: 104). در عصر جدید نیز احمد نقیب¬زاده با تکیه بر تعریف برانیسلاف مالینوفسکی ، فرهنگ را کلیتی اجتماعی مشتمل بر ابزارهای مادی و جنبه¬های غیرمادی زندگی انسان مثل باورها و عادات می¬داند که به انسان اجازه می¬دهد با مسائل ملموسی که فراروی او قرار می¬گیرد مقابله کند (نقیب¬زاده، 1388: 72)، و معتقد است فرهنگ، رفتارهای فردی و جمعی را در بر می-گیرد و روابط انسان¬ها با یکدیگر و محیط را تنظیم می¬نماید و در ادغام فرد با بدنه جامعه نقش حیاتی دارد؛ نقیب¬زاده فرهنگ را تابعی از قدرت سیاسی نمی¬داند و متقابلا فرهنگ و سیاست را در تعامل با یکدیگر می¬بیند.
2-1- فرهنگ از دید متفکران غربی
از میان متفکران غربی ارسطو، نخستین کسی است که به این مفهوم توجه داشته است و بیان می‌دارد: «شهر یا کشور، اجتماعی از افراد همانند برای بهترین روش ممکن زندگی است. چون شادی برترین خوبی‌هاست و از کارورزی یا فضیلت پدید می‌آید و چون برخی فضیلت را به کمال درآیند و برخی دیگر اندکی یا هیچ از آن را، پس میان مردمان اختلاف می‌افتد و این اختلاف مایه اختلاف در صدر حکومت است. زیرا مردمان گوناگون از راه‌ها و وسایل گوناگون در پی خیر و شادی می‌روند و در نتیجه حکومت‌های گوناگون پدید می¬آیند». از این بیان می‌فهمیم که ارسطو واژه فضیلت را معنای کلاسیک فرهنگ بکار برده است (ارسطو، 1385: 299). فضیلت که همان فرهنگ است برای ارسطو امری اکتسابی است که با تجربه بدست می¬آید، اما این امر اکتسابی، باید بنحوی اجرا شود که گویی در ذات انسان می-باشد (www.hawzah.net).
ژان-ژاک روسو، از نظریه¬پردازان انقلاب 1789 فرانسه نیز فرهنگ را مولود عقل می¬داند و پیدایی عقل را مقدمه پیدایش فرهنگ می‌داند. از دیدگاه او فرهنگ ریشه در قابلیت‌های انسان و تکامل او دارد. از نظر روسو، فرآیند تکامل انسان از طریق سه فرآیند مشخص بطور موازی صورت می‌گیرد: «گذر از حیوانیت به انسانیت، گذر از عاطفه به عقل، گذر از طبیعت به فرهنگ» در نتیجه این سه فرآیند موجب تکامل انسان متمدن می¬گردد (معینی، 1374: 46)، و برانیسلاف مالینوفسکی نیز در تعریف فرهنگ می‌نویسد: «فرهنگ شامل دست ساخته‌ها، مصنوعات، فرآیندهای تکنیکی، اندیشه‌ها، عادت‌ها و ارزش‌های یک جامعه است که البته این عناصر مجزا با یکدیگر ارتباط متقابل دارند» (سلیمی، 1385: 51). در میان متفکرانی که جایگاه بنیادین برای فرهنگ در عرصه تحولات بین‌الملل قائل هستند، علی مزروعی، استاد کنیایی  تبار دانشگاه مشیگان  ایالات متحده، جایگاه ویژه¬ای دارا می¬باشد که علت تقسیم¬بندی میان «ما» و «دیگران» را عامل فرهنگ می¬داند که از ادیان توحیدی برخواسته است و مصداقی که ارائه می¬دهد جنگ¬های صلیبی است که از نظر وی دلیلش داشتن خدا واحد در ادیان توحیدی است که غیر مومنین بر خدای خویش را گمراه و مرتد می¬دانند و از این حیث چند خدایی اقوام آفریقایی را موجب نزدیکی فرهنگ و عدم تقابل میان آنها می¬داند و برای فرهنگ 7 کارویژه نام می¬برد که عبارتند از:
- فرهنگ، معیار ارزیابی را تعیین می¬کند و می¬گوید که فرهنگ تعیین می¬کند چه چیزی خوب و چه چیزی بد است.
- فرهنگ، تقسیم¬بندی اجتماعی می¬کند یعنی مهمترین عامل تشکیل طبقات اجتماعی و جایگاه اجتماعی فرهنگ می¬باشد.
- فرهنگ، گرایش¬های رفتاری مختلف را تعیین می¬کند مثل تفاوت نگرش و گرایش به مفهوم شهادت در فرهنگ اسلامی و فرهنگ آمریکایی.
- فرهنگ، چگونگی نگرش به جهان را تعیین می¬کند و در توضیح آن می¬گوید که یک آیت¬اله متفاوت از هنری کسینجر  به جهان پیرامون خود می¬نگرد.
- فرهنگ، پدید آورنده بنیاد هویت ملت¬ها است و اضافه می¬نماید که مذهب و نژاد در کنار عوامل دیگر فرهنگ را تشکیل می¬دهند و فرهنگ، سازنده هویت ملی است.
- فرهنگ، یک مدل ارتباطی است و در توضیح آن می¬گوید که زبان مهمترین جلوه فرهنگ و اساسی¬ترین ابزار ارتباطات می¬باشد و در کنار آن انواع هنر و علوم مختلف، بعنوان مظاهر فرهنگ، عامل ارتباط می-باشند.
- فرهنگ، نظام تولید و مصرف را تعیین می¬کند و در تبیین آن می¬گوید که نظام تولید خاورمیانه، مبتنی بر نفت است و آفریقا، تولید کننده مواد معدنی است لذا گونه متفاوت مصرف خاورمیانه و آفریقا، ویژگی-های فرهنگی مختلفی را می¬طلبد (سلیمی، 1378: 95-91).
نهایتا نمونه عالی تعریف و برآورد از فرهنگ، متعلق به کنفرانس جهانی سیاست¬های فرهنگی در مکزیکوسیتی می¬باشد که می¬گوید: «فرهنگ¬ها یک دیالوگ می¬باشند و بخشی از میراث مشترک بشری¬اند که هویت فرهنگی یک ملت از طریق برخورد تفاهم¬آمیز سنت¬ها و ارزش¬های دیگران است که تجدید بنا شده و غنی می¬گردد. پس هویت فرهنگی و چندگونگی فرهنگی از هم جدا نیستند و ضد هم نیز نیستند» (همان، 88).
از تعاریف فوق در مورد فرهنگ می‌توان نتیجه گرفت که فرهنگ، عنصر هویت¬ساز جوامع و مظهرحیات عقلانی آنها است و کلیتی است که از ترکیب خصوصیات و نمادها به وجود آمده در هر جامعه پدید می‌آید که هسته مرکزی این کلیت و این حیات عقلانی نگرش خاص موجود در هر جامعه درباره انسان و حقوق بنیادی او است (خوشبخت، 1395: 22).
3-1- هویت فرهنگی
هویت و فرهنگ چنان عمیق است که اغلب مفهوم هویت را پدیده¬ای فرهنگی می¬دانند و مفهوم هویت فرهنگی نیز بخشی از ویژگی جامعه است که آن را از سایر جوامع متمایز می¬سازد و از مولفه¬هایی چون ملت، قلمرو، جغرافیای سیاسی، زبان و دین تشکیل شده است (آشنا و روحانی، 1389: 161)؛ به بیان دیگر، هویت فرهنگی، مجموعه‌ از مولفه‌های فرهنگی می¬باشد که به یک فرد یا به یک گروه، شخصیت می‌دهد و آنها را از سایر افراد یا گروه‌ها متمایز می‌سازد تا از این راه وارد روابط میان‌کنشی با خود و دیگران بشوند. در نتیجه، می¬توانند مسئولیت و توانایی موجودیت فیزیکی و ذهنی خویش را برعهده بگیرند (www.mandegardaily.com).
هویت فرهنگی را هسته مرکزی شخصیت فردی و جمعی قلمداد می¬کنند که به مثابه اصولی حیاتی و زیربنای بیشتر تصمیم¬های معتبر، رفتار، اعمال و فرایندهایی است که یک جامعه را در دستیابی به توسعه، در عین اینکه ویژگی¬های خویش را نیز حفظ نماید، توانا می¬سازد (آشنا و روحانی، 1389: 162). بی¬گمان فرهنگ را باید مهمترین و غنی¬ترین منبع هویت دانست زیرا افراد و گروه¬ها همواره با توسل به اجزاء و عناصر فرهنگی گوناگون هویت می¬یابند؛ در نتیجه این اجزا و عناصر، توانایی چشمگیري در تامین نیاز انسان¬ها به متمایز بودن و ادغام شدن در جمع دارند. به بیان دیگر فرهنگ هم تفاوت آفرین و هم انسجام-بخش می¬باشد. بدین ترتیب برخورداري از هویت فرهنگی به معناي عضویت یا اخذ هویت از گوهر و هویت جمعی، میراث فرهنگی مشترك یا ملیتی واحد است که تاریخ و حماسه¬هاي آباء و اجدادي، سرزمین نیاکان، زبان مادري، عصبیت¬های قومی، هنر و ادبیات موروثی، سنت¬هاي طایفه¬اي، مفاخر ملی و ... در شکل¬دهی هویت ملی موثر می¬باشند (آذری تربت، 1390: 26-23). در پایان شایان به ذکر است که وقتی سخن از هویت فرهنگی به میان می¬آید، مقصود در یک کلام، آن بخش از هویت ملت ما می¬باشد که ما را از دیگران متمایز می¬کند یعنی هویت یک ملت، در کنار هویت ملت¬های دیگر در نظام بین‌الملل لذا در این تعریف، بحث تفاوت ما با دیگران مطرح است و نه اختلاف¬ها و تعارض¬ها پس منظور اختلاف فکري و اخلاقی نیست و مقصود گوناگونی است یعنی اینکه ما به نحوی شناخته می¬شویم و دیگری بگونه¬اي دیگر و همین پدیده، هویت فرهنگی می¬باشد.

2- فرهنگ و روابط بین‌الملل از منظر تئوریک
دیوید سینگر ، اندیشمند و نظریه¬پرداز علم روابط بین‌الملل، تئوری را مجموعه¬ای از تعمیمات تجربی می-داند که از سازگاری درونی، قدرت توصیف، تبیین و پیش¬بینی پدیده¬ها برخوردار است (قاسمی، 1393: 144)؛ و حال این سوال پیش می¬آید که کارکرد تئوری چیست؟ و در پاسخ به آن باید بیان داشت که تئوری مفاهیم اساسی را بعنوان محور مطالعاتی مشخص می¬کند و نقش آنها را بیان می¬نماید. پس در واقع تئوری به تعریف مفاهیم و مقوله¬بندی مفاهیم و پدیده¬ها می¬پردازد تا گامی جهت تبیین واقعیت¬های موجود بردارد (همان، 146). پس لازم می¬نماید با نگاهی تئوریک بر جایگاه فرهنگ در روابط بین‌الملل بنگریم ولی بررسی نسبت میان فرهنگ و روابط بین‌الملل امری بسیار پیچیده و مشکل است زیرا معمولا در نظریه¬های روابط بین‌الملل کمتر با صراحت در تحلیل¬ها و نظریه¬پردازی¬ها، عناصر فرهنگی بکار گرفته شده است، از این روی نقش فرهنگ همانند عوامل سیاسی، امنیتی و اقتصادی در نظریه¬های روابط بین‌الملل نمایان نیست اما با این وجود دشوار است که به جهان بنگریم ولی اهمیت فرهنگ را نبینیم زیرا فرهنگ می¬تواند به ما کمک کند، بفهمیم چرا جوامع انسانی اینگونه رفتار می¬کنند و چه شباهت¬ها و تفاوت¬هایی بین آنها وجود دارد و چرا جهان به جوامع متمایز تقسیم شده (مسرور، 1394: 19). پس در این راستا جایگاه فرهنگ در نزد جریان¬های مختلف را از منظر سازه¬انگاران مورد نقد و بررسی قرار می-دهیم.
سازه¬انگاری رویکردی است که پیش از طرح در روابط بین‌الملل در جامعه¬شناسی مطرح بوده و از اواخر 1982 و اوایل 1992 به یکی از تئوری¬های اصلی روابط بین‌الملل تبدیل شده است و بر این عقیده است که جنبه¬های مهم روابط بین‌الملل در نتیجه سرشت انسان و یا دیگر ویژگی¬های اساسی سیاست جهانی نیست، بلکه آنها بطور تاریخی و اجتماعی برساخته شده است لذا این نگرش، بر ساخت اجتماعی واقعیت تاکید می¬کند که همه کنش¬های انسانی در فضایی اجتماعی شکل می¬گیرد و معنا پیدا می¬کند و این معناسازی است که به واقعیات جهانی شکل می¬دهد (همان، 14-15). در تئوری سازه¬انگاری، هویت¬ها، هنجارها و فرهنگ نقش مهمی در سیاست جهانی ایفا می¬کنند یعنی هویت¬ها و منافع دولت¬ها توسط هنجارها، تعاملات و فرهنگ¬ها ایجاد می¬شود و این «فرایند» است که موضوع تعامل دولت¬ها را تعیین می-نماید پس سازه¬انگاری به این امر می¬پردازد که چگونه هویت¬ها و هنجارهای اجتماعی مردم می¬توانند با روابط نهادینه میان آنها گسترش یابد و روابط میان دولت¬ها براساس معنایی که آنها برای یکدیگر قائلند می¬باشد (همان).
سازه¬¬انگاری در روابط بین‌الملل راه سومی بین دو دیدگاه واقع¬گرایان  و لیبرال¬ها  است و از نظر معرفت-شناختی، ناقد تجربه¬¬گرایی  و اثبات¬¬گرایی  تلقی می¬شود و از این دیدگاه، به جای تحلیل مفهومی قدرت، باید در رابطه دیالکتیکی  قدرت و دانش از یک سو، و زمینه¬های قدرت از سویی دیگر توجه کنیم؛ چراکه معنای توصیفی یا خنثی از قدرت ممکن نیست لذا لیبرال¬ها به ذات انسان و روابط بین دولت¬ها خوش¬بین و واقع¬گرایان به اینگونه امور بدبین هستند ولی سازه¬انگاران به برساخته بودن امور و هنجارها تأکید دارند و مهم¬ترین انديشمندان این مکتب عبارتند از: الکساندر ونت ، نیکلاس اونف ، پیتر کاتزنشتاین ، ریچارد اشلی ، جفری چکل ، فریدریش کراتوچویل و جان راگي  (www.s-haghighat.ir)، که جمعا بر این باورند که دنياي اجتماعي آن چیزي نيست كه قوانين آن را بتوان از طريق تحقيق علمي كشف یا تشريح کرد بلكه بيشتر زمينه¬اي بين ذهني است. يعني براي افرادي كه آن را ساخته¬اند، در آن زندگی می¬کنند و آن را مي¬فهمند معني دارد و اين ساختار را افراد در زمان يا مكان خاص ساخته یا شكل داده¬اند پس سازه¬انگاران بر نقش عقايد و شناخت مشترك دنياي اجتماعي تأكيد مي¬كنند. بطور مثال از منظر سازه¬انگاران، مسئله امنيت فقط از اين واقعيت تشكيل نشده است كه دو كشور سلاح هسته¬اي داشته باشند، بلكه به اين امر بستگي دارد كه اين دولت¬ها چه ديدي نسبت به هم دارند. بنابراين، كشورها بايد نگاه خود را به ساختارها تغییر دهند، آنگونه كه ذهنيت بدبيني در آنها جاي نگيرد (تقی¬پور، 1396: 75-76).
 نگاه سازه¬انگاران به هنجارها و قواعد نیز مهم می¬باشد زیرا در زمینه تاکید بر هنجارها با نظریات لیبرال اشتراک دارند اما تفاوت محسوسی که با لیبرال¬ها دارند این است که لیبرال¬ها بر جنبه تنظیمی هنجارها تاکید دارند در حالیکه سازه¬انگارها علاوه بر جنبه تنظیمی بر جنبه تکوینی آنها نیز توجه می¬کنند و بر این اعتقادند که هنجارها در پی فرایندهایی مانند تعاملات بوجود می¬آیند؛ اندیشمندان این رویکرد بعنوان گزاره¬های اصلی سازه¬انگاری 3 مورد را پذیرفته¬اند که عبارتند از:
1) ساختارهای هنجاری و فکری به اندازه ساختارهای مادی دارای اهمیت می¬¬باشند؛
2) هویت¬ها و هنجارها در شکل¬گیری منافع و کنش¬ها نقش تعیین کننده دارند؛
3) ساختار وکارگزار متقابلا به هم شکل می¬دهند (مسرور، 1394: 15).
اندیشمندان این مکتب رهیافت¬های سازه¬انگاری و مفروضه¬های آن را بدین صورت بیان می¬کنند:
1) محیط جهانی تنها به عوامل مادی محدود نمی¬شود بلکه فاکتورهای فکری و هنجاری نیز اهمیت دارند.
2) انواع تعامل عبارتند از: مذاکرات و چانه¬زنی، بحث و استدلال و ارتباط همگانی و عمومی با علامت¬ها و سخنرانی¬ها.
3) خصوصیات دولت¬ها نتیجه تعاملات آنها می¬باشد و اینکه دولت¬ها دارای صفات ذاتی و از پیش تعیین شده نمی¬باشند.
4) منافع و هویت¬ها مفروض و از پیش داده نمی¬باشند بلکه نتیجه تعامل اجتماعی می¬باشند که در فرایندهای بین‌المللی در معرض تغییر می¬باشند (همان، 16).
اندیشمندان سازه¬انگاری علاوه بر اشتراکاتی که بین آنها در زمینه تاکید بر فاکتورهای ایده¬ای و فکری وجود دارد اما در عین حال تفاوت¬های نیز بین آنها وجود دارد که عمده این تفاوت¬ها در تعیین سطح تحلیل این اندیشمندان می¬باشد و این امر باعث شده است تا شاهد شاخه¬هایی در این تئوری باشیم (همان، 18). لذا سازه¬انگاران از حیث انواع به سه دسته تقسیم می¬شوند که عبارتند از:
- سازه¬انگاران سطح واحد (همانند پیتر کاتزنشتاین) که هویت دولت¬ها را متأثر از چگونگی قواعد و منابع داخلی می¬دانند.
- سازه¬انگاران نظام¬مند یا سیستمیک (همانند الکساندر ونت) که هویت دولت¬ها را ناشی از ساختارهای معرفتی کلان در نظام بین‌الملل تلقی می¬کنند.
- سازه¬انگاران کل¬گرا (همانند نیکلاس اونف، فریدریش کراتوچویل و جان راگي) که از یکسو به سطح داخلی، و از سویی دیگر به نقش نظام¬مند قواعد و هنجارهای بین‌المللی توجه دارند (www.s-haghighat.ir).
همچنین سازه¬انگاری را به دو دسته اجتماعی و تئوریکی نیز تقسیم می¬کنند؛ که در نوع اجتماعی آن به صفت یا کیفیت واقعیت اجتماعی پرداخته می¬شود و در نوع تئوریک آن، به شرایط و وضعیت دانش ما از واقعیت می¬پردازند (مسرور، 1394: 16).
براساس نظریه سازه¬انگاري، هويت امري مسلم و قطعي نیست زیرا که ما آن¬ها را ايجاد مي¬كنيم بنابراین ونت هويت را خصوصيتي در كنش¬گر مي¬داند كه موجد تمایلات انگیزشی است و طبق اين تعريف، هویت ريشه در فهم كنش¬گر از خود دارد و معنا این فهم بيشتر وابسته به اين است كه آيا ساير كنش¬گران نيز كنش¬گر را به همان شكل بازنمایی مي¬كنند يا خیر، در نتیجه به عقيده سازه¬انگاران، هويت¬ها سازنده ساختار هستند و در آن تأثير مي¬گذارند و هر هويتي منافع خاص و متفاوتي از هويت ديگري توليد مي¬كند كه درنهايت همين هویت¬ها اقدام، كنش، و درنتيجه تعامل بين بازیگران را شكل مي¬دهند (تقی¬پور، 1396: 76).
مطالعه فرهنگ و روابط بین‌الملل ارتباط نزدیکی با سازه¬انگاری دارد زیرا سازه¬انگاران بر این باورند که فرهنگ مهم است اما ذاتا برساخته اجتماعی است و ریشه در خاک و خون ندارد (برچیل، لینکلیتر و رئوس، 1392: 269)، و يكي از دلايل ناكامي رئاليست¬ها و ليبرال¬ها را در تجزيه و تحليل درست مسائل بين¬المللی، در بي¬توجهي به بخش فرهنگي مي¬دانند بر اين اساس، ادعا می¬کنند که تأكيد بيش از حد خردگرايي بر ابعاد عيني روابط بين¬الملل و ناديده گرفتن ابعاد ذهني، كه فرهنگ در قلب آن قرار دارد، باعث بروز مشكلات فراواني در عرصه روابط بين¬الملل در سطح نظري و عملي شده است اما  از سوي ديگر، سازه¬انگاران به نقد ديدگاه¬هاي پست مدرن نیز مي¬پردازند و تلاش آنها را براي كاهش همه چيز به مباحث فرهنگي و گفتمانی، اقدام نادرست ديگري مي¬دانند به همین سبب، این تئوری بر آن است كه بايد به ابعاد فرهنگي در كنار ساير ابعاد سياسي، اقتصادي، و امنيتي توجه كرد تا بدين ترتيب امكان شناخت عميق¬تر از روابط بين¬الملل مهيا گردد (تقی¬پور، 1396: 78). لکن از منظر سازه¬انگاران، فرهنگ عموما هنجارهای حقوقی، اجتماعی و راه¬های بکارگیری آنها برای شکل¬دهی به هویت¬ها و منافع بازیگران است و از نظر روش¬شناختی، این عموما دربرگیرنده شناسایی هنجار یا مجموعه¬ای از هنجارهای خاص و ردیابی تاثیر آنها بر کنش سیاسی است. بنابراین به اعتقاد سازه¬انگاران فرهنگ به صورت کل¬نگرانه¬تر، بعنوان چهارچوب گسترده¬تر معانی و رویه¬های بین¬الاذهانی که به یک جامعه ماهیت متمایزی می¬بخشد؛ می¬باشد (برچیل، لینکلیتر و رئوس، 1392: 269).
سازه¬انگاران و درصدر آنها الكساندر ونت بر آن است كه عناصر فرهنگي داخلي و بين¬المللي باعث ايجاد هويت كشور مي¬شوند به بیانی ديگر، هويت هر كشوري تحت تأثير ارزش¬هاي داخلي و بين¬المللي قرار دارد همچنين، هويت مهمترين عامل تعريف منافع و درنتيجه سياست خارجي مي¬شود كه با هدف تأمين آن منافع طرح¬ريزي و پیگيري مي¬شود بنابراین، از اين نظر، فرهنگ يكي از مهمترين شاخص¬هاي تأثيرگذار در عرصه بين¬المللي می¬باشد بعنوان مثال تنها پادشاهی بودایی که در هیمالیا واقع شده است و دارای اقتصاد و ارتش ضعیف می¬باشد، بوتان نام دارد که با جمهوری خلق چین از شمال و جمهوری هندوستان از جنوب همسایه می¬باشد و این موقعیت جغرافیایی، بسیار حساس است زیرا بوتان بعنوان یک کشور حائل و توسعه نیافته بین دو قدرت آسیایی که یکدیگر را بعنوان رقیب درک و قلمداد می¬کنند، حضور دارد. علاوه بر این رهبری چین پس از الحاق تبت در دهه 50 ادعا كرد كه قلمرو بوتان نیز جزئی از سرزمین اصلی آن است و تا به امروز اختلاف مرزی بین بوتان و چین وجود دارد و به تبع آن ارتش چین در چندین مرحله به بوتان تعرض نموده است و متقابلا بوتان براساس معاهده دوستی، موافقت نموده است که روابط خارجی¬اش با توصیه هند سیاستگذاری بشود لذا هندوستان نیز در سیاست خارجی بوتان دست دارد. لکن آن چیز که از منظر این مقاله حائز اهمیت است، این است که براساس باور واقع¬گرایان، بوتان در موقعیت نامساعد جغرافیایی قرار دارد و نمی¬تواند استقلال خویش را حفظ بنماید و قطعا حفظ حاکمیت ملی آن به نتیجه رقابت چین و هند بستگی دارد. اما از طرف دیگر سازه¬انگاران استدلال می¬کنند که این شرایط ساختاری لزوماً توانایی بوتان را در پیگیری منافع ملی خود محدود نمی¬کند زیرا موقعیت جغرافیایی تنها شرایطی نیست که بر رفتار دولت تأثیر می¬گذارد بلکه فرهنگ و ذهنیت ملت و سیاستمدارن بوتانی است که منافع ملی را تعریف می¬نماید و چون تبت توسط چین ضمیمه شده است، بوتان احساس تهدید کرده و مرز خود را در شمال بسته و به هند روی آورده است و طبیعتا از آن لحظه به بعد بوتان چین را تهدید بالقوه و هند را بعنوان یک دوست قلمداد می¬نماید ولی در صورت توافق در مورد اختلاف مرزی بین چین و بوتان، نگرش هر دو کشور نسبت به یکدیگر تغییر می¬نماید و این تغییر به برقراری یک رابطه رسمی دوستانه منجر می¬شود لذا توجه به این نکته واجب است که روابط اجتماعی بسته به عقاید و عملکرد بوتان، هند و چین در معرض تغییر است. و در مثالی دیگر، جمهوری اسلامی ایران  به پشتوانه انقلاب شكوه¬مند اسلامي و ورود ارزش¬ها و هنجارهاي اسلامی در سياست خارجی، خواهان تغييراتي در عرصه ساختار و به تبع آن، مقابله با سياست¬هاي ضداسلامي سایر دولت¬ها در عرصه بین‌المللی می¬باشد در نتیجه براساس تئوری مورد بحث، فرهنگ مورد توجه ايراني¬ها با ادغام سنت اسلامی در برابر فرهنگ مبتني بر ليبراليسم در سياست جهاني قرار گرفته است (تقی¬پور، 1396: 79-78).

3- فرهنگ و جهانی شدن
 جهانی شدن، ترجمه، واژه¬های گلوبالیزیشن  انگلیسی، گلوبالیزاسیون  فرانسوی و گلوبالیتزویرونگ  آلمانی که پدیده¬ای است کاملا مبتنی بر تفکر رایج در غرب و نمی¬توان معادل صحیح و کاملی برای آن در زبان فارسی تعیین کرد (مسرور، 1394: 47)، و برای اولین بار در سال 1961میلادی در مباحث علمی و صحنه سیاسی جهان بکار گرفته شد و بعنوان یک پدیده علمی از اوایل دهه 90 میلادی مورد توجه جدی پژوهشگران قرار گرفت و مسلما از حوزه¬های علمی کاملاً متفاوت با پیروی از مکاتبات علمی، سیاسی، ایدئولوژی و فلسفی گوناگون با تعریف و توصیف جهانی شدن مواجه هستند و به عبارتی دیگر، جهانی شدن مفهومی است که در جستجوی تعریف می¬باشد (مزروعی و کمال غریبی مفرد، 1393: 110).
اصطلاح جهانی شدن، ابتدا از سوی کشورهای غربی و آمریکا مطرح شده است اما ادیان و مذاهب، همه به نوعی رویای حکومت جهانی یا سیطره یک دین، فرهنگ و ایدئولوژی بر جهان را در سر داشته و دارند؛ حتی مسلمانان نیز با مطرح کردن مدینه فاضله اسلام و حکومت صالحان بر جهان، به نوعی به تفکر جهانی¬سازی اشاره دارند (مسرور، 1394: 48)، و به اعتقاد دیوید هلد جهانی شدن، به معنای گسترش مقیاس، سرعت یافتن و تعمیق تأثیر فراقاره¬ای جریانات و الگوهای تعامل اجتماعی است پس بدین ترتیب جهانی شدن، حاکی از جابجایی یا دگرگونی در مقیاس سازماندهی انسانی است که جامعه¬های دوردست را به یکدیگر متصل می¬کند و دسترسی به روابط قدرت را در مناطق و قاره¬های دنیا گسترش می¬دهد. تا جائیکه مارشال مک لوهان جهانی شدن را شکل¬گیری شبکه¬ای می¬داند که در چارچوب اجتماعاتی که پیش از آن در کره خاکی دور افتاده و منزوی بودند، برپایه وابستگی متقابل و وحدت جهانی ادغام می-شوند (مزروعی و کمال غریبی مفرد، 1393: 110).
آغاز نظریه و کاربرد جهانی شدن را می¬توان در یکی از این سه رویداد جستجو کرد:
- جهانی شدن، فرایندی است که از شروع تاریخ بشری آغاز گشته و تأثیرات آن با گذشت زمان افزایش یافته است و در سال¬های اخیر یک جهش ناگهانی داشته است.
- جهانی شدن، همزاد تجدد یا نوسازی و مدرنیزاسیون  است که اخیراً از یک جهش ناگهانی برخوردار بوده است.
- جهانی شدن، پدیده¬ای متأخر است که همراه با فرآیندی اجتماعی تحت عناوین فراصنعتی، فراتجدد یا سرمایه¬داری نامیده می¬شود (همان، 110).
لذا آنچه که مسلم است، کاربرد مفهوم جهانی شدن در سه نسل، بررسی و طبقه¬بندی شده است که عبارتند از:
 - نسل اول: جامعه¬شناسان و نظریه¬پردازان کلاس یک از جمله کلودهانری سن سیمون ، آگوست کنت، امیل دورکیم، ماکس وبر وکارل مارکس؛
- نسل دوم: جامعه¬شناسان و نظریه¬پردازانی مثل تالکوت پارسونز، دانیل بل، نیکلاس لومان و امانوئل والرستین؛
- نسل سوم: نظریه¬پردازان اخیر مثل آنتونی گیدنز، اولریش بک و ... (صدقی، 1392: 23).
بنابراین جهانی شدن، ترجمه واژه¬های گلوبالیزیشن انگلیسی، پدیده¬ای است کاملا مبتنی بر تفکر رایج در غرب و نمی¬توان معادل صحیح و کاملی برای آن در زبان فارسی تعیین کرد (مسرور، 1394: 47-49)، و برای اولین بار در سال 1961میلادی در مباحث علمی و صحنه سیاسی جهان بکار گرفته شد و بعنوان یک پدیده علمی از اوایل دهه 90 میلادی مورد توجه جدی پژوهشگران قرار گرفت و مسلما از حوزه¬های علمی کاملاً متفاوت با توصیف جهانی شدن مواجه هستند (مزروعی و کمال غریبی مفرد، 1393: 110). در نتیجه جهانی شدن مفهومی است که از یک منظر قدیمی و از منظری دیگر، کاملا جدید محسوب می-گردد.
جهانی شدن دارای ابعاد مختلفی است که یک بعد آن، موردنظر و مداقه نگاره حاضر است که بعد فرهنگی جهانی شدن نام دارد می¬باشد. ولیکن نگاهی اجمالی بر سایر ابعاد جهانی شدن در جهت درک کامل این پدیده و ملموس شدن مفهوم دهکده جهانی واجب می¬باشد بنابراین سایر ابعاد پدیده جهانی شدن عبارتنداز:
- بعد سیاسی: جهانی شدن سیاست را می¬توان پدیده¬ای تازه ندانست زیرا روابط میان دولت¬ها و ملت¬ها از دوره¬های باستان مرسوم بوده است و در همین راستا، تئوری¬های بین‌الملل¬گرایی، منطقه¬گرایی و غیره، همه مبین نوعی نگرش به فراسوی مرزهای ملی و سیاست جهانی است. البته لازم است که بین جهانی شدن سیاست با سیاست جهانی تمایز قائل بشویم بنابراین جهانی شدن سیاست بدین معنا است که مسائل و مباحثی که قبلا به حوزه داخلی و حیطه حاکمیت دولت¬ها تعلق داشته است، امروزه ابعاد جهانی پیدا کرده است به مانند: 1) عواملی که می¬توانند فاجعه¬ای با ابعاد جهانی ایجاد کنند، مثلا مسائل زیست محیطی، فقر و گرسنگی؛ 2)عوامل اقتصادی مانند بدهی، توسعه و نظم اقتصادی؛ پس همانطور که بیان شد فرآیند جهانی شدن عامل تغییر و تعدیل ساختارهای اصلی دولت مدرن است که با کنار زدن مرزهای ملی، توان و قابلیت نهاد دولت را کاهش داده و ساختار آن را دگرگون نموده است (مسرور، 1394: 57-58)، و در حوزه سیاست خارجه نیز، جهانی شدن موجب عدم کاربرد پارادایم¬های موجود و شکل¬گیری پارادایم¬های نوین گشته است که براساس آن صرف بودن واحدهای سیاسی و انزواگری بازیگران بین‌المللی، دیگر پاسخگو حل مسائل و چالش¬های داخلی و بین‌المللی نیست پس اجتناب¬ناپذیر بودن بازیگری، در عرصه نظام بین‌الملل و دارا بودن یک سیاست خارجه فعال، ویژگی بارز جهانی شدن سیاست و به خصوص سیاست خارجه می¬باشد.
- بعد اقتصادی: جهانی شدن اقتصاد نیز بحث جدیدی به حساب نمی¬آید و سوابق آن به پس از جنگ جهانی دوم باز می¬گردد اما جهش و گسترش آن در دهه 90 میلادی سریع¬تر و بیشتر از دهه¬های قبل بوده است و در این میان نباید نقش سازمان تجارت جهانی را نادیده گرفت. بنابراین مهمترین تحول اقتصادی عصر حاضر، درهم‌آمیزی و ادغام فزاینده اقتصادهای ملی در اقتصاد جهانی است. در نتیجه باید اذعان کرد که جهانی شدن اقتصاد دارای دو بعد است، بعد اول مفهوم گسترش جغرافیایی را در بردارد لذا جهانی شدن اقتصاد بطور فزاینده¬ای فضای جغرافیایی گسترده¬تری را اشغال می¬کند. در بعد دوم جهانی شدن اقتصاد مفهوم فرآیندی را دارد که شدت و فشرده شدن وابستگی¬ها، پیوندها و تعاملات بین اقتصادی را در برمی¬گیرد (همان، 53). شاهد مثال ادعا جهانی شدن اقتصاد این است که از سال 1945 هزینه حمل و نقل دریایی حدود 50 درصد، حمل ونقل هوایی 80 درصد و مکالمات تلفنی بین‌المللی 99 درصد کاهش یافته است و از طرفی دیگر شبکه¬های ارتباطی، دیجیتالی، سایبریک و فناوری¬های ماهواره¬ای جهش قابل توجهی داشته¬اند و متقابلا در پیشبرد فرآیند جهانی شدن اقتصادی نیز نقش بسزا داشته¬اند.
- بعد حقوقی (حقوق بشر): از دیدگاه تاریخ روابط بین‌الملل در نیم قرن بعد از جنگ جهانی دوم، عوامل متعددی در شکل¬گیری اندیشه حقوق بشر و پذیرش اصل رعایت حقوق انسان¬ها، موثر واقع شده¬اند. در واقع، به نظر می¬رسد که ماهیت مسائل بین‌الملل بنحوی بوده که مطرح شدن و پیشبرد حقوق بشر اجتناب¬ناپذیر بوده است و زمانی که مسئله رعایت حقوق بشر وارد مرحله اجرایی گردید، این واقعیت عریان گشت که از یکسو، از بین بردن شرایطی که مانع پیشرفت رعایت حقوق بشر می¬شود و از سوی دیگر جلوگیری از پایمال کردن حقوق انسان¬ها، همراه و نیازمند دموکراسی است پس بدین¬سان رابطه¬ای بین حقوق بشر، دموکراسی، شهروندی، دولت و سیاست برقرار گشت که حاکی از تغییری جدی در جهت تأکید بر مسئولیت جهانی افراد و نهادها در زمینه رعایت حقوق بشر گشته است و این امر بسیاری از اصول عرفی و سنتی حقوق بین‌الملل بویژه اصل عدم مداخله را تحت¬الشعاع قرار داده است. و در نتیجه جهانی شدن حقوق و بطور خاص، حقوق بشر است که امروزه دادگاهی در بلژیک این حق را برای خود محفوظ می¬شمارد تا علیه شماری از رهبران سیاسی و نظامی در سراسر جهان به دلیل ارتکاب جنایات جنگی، دادخواست تنظیم و آنها را تحت پیگرد حقوقی و قضایی قرار دهد (همان، 60).
حال که با اغلب ابعاد پدیده جهانی شدن آشنا گشتیم، واجب می¬نماید که به مداقه در بعد فرهنگی این مهم نیز بپردازیم و در این زمینه باید بیان داشت، همانطور که پیشتر ذکر گشت، در دهه¬های پایانی قرن بیستم شاهد برجسته شدن مفهوم فرهنگ در عرصه جهانی بودیم و به تبع آن یکی از چالش برانگیزترین جنبه¬های جهانی شدن، جنبه فرهنگی جوامع هست لذا جهانی شدن فرهنگی عبارت است از شکل¬گیری و گسترش فرهنگی خاص در عرصه جهانی که موجی از همگونی فرهنگی را در جهان پدید آورده و تمام خرده فرهنگ¬ها را به چالش کشیده است.
یک برداشت رایج و آشنا از جهانی شدن فرهنگ، امپریالیسم فرهنگی است و هدف امپریالیسم فرهنگی، تصرف ارضی یا کنترل حیات اقتصادی نیست بلکه تلاش دارد تا بر ذهن انسان بعنوان ابزاری برای تغییر روابط قدرت میان دو یا چند دولت، غلبه و آن را کنترل نماید (www.hawzah.net). براین اساس، برجسته¬ترين وجه جهاني شدن فرهنگ، جهانگير شدن ويژگي¬هاي محوري تجدد و تمدن است که عبارتند از يك رشته نهادها و شيوه¬هاي رفتار كه در پي فروپاشي نظام فئودالي در اروپاي غربي شكل گرفت و در طول چندين دهه به نقاط ديگري از جهان از جمله آمریکا شمالي، اقيانوسيه و ژاپن راه يافت ولی با آغاز سده بيستم، فرايند گسترش اين فرهنگ و تمدن غربي با شتاب و شدت بيشتري تداوم يافت و در نيمه دوم اين سده و به ويژه با آغاز هزاره سوم بواسطه پيش رفت¬هاي چشمگير در عرصه ارتباطات و فناورى سرعت بسياري به خود گرفت (تقی¬پور، 1396: 80).
سوال اساسی در بحث جهانی شدن فرهنگ این است که آیا جهانی شدن موجب تسلط فرهنگ برتر و استحاله خرده فرهنگ‌ها می‌شود؟ یا موجب بقا و حفظ هویت‌های فرهنگی کوچک می‌شود؟ برخی بر این باورند که جهانی شدن، همگونی فرهنگی و سنت‌زدایی از فرهنگ‌ها را به همراه دارد و فرآیندی است که خصوصیات فرهنگی را به نظم فرهنگی جهان¬گستر تبدیل می‌نماید بنابراین در پی آن، فرهنگ‌های محلی یا محو می‌شوند یا از نو ابداع می‌شوند ولی برخی با انتقاد از این نظریه معتقدند با وجود اینکه در بحث جهانی شدن‌، همگون شدن فرهنگ یکی از سرفصل‌های داغ است‌، به نظر نمی‌رسد که در یک مرحله، دنیای همگن فرهنگی به وجود آید زیرا سرعت جهانی شدن جریان¬ها که به شدت مدیون توسعه فناوری و شبکه‌ای شدن جهان است، نمی‌تواند با همان شتاب، فرهنگ‌ها را که از ساختارهای معنی‌دار برخوردارند، دچار تحول کند. اما با اندکی تامل در تاریخ سیاسی، در می¬یابیم که پدیده دولت_ملت، در تکوین هویت-های فرهنگی نقس بسزایی داشته است؛ در واقع دولت_ملت، بعنوان پدیده¬‌ای که کنشگران محلی، هویت‌های خویش را در آن و در قالب مفاهیمی همچون حاکمیت تعریف می‌کردند؛ می¬باشد و متقابلا پدیده دولت_ملت تلاش نموده، هویت‌های محلی را که خواهان وفاداری به هویت فرهنگی خود بودند، حذف و استحاله نماید (آکسفورد، 1383: 207). اما علیرغم این تعارض‌ها و یگانگی‌ها، هویت¬های فرهنگی محلی همچنان بعنوان سرچشمه بالقوه دولت_ملت‌ها باقی مانده است و دولت¬های ملی نیز تحت تاثیر نیروهای جهانی، از مفهوم حاکمیت ملی و اقتدار وستفالیایی دور شده¬اند با این وجود، فرآیند نوسازی و مداخله دولت_ملت در خرده هویت¬های فرهنگی، خود تحت تاثیر نیروهای بین‌المللی می‌باشد زیرا بازارهای جهانی و نهادهای فراحکومتی روابط میان دولت_ملت و خرده فرهنگ¬ها را پیچیده¬تر می‌کند و باعث می‌شود که سوژه‌های محلی در بازتولید هویت از طریق ارجاع به سنت¬های فرهنگی، با مشکل مواجه شوند. ولی همچنان ضعف یا قدرت مانور هویت‌های فرهنگی محلی به توانایی آنان برای ابراز وجود بستگی دارد. شاهد مثال ادعا فوق، تلاش برای تغییر هویت فرهنگی شهر بیت¬المقدس در سرزمین‌های اشغالی از سوی رژیم صهیونیستی و همچنین شهر کرکوک در عراق از سوی رژیم سابق بعث می¬باشد که همچنان آن خرده فرهنگ¬ها به قوت خویش باقی می¬باشند.
تحولات جهانی و نیروهای برهم زننده حاکمیت ملی مانع از آن خواهد بود که حاکمیت ملی قدرت بلامنازع فرهنگی باشد. از اینجاست که جهانی شدن از یکسو، موجب جان گرفتن هویت‌های فرهنگی فروملی و از سوی دیگر موجب اشاعه فرهنگ کشورهای قدرتمند خواهد شد لذا این سوال پیش می¬آید که فرهنگ حاضر در سياست جهاني چيست؟ آيا اين فرهنگ واقعا جهانی شده است؟ پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، بلوک غرب به رهبری ایالات متحده، هژمون  بلامنازع جهان گشت و به تبع آن، صدور فرهنگ لیبرالیسم را در قالب جهانی¬سازی فرهنگ آغاز نمودند و در صورتی که با چهارچوب مفهومی مقاله حاضر، بخواهيم به موضوع مورد بحث بپردازیم باید گفت که فرهنگ ليبراليسم حاكم بر ساختار سياست جهاني، بر اقدامات و رفتار كشورها تأثير گذاشته و نيز نگاه بازيگران و كارگزاران را به ساختار تغيير داده است. در واقع، اين هويت و هنجارهاي نهفته در اديان غرب بوده است كه بر ساختار حاكم شده و جوامع را به چالش كشيده است. براي نمونه، گرایش بيشتر كشورها به سمت اقتصاد باز، نشان از اين عمل دارد كه ساختار بر كارگزار تأثير گذارده است. بنابراین با وجود فرهنگ ليبراليستي حاكم بر ساختار، در درون برخي جوامع اروپايي نيز شاهد يك رشته ضعف¬ها در زمينه روابط اجتماعي بوده¬ايم؛ يعني مشاهده مي¬شد كه محبت و روابط عاطفي، اجتماعي، و اخلاقي در چنين جوامعي تحت فشار قرار مي¬گرفت. همين امر با تحولات جهاني شدن به ساير جوامع كشيده شده كه در نهايت خاستگاه بسياري از جنبش¬هاي آزاديبخش و سياسي گشته بود. نمونه آن عبارت است از جنبش عدم تعهد با هدف استقلال در تصميمات از سوي كشورهاي جهان سوم (تقی¬پور، 1396: 81).
در پایان این بخش، شایان به ذکر است که، در روابط بین‌الملل، سرمايه¬داري ليبرال، الگو ي سياسي، اقتصادي و فرهنگی مسلط می¬باشد و مسلما این روند تأثيرات متفاوتي بر بسياري از جوامع گذاشته و می-گذارد اما واجد اهمیت است که اين فرهنگ جهاني شده، نظامي چند فرهنگی است؛ در واقع، جهاني شدن منابع مشتركي ايجاد كرده است، اما جهان يكسان به نظر نمي¬آید زیرا فرهنگ¬هاي قومي و مذهبي در كنار فرهنگ جهاني شده به حيات خود ادامه داده و می¬دهند و همچنان كه افراد و انديشه¬ها به نقاط گوناگون جهان منتقل مي¬شوند، اين خرده فرهنگ¬ها نيز با يكديگر در ارتباط نزديك¬اند؛ بعنوان مثال امروزه مسلمانان، مسيحيان، يهوديان، هندوها، سيك¬ها، بودائيان، و حتی افراد بي¬دين از هر نژاد و گروه با درجات گوناگوني از تشابه و تفاوت، در كنار هم و با حفظ فرهنگ خویش، زندگي مي¬نمایند.

4- کاربرد فرهنگ در روابط بین‌الملل
 نظام بین‌الملل مجموعه‌ای از افراد، دولت‌ها، سازمان‌های بین‌المللی و بازیگران غیردولتی است که تاثیر فرهنگ بر این بازیگران بین‌المللی، امری اجتناب¬ناپذیر می¬باشد. تا جائیکه می‌توان گفت عامل فرهنگی باعث انقلاب‌های بزرگی در تاریخ روابط بین‌الملل شده است، انقلاب 1789میلادی فرانسه و انقلاب اسلامی 1357 هجری شمسی در ایران را می‌توان نام برد که عامل فرهنگی، نقش مهمی در وقوع آن داشته است (خوشبخت، 1395: 25)، و از طرفی دیگر، امروزه ملت‌ها نقش مهمی در تحولات فرهنگی ایفا می¬کنند. می‌توان گفت شناخت ملت¬ها و عناصر تشکیل دهنده آنها نقش مهمی در نزدیکی دولت‌ها داشته و در این زمینه جی. ام. مایکل متفکر انگلیسی و نویسنده کتاب «روابط فرهنگی بین‌الملل» از نقش فرهنگ بعنوان قطب سوم سیاست خارجه نام می‌برد و این بدان معناست که سیاست و تجارت را اگر دو رکن اصلی روابط بین‌الملل بنامیم باید گفت که فرهنگ رکن سوم آن می‌باشد.
جی.ام.مایکل معتقد است که سیاست مکانیزم ایجاد پل‌های ارتباطی بین ملت‌هایی است که به دنبال منافع ملی خود هستند، مکانیزمی که می‌تواند میان شکاف‌های آنها پل بزند و دیپلماسی بعنوان محصول فرهنگ، مهارت‌ها و توانایی‌های است که بعنوان ابزار در خدمت خواسته‌های سیاسی قرار می¬گیرد. اهمیت این مساله تا جایی است که سناتور ویلیام فولبرایت  نیز فرهنگ را پس از امور نظامی، دیپلماسی و اقتصادی، رکن چهارم روابط بین‌الملل نام می‌برد (خوشبخت، 1395: 25).
تئوری ساموئل هانتینگتون ، یعنی «برخورد تمدن‌ها»، نقش فرهنگ در روابط بین‌الملل را وارد مرحله حساسی نمود. وی بدون آنکه جنگ سرد را پایان مناقشات ایدئولوژیک ذکر کند، آن را سرآغاز  دوران جدیدی برای برخورد تمدن‌ها می‌انگارد و معتقد است فرهنگ، بعد از دوران جنگ سرد نقشی اساسی داشته و دولت‌های ملی را در خود مستحیل می‌کند. البته این دیدگاه صورتی تنازعی دارد ولی تحولات بعد از جنگ سرد نشان داد که او چندان هم بیراه نگفته است (www.irdiplomacy.ir). هانتینگتون تمدن‌های زنده جهان را به هفت یا هشت تمدن بزرگ تقسیم می¬نماید که عبارتند از: تمدن¬های غربی، کنفوسیوسی، ژاپنی، اسلامی، هندو، ارتدوکس، آمریکای لاتین و در حاشیه نیز تمدن آفریقا قرار دارد و خطوط گسل میان تمدن‌های مزبور را منشاء درگیری‌های آتی و جایگزین واحد کهن دولت_ملت می‌بیند. بنابراین به اعتقاد هانتینگتون، تقابل تمدن‌ها، سیاست غالب جهانی و آخرین مرحله تکامل درگیری‌های عصر نو را تشکیل می‌دهد. و علل آن را موارد ذیل می¬داند:
- اختلاف تمدن¬ها اساسی است؛
- ویژگی¬ها و اختلاف فرهنگی تغییرناپذیراند؛
- خودآگاهی تمدنی در حال افزایش است؛
- رفتار منافقانه غرب موجب رشد خودآگاهی تمدن¬های دیگر شده است؛
- تجدید حیات مذهبی وسیله¬ای برای پرنمودن خلاء هویت در حال رشد است (خوشبخت، 1395: 25-26).
 منطقه‌گرایی اقتصادی و نقش مشترکات فرهنگی در حال رشد است و خطوط گسل موجود بین تمدن‌های امروز جایگزین مرزهای سیاسی و ایدئولوژیک دوران جنگ سرد شده است و این خطوط جرقه¬های ایجاد بحران و خونریزی می¬باشند. خصومت هزار و چند صد ساله اسلام و غرب در حال افزایش است و روابط میان دو تمدن اسلام و غرب آبستن بروز حوادث خونینی می‌شود.  به این ترتیب پارادایم برخورد  تمدن‌ها، دیگر مسائل جهان را تحت شعاع قرار می‌دهد و در عصر جدید صف ‌آرایی‌ تازه‌ای بر محور تمدن شکل می‌گیرد و سرانجام نیز تمدن اسلامی_کنفوسیوسی در کنار هم، رویاروی تمدن غرب قرار می¬گیرند. بنابر آنچه که گفته شد، از نظر هانتینگتن کانون اصلی درگیری‌ها در آینده بین تمدن غرب، اتحاد جوامع کنفوسیوسی شرق آسیا و جهان اسلام خواهد بود. ارائه این تئوری در روابط بین‌الملل واکنش‌های متفاوتی را در پی داشت. بطوریکه می‌توان گفت بعد از نظریه نقش فرهنگ و روابط فرهنگی در روابط بین‌الملل به حد زیادی گسترش یافت (نورایی، 1394: 140).
 حقوق بشر و تحولات بین‌الملل برخلاف گذشته مورد توجه محققان قرار گرفته و بی¬توجهی به آزادی‌های اولیه و اساسی در حکم نقض یک هنجار بین‌المللی قرار دارد. در میثاق بین‌المللی 1966 یعنی میثاق بین‌المللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، هویت فرهنگی ملت‌ها و قومیت‌ها مورد توجه واقع شده و در اعلامیه جهانی 1946 حقوق بشر مورد تاکید قرار گرفت. حتی بعد از دهه 1990 این مساله با شدت بیشتری دنبال شد  و بی¬توجهی به این مساله با واکنش جهانی و متعاقب آن صدور قطعنامه‌های شورای امنیت سازمان ملل روبرو شد. حقوق بشر از آن جهت که در تمدن‌های بشری دارای وی‍ژگی‌های تنوع و پیچیدگی‌های متفاوت است، بسیار حائز اهمیت می¬باشد لذا تفاوت فرهنگ¬ها در جوامع شرقی و غربی دارای ویژگی¬های متفاوتی است و گاهی اوقات تفاوت بنیادینی بین تقدم حقوق اجتماعی بر فردی و برعکس تقدم فردی بر اجتماعی به وی‍ژگی‌های فرهنگی جوامع بر می‌گردد و زمینه‌های تناقض را به وجود می¬آورد. این امر از آن جهت نشات می‌گیرد که حقوق بشر بیشتر برمبنای اصول حقوقی جوامع غربی پایه‌ریزی شده است پس تضاد و تعارضی آشکار بین مبانی حقوق بشر غربی با مبانی حقوق بشر اسلامی وجود دارد. در حالیکه جوامع اسلامی حقوق بشر را برمبنای قرآن و دستورات الهی تعبیر می‌کنند، جوامع غربی حقوق بشر را براساس انسان و اصول سکولاریسم تفسیر می¬نمایند و این مساله از تعارض فرهنگ‌ها نشات می¬گیرد.
آنتونی گرامشی  متفکر سوسیالیست ایتالیایی بحث هژمونی فرهنگی را مطرح کرد و ابراز نمود که دنیا از آن کسی است که بهترین تفسیرها را از فرهنگ نماید بنابراین کشورهای غربی با آگاهی از این مساله، سعی نمودند که از لیبرالیسم بعنوان بهترین فرهنگ در جهت ترویج و استیلای آن بهره ببرند. در این راستا تئوری «پایان تاریخ» فرانسیس فوکویاما بعنوان پایان جنگ‌های ایدئولوژیک اعلام شد و روندهای بعدی نشان داد که قدرت¬های غربی با جدیت در راستای برتری لیبرالیسم گام برداشته¬اند. حمله آمریکا به عراق در زمان جورج اچ دبلیو بوش و صدور قطعنامه‌های متعدد علیه عراق به ویژه قطعنامه 688 شورای امنیت سازمان ملل در این راستا قابل ارزیابی است. لکن با روی کار آمدن نومحافظه¬کاران در ایالات متحده به رهبری جرج دبلیو بوش، ایده لیبرالیسم فرهنگی مجددا دنبال شد و ارائه طرح خاورمیانه بزرگ و تبدیل نمودن کشور عراق بعد از صدام حسین، به الگویی برای خاورمیانه در راستای تداوم فعالیت¬های بوش پدر انجام گرفت؛ بنابه آنچه که تبیین گشت، مفهوم لیبرالیسم هر تعبیر و تفسیری که داشته باشد، یک معنای کلی در آن نهفته است و آن آزادی هویت¬های قومی، مذهبی، و ملی در تمام گیتی است. این معنای بنیادی لیبرالیسم هر نوع تسلط فرهنگی چه شرقی و چه غربی را به چالش می¬کشد و حوادث یازدهم سپتامبر 2001 و شکست طرح خاورمیانه بزرگ در راستای همین دهن¬کجی به تسلط فرهنگی انجام گرفت (محمدی¬فر، 1388: 233).
مذهب یکی دیگر از شاخص¬های تاثیرگذار فرهنگی بر روابط بین‌الملل می‌باشد که در گذشته نیز طی قرون متمادی چه قبل از معاهده وستفالی و چه بعد از معاهده وستفالی بر مناسبات بین‌المللی تاثیرگذار بوده و  نقش مهمی در اتحادها و ائتلاف‌های بین‌المللی داشته است اما سال 1648 میلادی و معاهده وستفالیا که در پایان جنگ‌های سی ساله مذهبی میان قدرت‌های اروپایی منعقد گشت، از دو جهت حائز اهمیت است؛ یکی اینکه با به رسمیت شناختن دولت_ملت، سرزمین برای اولین بار اساس نظام سلسله مراتبی قدرت را در اروپا تشکیل داد و مردم تابعیت خود را از شخص امپراتور  به دولت_سرزمین منتقل نمودند و به همین دلیل این معاهده معمولاً بعنوان اولین حقوق بین‌الملل جدید معرفی می‌شود. در این معاهده حق حاکمیت دولت‌ها در محدوده سرزمین‌شان رسمیت یافت و دخالت در امور سایر کشورها بعنوان تخلف از حقوق بین‌الملل شناخته شد  لکن دلیل دوم اینکه، با شناسایی رسمی استقلال 355 ایالت آلمان، قالب سرزمین نظام بین‌الملل ریخته شد و اولین نقشه سیاسی جهان، با مفهومی که می-شناسیم به وجود آمد (www.farsnews.ir)، و در جای دیگر که تاثیر فرهنگ، در قالب مذهب، بر روابط بین‌الملل هویدا می¬باشد، جنگ¬های پی در پی دولت¬های اروپایی با امپراتوری عثمانی به بهانه حمایت از مسیحیان می¬باشد؛ حتی می‌توان گفت یکی از دلایل ناکامی پیوستن جمهوری ترکیه به اتحادیه اروپا، عامل تعارض فرهنگ در قالب مذهب ارزیابی نمود ولیکن پیش از تشکیل دولت¬ها پسا وستفالی نیز دین، در مناسبات بین‌المللی نقش داشت و مثال آن پیشروی مسلمانان در اندلس و فتح اسپانیا در راستای گسترش اسلام بود. همچنین تعارض اسلام و مسیحیت در جنگ‌های صلیبی نمونه‌ای دیگر از نقش فرهنگ در روابط بین‌الملل می¬باشد که با فتح بیت¬المقدس توسط صلاح¬الدین ایوبی پایان یافت. بنابراین به شکل کلی، فرهنگ در روابط بین‌الملل دارای کارکردهای گوناگونی می¬باشد که عبارتند از:
- تولید کننده و تقویت کننده قدرت نرم: یکی از مسائل مهم در روابط بین‌الملل، دیپلماسی فرهنگی و  قدرت نرم است که در این زمینه زبان بعنوان مهمترین عامل تولید کننده و تقویت کننده قدرت نرم، ضمن اینکه یکی از شاخص¬های فرهنگ می¬باشد، دارای رابطه متقابل نیز می¬باشد یعنی به هر میزان که فرهنگ یک ملت در دولت_ملت دیگر رسوخ نماید، زبان آن ملت نیز فراگیر می¬شود و بالعکس اگر زبان یک دولت_ملت جهانی گردد موجب نفوذ و گسترش فرهنگ آن ملت می¬گردد بعنوان مثال هنگامی که زبان انگلیسی جهانی شد، فرهنگ انگلیسی_آمریکایی نیز فراگیر گشت و آلمانی‌ها با آگاهی از چنین زمینه‌ای اقدام به تأسیس مدارس زبان آلمانی در عراق نمودند تا منافع خویش را با بهره¬گیری از استراتژی مورد بحث، تحصیل نمایند. البته فرایند تقویت قدرت نرم، تنها بوسیله نوشته و صحبت برقرار نمی¬شود، بلکه با موسیقی، هنرهای تصویری، تئاتر و سایر رسانه‌های آموزشی نیز انجام می¬گیرد.
- تسهیل کننده تجارت بین‌الملل: تجارت را قطب دوم سیاست خارجی دولت‌ها می¬دانند و بی¬شک فرهنگ قطب سوم آن می¬باشد. فرهنگ از یکسو زمینه مناسبی برای تجارت بین‌الملل فراهم می‌نماید به مانند فرهنگ مدرن و جهانی شده که زمینه بسط و سیطره تجارت الکترونیک را بعنوان قلمرو جدید تجارت بین‌المللی قرن بیست ویکم، فراهم آورده است و از سوی دیگر، مناسبات تجاری را تسهیل می‌نماید که شواهد تاریخی شاهد مثال این ادعا می¬باشد که ملت¬هایی با فرهنگ و زبان مشابه حجم گسترده¬تری تجارت داشته¬اند تا سایر ملت¬ها.
- جهانی شدن علم و تبادل آن: جهانی شدن فرهنگ موجب ایجاد نوعی زبان مشترک که یک زبان فنی است و ارزش‌های اجتماعی و هنجارهای خاص خود را به همراه دارد گشته است و به تبع آن امروزه در نظام بین‌الملل شاهد گسترش آموزش و تبادل استاد و دانشجو می¬باشیم که کنفرانس¬های بین‌المللی علمی، دانشگاه¬ها و کالج¬های بین‌المللی و بورسیه¬های متعدد، نمونه¬ای از آن می¬باشند و همچنین در دو دهه اخیر با گسترش علوم کامپیوتری، ماهواره‌ای و ارتباطات، آموزش در فضاهای مجازی و برنامه‌های آموزشی متنوع تلویزیونی، رواج برنامه‌های نرم¬افزاری آموزشی، امکان دریافت کتاب و نشریات الکترونیکی نیز ماحصل جهانی شدن فرهنگ در روابط بین‌الملل می¬باشد.
- انتقال فوق سریع اخبار و اطلاعات: پیدایش ماهواره‌ها و شبکه‌های جدید ارتباطی، هم عامل جهانی شدن فرهنگ می¬باشند و هم معلول آن، یعنی از یکسو براساس عناصر مختلف فرهنگی ساخته شده¬اند تا بر آن تاثیر بگذارد و فرهنگ را جهانی بنمایند و از دیگر سو، فرهنگ است که بعنوان اعتقادات و علائق، آنها را نیز پذیرفته است اما این شبکه¬های ارتباطی نوین، موجب نشر اطلاعات و اخبار در کسر ثانیه به اقصی نقاط جهان گشته است که امری تاثیرگذار در روابط بین‌الملل می¬باشد بعنوان مثال خبر ترور جان اف کندی را به خبرنگار آمریکایی، خبرنگار انگلیسی، تنها چند دقیقه بعد از ترور می¬دهد که شاهدی بر ادعا ما می¬باشد در نتیجه رشد و پیشرفت فناوری ارتباطات که حاصل جهانی شدن فرهنگ است، موجب گسترش هر چه بیشتر روابط بین‌الملل گشته است. فلذا آگاهی از این مهم موجب گشته است که دولت¬ها از فناوری ارتباطات بهره برده تا خود را در عرصه جهانی مطرح و حتی بر جهانیان تحمیل نمایند پس می-توان ظهور شبکه¬های همچون سی ان ان، الجزیره و امثال آن را پیامد جهانی شدن فرهنگ در عرصه روابط بین‌الملل دانست.
- تسهیل دیپلماسی و مذاکرات بین‌المللی: روابط فرهنگی که یکی از کارکردهای فرهنگ است، زمینه  لازم را برای تسهیل مذاکرات و فهم متقابل پدید می‌آورد و از آنجا که جنبه نرم¬افزاری دارد می‌تواند تاثیر بسزایی در حل مشکلات کشورها و نزدیکی ملت‌ها ایفا نماید.
- حفظ صلح و امنیت بین‌المللی: فرهنگ جنبه نرم‌افزاری دارد و بعنوان یک عامل پیشگیرانه، مقدم بر عوامل نظامی و امنیتی قلمداد می‌شود. بنابراین گسترش فعالیت¬های میان فرهنگی، ابزار مناسبی برای شناخت ملت¬ها از یکدیگر و درک بهتر از اصل حسن همجواری می¬باشد که موجب همزیستی مسالمت¬آمیز دولت_ ملت¬ها با یکدیگر می¬گردد.
- تاسیس سازمان¬ها بین‌المللی: فرهنگ بعنوان یکی از ارکان روابط بین‌الملل پس از جنگ جهانی دوم، زیربنای تاسیس سازمان‌های بین‌المللی و سازمان مردم نهاد بسیاری گشته است به مانند سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد (یونسکو) و گروه¬های سبز و جمعیت¬های ترویج دوستی.
- گسترش توریسم جهانی: جهانی شدن فرهنگ موجب گسترش رفت و آمد ملت¬های متعدد گشته است که می¬توان افزایش توریسم را ماحصل جهانی شدن فرهنگ دانست که این امر بر روبط بین‌الملل تاثیر قابل ملاحظه¬ای گذاشته است.

نتیجه‌گیری
تعریف مفهوم فرهنگ امری دشوار و پیچیده است اما باید گفت هر معنایی که از فرهنگ داشته باشیم یک معنای کلی در آن نهفته است و آن رشد و بالندگی است لکن با تامل در نظریه اندیشمندان می¬توان بیان داشت که فرهنگ به دو صورت تعریف شده است: یک تعریف آن را سیستمی از نمادها و معانی می‌داند که نظام زندگی انسان را معنا می‌بخشد و برمبنای این تعریف فرهنگ برابر با خرد جمعی مشترک است در نتیجه این نگاه باعث می‌شود معانی بین¬الاذهانی از فرهنگ در جهان خلق شود و همگان به فهم و تفسیر آن بپردازند اما تعریف دیگر بر عناصر تشکیل دهنده فرهنگ پی‌ریزی شده است که براساس پاره‌ای عناصر این نتیجه استنباط می‌شود که دولت ملت‌ها چیزی جزء مجموعه فرهنگی مستقل نیستند و جهان¬بینی، زبان، آداب و رسوم، مصنوعات بشری، علوم و فنون، روابط خویشاوندی، اعتقادات، هنرها، روش‌های اندیشیدن، الگوهای رفتاری و ... از عناصر تشکیل دهنده فرهنگ می¬باشند؛ از مجموع عناصر فرهنگ، هویت فرهنگی شکل می¬گیرد که به فرد، گروه و ملت شخصیت می¬دهد و وجه تمایز آنها را با سایرین از منظر گوناگونی و نه تعارض، ایجاد می¬نماید و از طرفی دیگر موجب می¬شود که در امر توسعه اجتماعی، توانایی حفظ ویژگی¬های فرهنگی جامعه خویش دارا باشند.
فرهنگ در عرصه روابط بین‌الملل از جایگاه ویژه¬ای برخوردار است تا جائیکه آن را رکن سوم روابط بین‌الملل می¬دانند و مکتب سازه¬انگاری در باب آن نظریه¬پردازی کرده است و فرهنگ را تا آن سطح بالا می¬داند که دلیل ناکامی رئالیست¬ها و لیبرالیست¬ها را بی¬توجهی به پدیده فرهنگ در سطوح تحلیل خویش در روابط بین‌الملل می¬داند و بر این اعتقادند که پدیده امنیت فقط از عدم دستیابی دو کشور به سلاح¬های کشتار جمعی حاصل نمی¬گردد بلکه به این امر بستگی دارد که دولت¬های مذکور چه دیدي نسبت به هم دارند. بنابراین سازه¬انگاران بر نقش عقاید و شناخت مشترک، تاکید ویژه می¬نمایند و می-گویند هنجارها در پی فرایندهایی مانند تعاملات بوجود می¬آیند. البته سازه¬انگاران تعمیم کلیه متغیرها به مسئله فرهنگ را نیز رد کرده و در این زمینه پست مدرنیست¬ها را زیر سوال می¬برند و معتقدند که در کنار سایر ابعاد سیاسی، اقتصادي، و امنیتی روابط بین‌الملل، فرهنگ نیز مهم می¬باشد زیرا فرهنگ چهارچوب گسترده معانی برای بازیگران بین‌المللی است که هنجارهاي حقوقی، اجتماعی و راههاي بکارگیري آنها را در عرصه بین‌المللی شکل می¬دهد. امروزه به مانند بسیاری از ابعاد اجتماعی، شاهد جهانی شدن فرهنگ می¬باشیم که مفهوم جهانی شدن، به معنی سرعت یافتن و تعمیق تأثیر فراقاره¬اي جریانات اجتماعی است لکن در بعد فرهنگی می¬توان گفت که جهانی شدن موجب شکل¬گیري و گسترش فرهنگی خاص در عرصه جهانی شده است و براساس تاریخ روابط بین‌الملل، با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروری سوسیالیستی، نظام بین‌الملل تک¬قطبی گشته و هژمونی بلوک غرب محرز شده است. بنابراین با قبول جهانی شدن فرهنگ، می¬بایست تسلط فرهنگ حاکم بر بلوک غرب که لیبرالیسم می¬باشد را بر نظام بین‌الملل پذیرفت که این فرهنگ به مانند بسیاری از پدیده¬های اجتماعی دارای نقاط قوت و دارای نقاط ضعف می¬باشد که بحث درباره آن از حوصله این مقاله خارج می¬باشد. البته شایان به ذکر است که تسلط فرهنگ لیبرالیسم، موجب نابودی خرده فرهنگ¬ها نگشته است و امروزه بسیاری از هویت¬های فرهنگی، باقی و جاری می¬باشند.
فرهنگ، در قالب هویت فرهنگی یا در قامت یکی از مولفه¬های خویش، در عرصه روابط بین‌الملل دارای نقش و کارکرد¬های ویژه¬ای بوده و می¬باشد یعنی برخی از آنها پیش از جهانی شدن فرهنگ نیز وجود داشته و برخی مخصوص عصر نوین و جهانی می¬باشند؛ تاثیر پدیده فرهنگ بر روابط بین‌الملل تا آنجاست که هانتینگتون پایه و اساس تئوری خویش را که برخورد تمدن¬ها می¬نامد، فرهنگ می¬گذارد و در آنجا هژمون آینده نظام بین‌الملل را نیز برپایه هویت فرهنگی تبیین می¬نماید. آنچه مسلم است فرهنگ عامل و علت غایی بسیاری از انقلاب¬ها در عرصه روابط بین‌الملل بوده است و از دیگر سو، مذهب که یکی از مولفه¬های فرهنگ می¬باشد، نقش بسزایی در تحولات روابط بین‌الملل داشته است زیرا عامل جنگ¬های بزرگی در نظام بین‌الملل بوده است و حتی نظام بین‌الملل کنونی که سرآغاز شکل¬گیری خویش را پیمان وستفالی می¬داند؛ علت انعقاد پیمان مذکور نیز مذهب و به پیرو آن فرهنگ می¬باشد. و امروزه نیز فرهنگ موجب تشکیل سازمان¬های بین‌المللی و مردم نهاد بسیاری گشته است و همچنین فرهنگ در قالب فعالیت¬های بین فرهنگی، موجب حفظ صلح و امنیت بین‌المللی شده و در قالب روابط فرهنگی موجب تسهیل دیپلماسی شده است.
دیپلماسی فرهنگی باعث پدیده قدرت نرم شده است و مفهوم زبان که مولفه فرهنگ می¬باشد، مهمترین عامل تولید کننده و تقویت کننده قدرت نرم می¬باشد که نقش قابل ملاحظه¬ای در روابط بین‌الملل دارا می¬باشد و از طرفی دیگر جهانی شدن فرهنگ موجب ایجاد زبان واحد بین‌المللی و گسترش ارتباطات بین‌المللی که می¬توان گسترش توریسم نامید، شده است و از سویی دیگر جهانی شدن فرهنگ باعث پیشرفت قابل ملاحظه تکنولوژی شده است و به تبع آن موجب تسهیل تجارت در چهارچوب تجارت الکترونیکی، انتقال فوق سریع اطلاعات که نقشی بسیار مهمی در روابط بین‌الملل دارد و به پیرو آن شکل-گیری استراتژی¬های نفوذ بواسطه تکنولوژی، سیستم¬های ارتباطی نوین گشته است و نهایتا جهانی شدن علم و گسترش تبادل علوم از طرق مختلف همچون کنفرانس¬هاي بین‌المللی علمی، بورسیه¬های علمی و پیشرفت ارتباطات نیز حاصل جهانی شدن فرهنگ می¬باشد.
در پایان می¬بایست تقریر نمود که مفهوم فرهنگ، قبل و بعد از پدیده جهانی شدن برابر با مفاهیم و ارکان سیاسی، اقتصادی و امنیتی، در نظام بین‌الملل و روابط بین‌الملل، نقش¬آفرینی نموده و می¬نماید و در عصر نوین، توجه به کارویژه¬های آن، در سطوح متفاوت تحلیل روابط بین‌الملل، بلامنازع می¬باشد.

چکیده

روابط بین‌الملل بعنوان یک پدیده علمی، دارای ارکان متعددی است که یکی از رکن‌ها، فرهنگ بعنوان اعتقادها، سنت‌ها و عادت‌های هر ملت می‌باشد. بنحویکه گروهی از تئوری‌پردازان روابط بین‌الملل همچون هانتینگتون، فرهنگ را عامل تنش‌های بین‌المللی می‌دانند و در مقابل آنها گروهی دیگر فرهنگ را عامل همگرایی‌های بین‌المللی می‌دانند. پس هم اکنون که حیطه فرهنگ و مسائل فرهنگی بعنوان یک رکن مهم از ارکان روابط بین‌الملل در عرصه نظام بین‌الملل، مورد توجه می‌باشد واجب است تا با نگاهی علمی به مداقه در باب کارکرد فرهنگ در روابط بین‌الملل بپردازیم؛ پس در این مقاله، هدف، یافتن پاسخ این سوال است که فرهنگ بعنوان بنیادی‌ترین شاخصه هر ملت، در بستر نظام بین‌الملل و عرصه روابط بین‌الملل چه کارکرد و کارویژه‌ای دارد؟ لذا به شیوه کتابخانه‌ای مطالب گردآوری گشته و به روشی توصیفی_تحلیلی به بررسی آنها پرداخته‌ایم و سرانجام دریافتیم که فرهنگ به دلیل داشتن تاثیر متقابل بر جهانی شدن موجب تقویت قدرت نرم، تسهیل تجارت بین‌الملل، تبادل سریع و بین‌المللی شدن علوم، انتقال سریع اخبار و ... در روابط بین‌الملل گشته است.