تحول در مفهوم دولت: بررسی تاریخی - تبیینی دولت پست مدرن

وابستگی سازمانی/سمت

  • 1- دکتری روابط بین‌الملل، دانشگاه آزاداسلامی، واحد علوم و تحقیقات تهران
دریافت: ۴ شهریور ۱۳۹۹ | انتشار: 30 آذر 1399

منابع و ماخذ

1- Armstrong, David, (2011). Civil Society and International Governance: The Non-State Actors in Global and Regional Regulatory Frameworks, Routledge.
2- Anderson, James, (1986). The Rise of Modern State, Hravest Press.
3- Brazel, yorman (2002). A Theory of the State, Cambridge University Press.
4- Barclay, Harold (2003). The State , Freedom Press.
5- Caya, Sinan, (2015). Evolution of State Ruling, Social and Behavioral Sciences.
6- Donovan, John C. (1993). People, power, and politics: an introduction to political science, Rowman pulisher.
7- Ehrenberg, John (1999). "Civil Society, State: The Critical History of an Idea", New York University Press.
8- Friedman, Thomas (2005). The World is Flat: A Brief History of Twenty-First Century, Farra Publisher.
9- Farrel, Henry, (2020). Will The Coronavirus End Globalization as We Know It? Foreignaffairs.com
10- Giddens, Anthony, (1987). the Nation-State and Violence, University of California Press.
11- Hechter, Michael (2001). Containing Nationalism, Oxford University Press .
12- Iqbal, Arshid, (2017). The Evolution of State sovereignty: A Historical Overviw, International Journal of Humanities and Social Invention, vol 6.
13- Mogens, Hansen, (2000). The Concept of City-State and City-State Culture, Copenhagen pub.
14- Pierson, Christopher (1996). The Modern State, London and New York: Routledge.
15- Ringmar, Erik, (2018). The Evolution of The Nation-State, www.e-ir.info
16- www.worldbank.org

متن کامل

مقدمه
پدیده دولت دشوارترین مفهوم مطالعاتی در سیاست است. دولت پیچیده¬ترین، بغرنج¬ترین و بزرگترین نهاد سیاسی عصر ما است. این مفهوم در تکامل تاریخی خود مراحل مختلفی را از سر گذرانده است، اما دولت جدید، نخستین بار در اروپای سده پانزدهم و شانزدهم پدیدار شد و در شکل نظام حکمرانی متمرکزی موفق گردید همه نهادها و گروه¬ها را تابع خود کند. سرانجام معاهده وستفالیا در سال 1648 آخرین حلقه از اندام¬واره دولت را تکمیل و سرانجام دولت مدرن را اعلام کرد. دولت¬ها با ویژگی دارا بودن حاکمیت بر یک قلمرو و مردم¬شان، واحدهای سیاسی اولیه جهان مدرن هستند که با همدیگر نظام بین¬دولتی را تشکیل می¬دهند و عنصر حاکمیت باعث می¬شود که دولت از دیگر سازمان¬های فضایی متمایز باشد.
آنچه که ما امروزه دولت می¬نامیم، بیشتر منظور دولت مدرن است. دولت مدرن محصول فرایند مدرنیته است. این فرایند از نظر شناخت¬شناسی به منزله جدایی سوژه از ابژه، و از نظر سیاسی با تفکیک میان عرصه عمومی و عرصه خصوصی، و میان شهروند و فرد مشخص می¬شود. این در حالی است که امروزه با پدید آمدن واژه¬های چالش¬برانگیز دیگری از جمله «پست مدرن»، «جهانی شدن» و سایر موضوعات مرتبط با آنها، مسائل مربوط به دولت ابهام، پیچیدگی و نسبیتی بیش از پیش به خود گرفته¬اند.
تحول معنایی، موضوعی شناخته شده و مترتب بر تمام مفاهیم، مبتنی بر گذر زمان و اوضاع و احوال بشری است. در سیاست، خاصه در روابط بین¬الملل نیز، تحول مفاهیم همواره در حال نمود بوده و شاید بتوان گفت مدرنیته کاتالیزور این جریان در سده اخیر بوده است. اما مفهوم دولت بعنوان برونداد تمدنی بشر و تعریف هابزی از آن، یکی از مطرح¬ترین جنبه¬های این تحول است. با رخ نمودن پدیده¬های نوظهوری همچون، انقلاب اطلاعات، اینترنت، جهانی شدن، حقوق بشر، سازمان¬های غیردولتی و بازیگران فرادولتی، مفهوم دولت بیش از پیش دچار دگرگونی و تحول گشته است. در یک تصویر هلوگرافیک ، سیر تاریخی و کلاسیک این تحولات در سه دوره زمانی، یعنی دوره اول، دولت-شهرهای یونانی، دوره دوم (دولت ملی یا) دولت-ملت وستفالیایی  و دوره سوم دولت در دوران معاصر یا مدرن رخ داده است. این مقاله درصدد است تا با بازشناسی تاریخی این تحولات، به دوران پسامدرن  و جهانی شدن پرداخته و مفهوم دولت و تحولات آن را در این دوره بررسی نماید. در پژوهش حاضر از روش توصیفی-تحلیلی استفاده شده است و با مطالعه، برداشت و استنتاج از متون موجود، مفهوم دولت را به صورت تطبیقی از دیدگاه دو گفتمان مدرن و پست مدرن مورد ارزیابی قرار می¬دهیم. همچنین، شیوه گردآوری مطالب و داده¬ها کتابخانه¬ای است.

1- مفهوم دولت در گذر زمان
در این بخش مفهوم دولت از منظر تاریخی از پیدایش متشکل آن در دوران دولت شهرهای یونانی بررسی شده و  به ساختار دولت حاصل از  معاهدات وستفالی ختم می¬شود. هدف از این بخش درک ماهوی از نحوه پیدایش دولت در فشرده¬ترین حالت آن بعنوان الزامی برای شناخت مفهومی دولت مدرن می¬باشد.
1-1- دولت - شهرهای یونانی، پیدایش مفهومی به نام دولت
تعیین زمان پیدایش دولت بعنوان ساختاری سیاسی  در تاریخ بشر دشوار است و نمی‌توان تاریخ معینی برای آن ذکر کرد. اما روشن است، یک روند تکاملی که در آن عوامل زیادی ایفای نقش کرده‌اند، در جریان بوده. به ‌نظر اندیشمندان، دولت، مانند دیگر نهادهای اجتماعی، بطور نامحسوس، از مبادی بسیار و شرایط گوناگونی پدیدار شده است که هیچ تقسیم‌بندی قطعی‌ای نمی‌توان میان شکل‌های اولیه سازمان‌های اجتماعی که دولت نیستند و شکل‌های بعدی که دولت‌اند، به‌ عمل آورد. برخی دولت- شهر یونانی را نخستین شکل دولت در اروپا و جهان دانسته‌اند که می‌توان خصوصیات مشترکی میان آن و دولت ملی یافت. برخی نیز گفته‌اند که تاریخ پیدایش دولت – شهرها به حدود 800 تا 500 قبل از میلاد باز می‌گردد (mogens, 2000: 32). دولت- شهرها در نتیجه‌ اتحاد و گردهمایی خانواده‌ها و قبایل در درون دژها پدید آمدند. در آن دوران برای یونانی‌ها مفهوم دولت به معنای سیاسی شناخته شده نبود. آنها به ‌جای آن، واژه‌ «پولیس» را بکار می‌بردند که می‌توان آن‌را «شهر  دولت» نامید. مفهوم دولت تا سده شانزدهم میلادی رواج سیاسی نیافت. اما نخستین کاربرد آن در مباحث علمی را می¬توان به ماکیاولی  (قرن 14 و 15 میلادی) نسبت داد.
2-1- دوره وستفالی و تحولات ناشی از آن؛ اولین تحول بنیادین در مفهوم دولت
از پس جنگ¬های سی ساله مذهبی اروپا و عهدنامه‌ وستفالیا در سال 1648 میلادی، دولت‌های مستقل و دارای حاکمیت شکل گرفتند (Barclay, 2003: 28). پیش از آن هم واحدهای سیاسی مستقل وجود داشته‌اند و به آنها نیز دولت اطلاق می‌شد اما مفاد قراردادهای وستفالیا که تشکیل دهنده مفهوم دولت-ملت یا دولت ملی می¬شدند، دربرگیرنده‌ مفاهیم و تعهداتی بودند که وضعیت نوینی را نوید می‌داد. درحالیکه برخی منابع حقوقی و سیاسی، سه عنصر اصلی را برای آن برشمرده‌اند، که شامل سرزمین، جمعیت و حکومت، می¬شد، حقوقدانان و اندیشمندان سیاسی دیگری به عنصر چهارم نیز اشاره داشته‌اند. آن عامل، حاکمیت خوانده می‌شود (Ibid, 29).
حاکمیت فصل ممیزه‌ دولت‌ها دوران جدید با ما قبل آن، و نیز مهمترین صفت ممیزه تشکیل‌ دهنده دولت نسبت به واحدهای سیاسی پیشین شناخته می‌شود. به این معنا که واحدهای سیاسی پیشین فاقد ویژگی حاکمیتی بطور اخص و  سه خصیصه دیگر بطور اعم بودند. حاکمیت مفهومی انتزاعی است که به صلاحیت تام و مستقل یک قدرت در اعلان و اعمال یک حکم دلالت دارد. حاکمیت به خصلت برتری حکومت نسبت به دیگر مدعیان و بازیگرانی که همزمان می‌تواند عامل مشروعیت‌بخش در یک جامعه نیز باشند منتسب می‌گردد. نکته دیگر آنکه مشروعیت یک حکومت در حاکمیت آن بازتاب می‌یابد. بنابراین مشروعیت یک حکومت به اجرای درست و کامل خواسته‌های شاه یا گروه حاکم باز می‌گردد. بنا به یک نظر، اولین بار استفاده از مفهوم حاکمیت از سوی ژان بدن ، عنوان گردید. دولت-ملت¬های نو پدید حاصل از عصر وستفالی شامل عناصر زیر بودند:
-    سرزمین یا گستره جغرافیایی با مرزهایی مشخص، در طول تاریخ سرزمین مهم‌ترین عنصر دولت ملی بوده‌ است و دولت‌ها مایل بوده‌اند تا آنجا که ممکن است بر گستره آن بیفزایند.
-    جمعیت که تا پیش از عصر وستفالی در قالب ملت تعریف نشده بود و افراد مقیم در مرزهای یک کشور رعایای سلطان محسوب می‌شدند و این امر خود تبلور حاکمیت و حکومت بود.
-    حکومت گروهی از افراد که در چهارچوب دیوان‌سالاری دولت را اداره می‌کنند.
-    حاکمیت، مفهومی قانونی‌ست به معنای سیطره دولت در سراسر سرزمین، مشروع بودن و انحصار استفاده از زور و خشونت فیزیکی برای اعمال قوانین. حاکمیت در سیستم بین‌المللی نتیجه پیمان وستفالی در اروپا بود که بعدها از طریق استعمار و تأثیر اجتماعی و فرهنگی اروپا به سراسر جهان صادر گردید (Donovan, 1993: 93).
اندیشمندان این دوره با کنار نهاده شدن کلیسا و حاکمیت مطلق خدا، بعد از رنسانس ، پیوندهای مشروعیت‌بخش جدیدی را برای پادشاهان وضع کردند. آنها مفهوم‌ مقدس خدا، مسیح و پاپ را به شاه تغییر داده، سرزمین مقدس جهانی (قلمروی جهانی خداوند) را به قلمروی شهر زمینی شاه محدود کردند، حاکمیت خدا را به حاکمیت شاه تعبیر کردند و اتباع شهر خدا را به شهر شاه مهاجرت دادند. در واقع نمی‌توان ناگهان از جهان قبلی به جهان جدید جهش کرد، بلکه به حرکت آرام و تدریجی در تمام ابعاد نیاز است. زیرا مفاهیم اجتماعی در پیوند با جامعه و کاربران آن قرار دارند و در عمل معنا می‌گیرند. نظریه‌پردازانی که در این گسل‌ تاریخی حضور دارند عموما می‌کوشند ضمن ایجاد برخی اصطلاحات و مفاهیم جدید، اغلب اصطلاحات و مفاهیم قبلی را در صورت ظاهری‌شان حفظ کرده و تنها با دستکاری در جایگاه و نسبت‌شان با دیگر اصطلاحات و مفاهیم، در ساختار جدید، معانی جدیدی بیابند. بدین‌صورت تلقی قبلی از یک واژه را به تلقی جدید تغییر می‌دهند. اینگونه است که واژه حاکمیت را از آسمان به زمین می‌آورند و قلمروی امور عرفی را از سراسر جهان به حکومت پادشاه منحصر می¬کنند. حقوق طبیعی عام رواقیون  نیز به حقوق بین‌الملل سکولار گرتیوس  و بٌدن در قرن هفدهم تبدیل می‌شود.

2- پیدایش مفهوم دولت مدرن و تحولات ناشی از آن
برخلاف تحولات در مفهوم دولت در دوران وستفالی، که به جزء شروع حذف امپراطوری¬ها، مابقی ماهوی نبودند و در ساختار و ظاهر یکی به نظر می¬رسیدند، در دوران معاصر به دلیل پیشرفت علم و توسعه آن، همچنین اختراعات و ابداعات، مفاهیم دچار شیفت پارادایمی هویتی نیز گشتند. این دوران شامل دو دوره زمانی مهم می¬باشد، نخست، دوران ماقبل جهانی شدن، شامل پایان دوران وستفالی، یعنی از انتهای جنگ اول جهانی تا پایان جنگ سرد؛ دوم، دوران پس از فروپاشی شوروی تا به امروز.
1-2- قبل از پروسه جهانی شدن (دوران مدرن – دولت مدرن)
تحول در مفهوم دولت در این دوران که به پیدایش مفهوم دولت مدرن بدل گشت، ابتدا شامل توسعه عناصر کلاسیک دولت وستفالی بود، اما بروز مدرنیته، توسعه علمی، پدید آمدن مفاهیمی همچون حقوق بشر، رسانه و ... باعث ایجاد تحولات نوپدید دیگری نیز گشت. کریستوفر پیرسون  در کتاب دولت مدرن خویش، نٌه ویژگی عمده برای دولت¬های مدرن در هر فصل برمی¬شمرد (Pierson, 1996: 78-128)، اما موارد زیر را شاید بتوان کامل¬ترین این تحولات ذکر کرد:
1) کنترل کامل و  انحصارگونه خشونت
کنترل کامل و انحصاری زور در دولت¬های مدرن، مفهومی است که ماکس وبر نیز بر روی آن تاکید زیادی داشته و می گوید در عصر دولت های مدرن بر خلاف دوران پیشین، با ظهور تکنولوژی دولت میتواند به طور عام و کامل اعمال زور کند و در کنار قدرت عریان، قدرت پنهان نیز داشته باشد (Anderson, 1986: 62). بعنوان مثال، دولت می¬تواند مجرمین را تعقیب کند، دولت می¬تواند هر کسی را مجازات کند، دولت می¬تواند نظام پلیسی داشته باشد و نظم را برقرار کند. انحصار این کنترل به طرز اعلا در اختیار دولت بوده و هیچ نیروی دیگری در جامعه حق اعمال چنین قدرتی را ندارد. این پدیده سیری تکاملی قدرت در دولت¬ها و در ادامه عصر وستفالیایی است.
2) تثبیت قلمرو جغرافیایی و پیدایش مفهوم ملت
ویژگی بعدی، سرزمینی بودن یا جغرافیایی بودن مفهوم دولت است؛ در واقع تحول در نوع قلمرو جغرافیایی در معاهدات وستفالی، مرزهای دولت¬های ملی را مورد شناسایی قرار داد. اما همواره مرزها و قلمروها توسط همسایگان مورد دست¬اندازی و نقض بودند. تثبیت و شناسایی قلمرو جغرافیایی دولت¬های ملی ویژگی این دوران است. این تحول صرفا پدیده جغرافیایی نبود بلکه این نوع جدید از تقسیم¬بندی منجر به پدید آمدن یک مفهوم جدید تحت عنوان "ملت" گردید. با استقرار مفهوم ملت بود که مفهوم دولت ملی یا دولت- ملت متشکل¬تر گردید. در واقع تحت این تحول حکومت نسبت به ملت، اعمال اقتدار می¬کند. از درون ملت، مفهوم ملیت به وجود می¬آید که با خود مفاهیم زیادی مانند حقوق شخصی و حاکمیت ملی را به همراه می¬آورد.
3) تحول در مفهوم حاکمیت
مفهوم حاکمیت در دوران وستفالی همانگونه که "ژان بدن" و دیگران می¬گویند، "یک قدرت مرکزی، انحصاری و برتر در هر واحد سیاسی" تعریف می¬شد (Anderson, 1986: 70). اما مفهوم حاکمیت در دوران مدرن، ترکیبی تحت عنوان "حاکمیت ملی" بود، که خط انفکاک دوران مدرن با قبل از آن به حساب می¬آید. بدین معنا که حاکمیت از آنِ کشمکش مابین همه نیروها در واحدهای سیاسی است و این ماهیتِ تبادل و چرخه متوالی قدرت، سازنده مفهوم حاکمیت ملی در دولت¬های مدرن بود؛ برخلاف روند پیشین در دوران وستفالی که تثبیت یک قدرت فائقه همواره باعث سکون چرخه تبادل قدرت مابین نیروها در جهت کسب قدرت و چرخش نخبگان سیاسی و دست به دست شدن قدرت می¬شد. در این دوران در روابط بین¬الملل نیز در پی عرف¬گرایی در نظام بین¬الملل، حاکمیت دولت¬ها به رسمیت شناخته شد.
4) مشروعیت و گسترش نظام حقوقی
عنصر دیگری که بیشتر در دولت¬های مدرن مطرح می¬شود، عنصر مشروعیت است، بدین معنا که حکومت باید مشروط به نظامی حقوقی باشد و در پی آن هیچ نیرویی نباید ادعا کند که بر فراز نظام حقوقی قرار داشته و مقید و تابع به نظام حقوقی موجود نیست (Pierson, 1996: 96). همه نیروها در یک واحد سیاسی همچنین مردم (جمعیت آن سرزمین) باید حقوق و اختیارات خود را از نظام حقوقی رایج دریافت کنند. این به معنای مشروط و مقید بودن حکومت و مقامات حکومتی نیز است. بنابراین، تغییر و براندازی حکومت نیز با رعایت این پارامترها به مشروعیت حکومت بعدی خواهد انجامید. این تحول، همچنین پدید آمدن عناصر مشروعیت¬بخش و گسترش آنها باعث تقویت جایگاه حقوق و قانون اساسی در جوامع و تاریخ سیاسی گشت. در این دوران از یک طرف دولت دارای کنترل انحصاری خشونت است و در سویی دیگر، مفهومی تحت عنوان حقوق ملت وجود دارد که باید دولت آن را لحاظ کند. بنابراین مشروعیت به معنای تقید دولت به حقوق ملت نیز می¬تواند معنا شود. حکومتی مشروع است که خود را پایبند، مقید و محدود به قانون و حقوق مردم ببیند و اجازه تعرض به قانون و حقوق مردم را ندهد.
5) گسترش حکومت های غیرشخصی
در این دوران با گسترش لیبرالیسم و شعارهای دموکراسی¬خواهانه قدرت و حکومتی مشروع و مورد شناسایی است که در انحصار دولت¬های خودکامه که در واقع ماهیت شخصی دارند، نباشد. ماهیت شخصی به معنای شخصی¬سازی قدرت و انحصار آن فقط توسط یک نفر یا به نفع یک طرف و یا یک قدرت حاکم است. پس در واقع وقتی صحبت از وفاداری به دولت می¬شود به معنای وفاداری به یک شخص خاص نیست؛ قدرت غیرشخصی با مفهومی به نام حکومت قانون، قرابت دارد. حکومت قانون یعنی حکومت یک نظام حقوقی بعنوان پایه¬ای برای ایجاد حکومت¬های غیرشخصی. به معنای دیگر حکومتی که قاعده¬ها بر کشور حکم می¬رانند، نه اشخاص و آنها نیز خود مقید به قوانین هستند .(Donovan, 1993: 109) در نقطه مقابل، استبداد و یا حکومت خودکامه (یا شخصی) قرار دارد، حکومت خودکامه دربرگیرنده مقاماتی است که خود را مقید به قوانین حقوقی رایج نمی¬دانند، حقوق مردم را محترم نمی¬شمارند و اختیارات خود را فراتر از قانون دانسته و یا خود تدوین¬گر قانون به نفع خویش هستند.
6) گسترش دیوان‌سالاری
دیوان در اصل مفهوم جایگزین شده¬ای برای دربار شاهان یا حکام است که در پی تحولات وستفالی و سیر افول امپراطوری¬ها در درون دولت¬های مدرن رایج گردید و شامل بدنه اداری حکومت یعنی کارمندان که جایگزین طبقه دربار شده¬اند، می¬باشد. سیر تحولات تکنولوژیک و تخصصی¬تر شدن سیاست¬گذاری و حکومت در این دوران باعث گردید حکومت¬ها برای اداره جامعه نیازمند نیروی متخصص و کارآمد باشند. اگرچه عموما در رابطه با مفهوم دیوانسالاری، معنای "وبری" از آن مراد می¬شود یعنی سیستمی که در آن مقامات، پست¬ها و جایگاه¬ها دارای شرح وظایف مشخص باشند (Pierson, 1996: 87). در دوران مدرن افزون بر آن، دیوان¬سالاری شامل عناصر دیگری مانند شایستگی و میزان توانایی افراد برای در اختیار گرفتن پست¬ها نیز بود. یعنی معیار انتصاب، ارتقا و تغییر افراد در پست¬ها، در کنار حزبی بودن (یعنی مشارکت حداکثری تمامی نیروها در حکومت) براساس شایستگی¬ها و قابلیت و کارایی افراد تعیین گردد. این تحول باعث گشت برخلاف دوران¬های قبلی که درباریان صرفا براساس وفاداری و میزان فرمانبرداری از حاکم انتخاب می¬شدند جای خود را به نیروی متخصص برای اداره جامعه دهند.
7) اقتدار و پیدایش مفهوم مقبولیت
مفهوم اقتدار به معنای قدرت مشروع و موجه است. این مفهوم استفاده از قدرت را صرفا عجین با مشروعیت می¬داند. در این ارتباط دو نوع برداشت از قدرت وجود دارد. یک برداشت غیرمشروع از قدرت، یعنی وجه عریان قدرت یا قدرت سخت، و یک وجه دیگر، قدرت نرم است که دارای مشروعیت می¬باشد؛ قدرت نرم شامل اقتدار دولت از جهت ارائه خوب خدمات عمومی، رفاهی و اداره بی¬نقص جامعه است. این وجه قدرت در کنار مشروعیت، مقبولیت را نیز به همراه دارد، یعنی مردم اعمال قدرت از طریق حکومت در شرایط ملزوم را پذیرفته و این اعمال قدرت دولت را مفید و کاربردی می¬بینند؛ در واقع این اعمال قدرت جزئی از مشروعیت دولت به حساب می¬آید. در اینجا دولت اقتدار مثبت دارد (Anderson, 1986: 72). مقبولیت ویژگی خاص دولت مدرن است، در دوران گذشته روی کار آمدن حکومتی که صرفا مشروع بود کما اینکه مشروعیت خود را با زور به جامعه اقناع می¬کرد می¬توانست به حکومت بپردازد، اما در این دوران مشروعیت چه الهی و چه صرف داشتن قدرت، حکومت را محبوب جامعه نمی¬کرد و مقبولیت نیز به عنصر تاثیرگذاری بدل گشت. به محض آنکه دولت از اعمال قدرت نرم باز می¬ماند، مقبولیت و سپس مشروعیت خود را نزد ملت از دست می¬داد، اینگونه حکومت¬ها به اجبار به سمت اقتدار منفی حرکت می¬کنند و می-کوشند از دو طریق این عدم مقبولیت را جبران کنند، در اینجا مفهوم قدرت سخت یا وجه عریان قدرت به میان می¬آید. ابتدا می¬کوشند تا با حفظ ظاهر جامعه را به مانند دولت خدمتگزار و کارآمد اداره کنند و شکل ظاهری دولت¬های رفاهی را نمایش دهند و از این راه مقبولیت کسب کنند، در صورت عدم توانایی وارد بحران مشروعیت شده و به سمت اقتدار منفی و یا سرکوب پیش می¬روند. بواسطه کنترل انحصاری خشونت در دولت¬های مدرن، عموما دولت¬های توتالیتر و دیکتاتوری در این دوران شکل می¬گیرند. بنابراین دولت¬هایی که مشروعیت خود را از دست می¬دهند تا حد زیادی به سمت اقتدارگرایی و سرکوبگری حرکت خواهند کرد.
8) شهروندی
 مفهوم دیگری که در رابطه با دولت مدرن مطرح است، مفهوم شهروندی است (Pierson, 1996: 100). مفهوم شهروندی در پی پیدایش مفهوم ملت و گسترش حقوق مدرن و گذار از دوران وستفالی معنا پیدا کرد. گذار از مفهوم رعیت به شهروند، لازمه تحقق دولت¬های مدرن بود. در مفهوم رعایا، تنها با تکالیف مواجه هستیم و در واقع رعایت یعنی کسی که در مقابل حاکم یا مالک خود، دارای تکلیف است. حتی وقتی مفهوم اتباع در دولت¬های وستفالی  مطرح می¬شد، اگرچه حقوقی هم بر افراد مترتب بود اما تکالیف وجه غالب را داشتند. در واقع اتباع از این جهت که از قدرت مرکزی تبعیت می¬کنند دارای حقوقی هستند. اما در مفهوم شهروند و شهروندی در دولت¬های مدرن، اولویت با حقوق است و از آن جهت که حکومت¬ها، وظیفه تامین حقوق اشخاص را دارند، می¬توانند به مردم تکالیفی را هم واگذار کنند ولی وجه پاسخگویی دولت¬ها در مقابل شهروندان (اعضای ملت) پر رنگ¬تر است. مقدمه هرگونه تکلیفی، شناسایی و تضمین حق¬ها است و تحولات بنیادینی مانند پیدایش مفهوم ملت، مالیات و مقبولیت مسبب پیدایش مفهوم شهروندی بودند.
9) مالیات
آخرین مفهوم و مشخصه دولت مدرن مفهوم مالیات است. امروزه سهم مالیات از مجموعه درآمد ملی، نشان می¬دهد هر دولت تا چه حد به ملت خود وابسته بوده و توسعه یافته است. در دوران وستفالی، دولت از فروش منابع کشور، سرمایه¬ها و دارایی¬ها، همچنین جنگ¬طلبی و دست¬اندازی به کشورهای دیگر تامین مالی و بودجه می¬کرد و خرج آن هم اغلب در شرف تامین منافع هیأت حاکمه بود (Hechter, 2000: 29). در عصر مدرن، با وجود انقلاب¬های صنعتی، توسعه صنعتی و گسترش اقتصاد و تولیدات و کالاها، دولت¬ها رو به کسب درآمد از منابع متمدنانه¬تری آوردند. دولت مدرن درآمدش را برحسب قدرت اقتصادی، چرخه اقتصاد و بازار جامعه خود و همچنین دریافت مالیات از صنوف و بنگاه¬های اقتصادی تامین کرد. این وابستگی باعث ارتباط و شناخت حداکثری دولت¬ها از جامعه خود نیز شد، بنابراین توانست مشکلات و ناکارآمدی¬ها را در جامعه مشاهده و جبران کند و به سمت توسعه حرکت کند، در این دوران مفهوم دولت پاسخگو و پاسخگویی حاکمیت به ملت در جهت مشکلات و نارسایی¬ها متداعی گشت. در این دوران دولت¬هایی که همچنان برپایه فروش منابع طبیعی کسب درآمد کرده و مالیات¬مند نبودند دولت رانتیر نامیده می¬شدند؛ اینگونه دولت¬ها نیازی به ملت خود نداشته و به آنها نیز پاسخگو نیستند. مفهوم توسعه، جهان سوم و توسعه نیافتگی از مهمترین مسائل اقتصادی و اجتماعی این دوران می¬باشد.
2-2- در پروسه جهانی شدن (دوران پست مدرن – دولت پست مدرن)
از نظر متفکران نظریات ساختاربندی همچون گیدنز  و آرچر ، همه دولت‌های کنونی، دولت¬های ملی مدرن محسوب می‌شوند (Giddens, 1987: 53). آنها مدرنیته را به دو دوره اول یعنی تا دهه 60 میلادی و دوره دوم یعنی از دهه 60 میلادی تا به امروز دسته¬بندی می¬کنند. از منظر این نظریه، دولت¬های امروزی زاده دوره دوم از مدرنیته هستند. به باور آنها مفهوم دولت پدیده‌ای قدیمی بوده و تحول در مفهوم دولت در دوران معاصر تنها به عقلانی¬تر شدن ساختارهای گوناگون اداری، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی آنها کمک کرده است. گیدنز تنها تسلط دولت بر جامعه اطلاعاتی، افزایش نظارت، خشونت و خصیصه جنگ را وجه خاص دولت¬های پسا جنگ سرد به حساب می¬آورد (Giddens, 1987: 54). و از این¬رو آنها را از ساختارهای سیاسی پیشین خود متمایز بر می¬شمارد. عده¬ای اما، گذار از جنگ سرد و  ورود به عصر جهانی شدن را همچنان که عصری جدید به حساب می¬آورند، معتقد¬اند دولت نیز در این دوران دچار تحول و دگرگونی¬های عمیقی گشته است؛ آنها شکل‌گیری دولت¬های پست مدرن را با ظهور موج جدید فرا ملی¬گرایی یا بین¬الملل¬گرایی  در ارتباط می¬دانند (Ringmar,  2018: 24). در کنار وجه تمایزات دولت مدرن که گیدنز بر آنها تکیه می¬کند، آنها تقرب به یکپارچگی کامل فرهنگی، افزایش خواست برای پیوستن به اتحادیه¬ها و سازمان¬ها، افزایش تاثیر حاکمیت فراسرزمینی، نفوذ بیشتر بر جریانات داخلی، بوروکراسی نوین، تحول در ماهیت قدرت، افزایش مشارکت شهروندی، پیشرفت تکنولوژیک و فناوری، تغییر در مدل¬های اداره کشور، توسعه اقتصادی و علمی- آموزشی را از مهمترین جنبه¬های تحول در دوران حاضر به حساب می¬آورند (Ringmar, 2018: 33). در واقع این معیارها وجه تمایز فاحشی مابین دولت پست مدرن و دولت مدرن ایجاد می¬کند که در نظریات پیشین وجود نداشته است. از این¬رو که این دوران، عصر حاضر را در بر می¬گیرد، می‌توان استدلال کرد که تحول در دولت¬ها همچنان ادامه داشته و خواهد داشت.
همچنان که گفته شد تحول در مفهوم دولت، از دولت شهرهای یونان تا دولت وستفالیایی، شامل تحولات ظاهری و تحولات محدود ماهوی بوده است. اما این روند به مرور شامل تحولات ماهوی و ساختاری فراوان-تری گشته است که می¬توان در نحوه پیدایش دولت¬های مدرن آنها را مشاهده کرد. تحول در مفهوم دولت مدرن اما دارای ویژگی¬های خاص بیشتری، شامل دگرگونی عمیق¬تر و هستی¬شناسانه، هم از لحاظ ماهوی و هم از لحاظ ظاهری بوده است، این چنین که مفهوم دولت، در دوران پیش از امروز، ذهنیتی خاص و مضیق را متصور می¬ساخته اما امروزه و با پدید آمدن جنبه¬های جدیدی همچون جهانی شدن، تکنولوژی و اینترنت، مفهوم دولت پست مدرن به مفهومی بین¬الاذهانی و نرم بدل گشته است. بگونه¬ای که پدیده¬های نوظهور جدید، این مفهوم را مرتب، همواره و آنی دچار تحول و دگرگونی  قرار می¬دهند، و عنصر سیالیت عضوی جدا نشدنی از دولت¬های پست مدرن است؛ تغییراتی که دیگر نمی¬توان مفهوم نوپدید دولت پست مدرن را با برداشت¬های قبلی از این مفهوم مانند دولت مدرن حتی در مقام مقایسه آورد. سه عنصر کلیدی و کلاسیک دولت، یعنی سرزمین، جمعیت و حکومت نیز امروزه دچار تحولات فراوانی گشته¬اند. دیالکتیک جدید، با عناصر ویژه و جدیدی همچون افزایش اطلاعات و فضای سایبر، گسترش نفوذ فرهنگ، حوزه¬های عمومی و رسانه¬ها، اقتصاد و بازارهای مالی جدید، بازیگران فرادولتی و غیردولتی، افزایش تاثیر محیط زیست و ...، مفهوم پیشین از دولت یعنی دولت مدرن را بطور ماهوی دچار تحول کرده¬اند.
1) شاخص‌های کلیدی دولت پست مدرن
در این بخش شاخص¬های کلیدی متمایز دولت پست مدرن با دولت مدرن مورد بررسی و مقایسه قرار می-گیرد.
- اطلاعات
با گسترش انقلاب اطلاعاتی و تبدیل جهان به دهکده جهانی  که در  عقاید "مک لوهان " مطرح است و حتی نظریات "توماس فریدمن " که جهان را به جهان مسطح یا یکدست شده معنا می¬کند (Friedman, 2005: 23)؛ دیگر چرخه حرکت اطلاعات یک سویه و یا در یک جهت نیست، همچنین از لحاظ سرعت و حجم با گذشته قابل مقایسه نیز نمی¬باشد. گسترش زیرساخت¬هایی مانند اینترنت و رسانه¬ها باعث گشته تا اطلاعات، در کنار آن، دانش عمومی و اخبار در جهان همواره در جریان باشند و اتفاقی کوچک در گوشه دنیا، جهانی شده و کوچکترین ابعاد یک اتفاق بزرگ در متن عرصه بین¬المللی، محلی مخابره شود. این تغییرات بنیادین تحول شگرفی بر تاثیرگذاری، بازیگری، کنش و واکنش دولت¬ها بوجود آورده است؛ و اتخاذ سیاست و پیگیری استراتژی¬ها را برای دولت¬ها پیچیده¬تر ساخته است.
- فرهنگ
مدرنیسم و در پی آن جهانی شدن با خود فرهنگ جهانی شده¬ای را نیز به همراه آورده است. از فرهنگ غذایی در مایحتاج روزانه خانواده¬ها تا منو رستوران¬ها و ...، از فرهنگ بصری، دیداری و شنیداری در عرصه موسیقی، هنر و سینما تا نوع پوشش، و گسترش صنعت مد. از فرهنگ جامعه¬پذیری و خانوادگی شامل سنت¬های تشکیل خانواده، تا چگونگی تعاملات شهری، شهرنشینی، روابط فامیلی و دوستانه. امروزه حتی در جنبه¬های اقتصادی نیز مردم در همه جای دنیا تا حدی پارامترهای یگانه¬ای را عامل آسایش و امنیت می¬دانند و این موضوع حتی در جنبه¬های گزینش عنوان شغلی و تحصیلات نیز دیده می¬شود. تغییرات این چنینی در عرصه فرهنگ، جنبه¬های گسترده¬ای از حکمرانی را در دولت¬ها شکل داده و دگرگون می¬سازد، دولت¬ها تا حد فراوانی به شکلی خاص از اداره امور جوامع سوق پیدا کرده¬اند؛ بطوریکه در دوران مدرن مشاهده نمی¬شد.
- حوزه عمومی
در عصر کنونی افراد، سازمان¬ها، کارتل¬ها و تمامی ذینفوذان، قابلیت آن را دارند تا حرف و خواسته خودشان را به طریقی به دولت¬های مطبوع¬شان برسانند (Caya, 2015: 97). امروزه دولت¬ها تا حد فراوانی تابع افکار عمومی بوده و افکار عمومی به یکی از جنبه¬های اتخاذ تصمیمات در بدنه دولت¬ها بدل گشته¬اند. اهمیت این جنبه در مسائل بین¬المللی مانند اتخاذ سیاست¬ها، همچنین در شکل¬گیری یا گسست روابط مابین دولت¬ها نیز دیده می¬شود.
- اقتصاد
جهانی شدن و تحولات اقتصادی باعث وابستگی کشورها گردیده است. سیستم به هم پیوسته جهانی در عرصه تامین مواد اولیه تولید و همچنین زنجیره تامین کالا از بٌعد دانش و نیروی کار، امروزه بیش از پیش به هم متصل و پیوسته است (Farrel, 2020: 235). تامین و نگهداری از این چرخه و به بالطبع افزایش راندمان آن، مرهون ایجاد دیپلماسی و سیاست خارجی نوینی است، که دولت¬ها ناچار به اتخاذ و پیگیری آنها هستند. این مدل از سیاست خارجی با مدل¬های مشابه آن در جنگ و صلح، حاصل از دوران مدرن کاملا متفاوت، پیچیده¬تر، در هم تنیده¬تر و همزمان نیز شکننده¬تر است. تحول در ماهیت قدرت امروزه به سمتی حرکت کرده که قدرتمندی اقتصادی از قدرتمندی نظامی و دفاعی، از جلوه و اهمیت بیشتری برخوردار بوده و دولت¬ها از جنبه کارآمدی و بازده با تولید ناخالص داخلی و میزان درآمد سرانه¬شان مورد ارزیابی و بررسی قرار می¬گیرند.
2) بازیگری، ظهور بازیگران فرادولتی
ظهور پدیده¬ای تاثیرگذار فراتر از ساختار دولت در دوران مدرن، امری محال بنظر می¬رسید؛ اما امروزه ظهور سازمان¬های بین¬المللی دولتی، غیردولتی و مردم نهاد، شرکت¬ها و کارتل¬های چندملیتی، خیریه¬های بین-المللی، تروریسم، سازمان ملل و بروکراسی عریض و طویل آن به همراه سازمان¬های زیرمجموعه، امروزه بازیگری انحصاری دولت¬ها را، محدود و متغیر ساخته است. برخلاف گذشته امروزه در کنار بازیگری دولت-ها در عرصه بین¬الملل، بازیگران فرادولتی نیز به بازیگری می¬پردازند (Armstrong, 2011: 177). اگرچه انحصار از دست دولت¬ها خارج شده، لیکن همچنان بازیگر اصلی تمامی عرصه¬ها، دولت-ملت¬ها هستند. اما نباید تاثیرگذاری شگرف بازیگران فرادولتی را نادیده گرفت؛ زمینه¬سازی و عاملیت در مسائلی همچون انبوه قراردادها و کنوانسیون¬های بین¬المللی، شروع و خاتمه به جنگ¬ها، ایجاد صلح در مناطق مختلف، همکاری¬های بین¬المللی، مسائل زیست محیطی، ایجاد فضای گفتمانی شمال جنوب و تحول در مفاهیمی همچون امنیت و غیره ... مرهون فعالیت آنها است. مفهوم دولت نیز در کنار این عظیم تحولات دچار دگرگونی¬های فراوانی گشته است، تا بتواند به حیات خود ادامه داده و قدرت خود را کماکان حفظ کند. دولت پست مدرن با ارائه کمک¬های اقتصادی، پشتیبانی سیاسی، ایجاد فضای گفتمانی و ... ، سعی در بازی¬سازی و بازیگری در این فضا داشته، که می¬توان آن را خاص¬ترین وجه تحول آن نسبت به دولت-های مدرن دانست.
3) تحول در عناصر دولت در عصر پست مدرن
در این بخش عناصر کلاسیک در تعریف مفهوم دولت بررسی شده و تاثیر تحولات دوران جهانی شدن بر آنها و اثر آن بر جایگاه تعریف کلاسیک از دولت تبیین می¬شود.
- حاکمیت
حاکمیت بعنوان اولین و عالی¬ترین مظهر دولت به حساب می¬آید. مسائلی همچون، ایجاد و حفظ امنیت و نظم، حراست از حقوق طبیعی افراد و تامین آزادی، ایجاد و حفظ همبستگی و یکپارچگی، تامین رفاه و آسایش طبیعی، از مهمترین کارویژه¬های آن است. اما دولت¬ها امروزه دیگر با وجود چرخه اطلاعات و همچنین بازیگری بازیگران فرادولتی از اعمال حاکمیت صرف برخوردار نیستند. بعنوان مثال با هرچه بیشتر مورد قبول قرار گرفتن حقوق بین¬الملل در پیشگاه جامعه بین¬المللی، دولت¬ها برای اتخاذ تصمیم در امور داخلی به مشورت و یا اجازه برخی سازوکارها احتیاج دارند (Iqbal,  2017: 25). برای نمونه سازمان¬های بین¬الملل همچون یونسکو، سازمان جهانی بهداشت می¬توانند برای اتخاذ سیاست در داخل یک کشور اعمال صلاحیت کرده و یا سازوکارهای حقوقی و یا کنوانسیون¬هایی همچون بانک جهانی و معاهده پالرمو می-تواند رویه عادی اداره امور داخلی یک جامعه توسط دولت¬اش را دچار دگرگونی کند. اعمال سیاستی در رابطه با موضوعی خاص در داخل کشور می¬تواند در پیشگاه افکار عمومی جهانی و رسانه¬ها به چالش کشیده شده و آن دولت را مجبور به تغییر سازد. این تحولات بنیادین خصیصه دوران جهانی شدن و دولت¬های پست مدرن می¬باشد.
- سرزمین
سرزمین نیز امروزه به مثابه قبل دارای مفهوم سابق نبوده و دچار تحول گشته است. مباحثی همچون شهروند جهانی و جهان وطنی، مهاجرت و پناهندگی جای خود را به تابعیت و ملیت به مفهوم سابق داده است. همه ما امروزه به جز کشور خویش شهروند فضای سایبر، اینترنت و شبکه¬های اجتماعی نیز هستیم. در روی دیگر مرزها به مثابه سابق خطوطی مستحکم و مضیق نیستند. مهاجرت بر اثر جنگ، بحران¬های اقتصادی و یا تغییرات اقلیمی باعث دگرگونی مفهوم سخت آنها گشته است. مرزهای کشورها دیگر نفوذ ناپذیر نیستند و مسائل حقوق بشری، دکترین مسئولیت حمایت، حقوق اقلیت¬ها، دکترین جدایی چاره¬ساز و ... ، همچنین فضای مجازی و رسانه¬ها، ماهواره¬ها ... از آنها ساختاری شکننده ساخته¬اند (Caya, 2015: 105). در گذشته دولت¬ها با اعمال صلاحیت در امور خود به مرزی خاص محدود می¬شدند اما امروزه قوانین بین¬المللی می¬تواند اعمال صلاحیت¬های را با کمک سازوکارها و صلاحیت قضایی در درون کشوری ثالث انجام دهد. جهانی شدن و فرهنگ جهانی بگونه¬ای قالب گشته است که دیگر سخت بتوان با گذر از مرزی به مرز دیگر تفاوت¬های فرهنگی را باز شناخت. با روی کار آمدن مفاهیمی همچون اتحادیه¬ها، با پول یکسان، فرهنگ همگون، استراتژی سیاسی و اقتصادی یکسان، تدابیر سیاست خارجی یکسان و غیره، مرزبندی¬های سیاسی سابق و مفهوم سرزمین به مثابه عنصر تشکیل دهنده دولت کلاسیک تا حد فراوانی دگرگون گردیده است.
- جمعیت
از میان سه فاکتور تشکیل دهنده ملت یا جمعیت، شامل، وجود یک سازمان سیاسی واحد، وجود فرهنگ و زبان مشترک و در نهایت وجود تاریخچه و پیشینه مشترک (Ehrenberg, 1999: 117)، شاید بتوان تنها آخرین فاکتور را امروزه قابلیت تمایز مابین ملت¬ها دانست. با روی کار آمدن سازمان¬هایی مانند کمیسریای عالی پناهندگان، شورای حقوق بشر، رسانه¬ها و ... جمعیت¬ها دیگر به مثابه قبل تحت صلاحیت تک¬بعدی دولت¬هایشان نیستند و دولت¬ها نیز تنها کنترل کننده و عامل موثر بر جمعیت¬هایشان نیز نخواهند بود. جهانی شدن با خود فرهنگ¬های مشترک و زبان مشترک نیز آورده است. فراهم شدن فرهنگ و زبان تصویری مشترک توسط رسانه¬ها و اینترنت بیش از پیش جمعیت¬ها را در خواسته، عقاید، نظریات و سبک زندگی شبیه به هم کرده است.
4) تحول در وجوه دولت در عصر پست مدرن
قدرت، مقبولیت، مشروعیت، اقتدار از جمله وجوه تشکیل دهنده دولت هستند. وقوع تحولات تاریخی و تکنولوژیک در دوران معاصر اثرات فراوانی بر آنها گذاشته که مترتب بر مفهوم دولت پست مدرن هستند.
- قدرت
همچون تحول در تمامی مفاهیم، امروزه مفهوم قدرت در حوزه بین¬المللی و در درون دولت¬ها دچار دگرگونی و تحول گشته است (Caya, 2015: 106). حوزه اعمال قدرت، دامنه قدرت، پیامدهای قدرت، ابزارهای قدرت، هزینه قدرت، شدت تاثیر قدرت، دارای تحولات بنیادین گشته¬اند. بعنوان مثال اقتصاد به عاملی مهم در مفهوم قدرت تبدیل شده و نفوذ  و تاثیرگذاری دولت¬ها در خارج از مرزها به عاملی مهم بدل گشته است. تاثیرگذاری بر رسانه¬ها و جراید، بازیگری در اینترنت و فضای سایبر، پیشرفت تکنولوژیک از جمله عناصر جدید قدرت در دوران حاضر و در دولت¬های پست مدرن هستند.
- مقبولیت
با وجود رخ نمون پدیده¬هایی مانند جهانی شدن و انقلاب¬های پیوسته علمی و اطلاعاتی، مقبولیت یا پذیرش مردمی نیز به مانند وجوه دیگر دولت، امروزه از نگاه سنتی بررسی نمی¬گردد (Iqbal, 2017: 28). مثلا اگر در کشورهایی از جمله کشورهای آسیا میانه، صرف تامین رفاه ایتدایی، نان و مایحتاج اقتصادی ماهانه مردم و به بالطبع اشتغال مطرح بود، امروزه، آزادی¬های سیاسی، آزادی¬های اجتماعی و رفاه بهداشتی مطرح است و یا اگر در اروپا آزادی¬های اخیر عامل مقبولیت مردمی بود، امروزه مواردی مانند سطح بالاتری از امنیت بهداشتی و زندگی، بازیگری مثبت دولت مطبوع در عرصه بین¬المللی و اثرگذاری جهانی، کمک به مسائل حقوق بشری در آفریقا و جنوب شرق آسیا، به عامل مقبولیت بدل گشته است.
- مشروعیت
مشروعیت نه صرفا به قانونیت دولت از لحاظ حقوقی بلکه به پذیرش اجتماعی آن از جانب مردم نیز وابسته است. از هر دو دیدگاه، چه فلسفی و چه جامعه¬شناسانه، مشروعیت امروزه دیگر صرفا منشاء داخلی ندارد. میزان فعالیت و راندمان در عرصه خارجی، عضویت در سازمان¬های بین¬المللی و میزان بهره¬مندی از امتیازات و احترام بین¬المللی، عامل¬هایی جدید در کسب مشروعیت برای دولت¬های پست مدرن هستند. بطوریکه امروزه یک گروه اپوزیسیون با داشتن حمایت خارجی می¬تواند با مشروعیت قانونی داخلی یک دولت مستقر طعنه به طعنه زند.
- اقتدار
اقتدار، یعنی پذیرش قانونی و یا قدرت مشروع، قانونی و مقبول که می¬باید در شرایط مقتضی مورد اطاعت و فرمانبرداری قرار گیرد. امروزه اقتدار وابسته به مفهومی همچون حکمرانی مطلوب و پارامترهای هشتگانه بانک جهانی است (worldbank.org). با وجود دکترین مسئولیت بین¬المللی حمایت و بکارگیری آن در دهه گذشته، همچنین توسعه نفوذ و اثرگذاری شورای امنیت و ساختارهای تحریمی در درون مرزها، دیگر می¬توان بیان داشت که اقتدار از انحصار دولت¬های پست مدرن خارج شده است.

3- آینده مفهوم دولت پست مدرن و تحولات پیش‌رو
با تمامی تحولات فوق¬الذکر اما همچنان دولت بعنوان اصلی¬ترین بازیگر در عرصه بین¬المللی و بعنوان اصلی¬ترین عنصر در رشته روابط بین¬الملل شناخته می¬شود و از نقش و جایگاه مهمی در تمامی موضوعات مورد مطالعه برخوردار است. دولت مدرن، تغییر و تحولات مفهومی فراوانی را پشت سر گذاشته است؛ اگر بخواهيم چشمگيرترين و برجسته¬ترين تأثير اين تحول بي¬مانند را بر زندگي سياسي و اجتماعي بشر به تصوير بكشيم، بي¬گمان مي¬توان از «تضعيف شدن حاكميت دولت» و كاستن از اهميت آن در عرصه بین-المللی نام برد. برخلاف نظر قالب که معتقد است، جهانی شدن و دوران پست مدرن، جهان را احتمالا به سوی تضعیف حداکثری دولت تا حذف مفهومی با نام دولت پیش می¬برد، در نگاه مقابل، تمامی شواهد برعلیه این نظریه صف کشیده¬اند؛ مهمترین آن را می¬توان علت پیدایش و تشکیل دولت دانست. همچنین از نگاه تاریخی بشر همواره به دنبال ایجاد، گسترش و استحکام مفهوم دولت بوده است، از نگاه ساختار-کارگزار نیز امروزه لازمه اداره جوامع و جامعه جهانی در عرصه بین¬المللی بدون وجود پدیده دولت و در پس آن سازمان¬های بین¬المللی، امری ناممکن خواهد بود. در سطح ساب گروپ هم مفاهیمی همچون ملت و شهروندی، ناسیونالیسم و پیشینه تاریخی نشات گرفته از مفهوم دولت بوده و درمیان جوامع و ملت¬ها از اهمیت فراوانی برخوردار است. نظریه دولت واحده جهانی هم که از پس تلاش¬ها و رقابت¬های بی¬وقفه قدرت¬های بزرگ، همچون ایالات متحده و چین برای کسب قدرت برتر جهانی پدید آمده، با رخنمون پدیده¬هایی از جمله سازمان¬های متعدد منطقه¬ای و بین¬المللی و عضویت این دو کشور در آنها، رقابت بر سر کسب هژمونی برتر در جهان را نوید می¬دهد و خواست برای ایجاد یک دولت واحده جهانی دور از دسترس می¬نماید. همچنین این امر که یک تک ساخت دولتی، اداره جامعه جهانی را برعهده داشته باشد چه از لحاظ فنی و حجم سیاستگذاری و چه از لحاظ تئوریک امری محال و ناممکن خواهد بود. شاید با مطالعه سیر تحولات در مفهوم دولت، روشن¬ترین نتیجه¬گیری را نه حرکت به سوی دولت واحده جهانی بلکه حرکت به سوی اتحادیه¬های فرادولتی بین¬المللی  دانست. این مفهوم متضمن ایجاد اتحادیه¬هایی متشکل از سازمان¬های بین¬المللی است که عضویت دولت¬ها را در خود خواهند داشت، تامین بودجه و تصمیم¬گیری در آنها توسط لابی و نفوذ دولت¬ها انجام می¬گردد و شاید در این فضا بتوان بازیگری دولت¬ها بطور کلاسیک، صرف و عیان را در عرصه بین¬المللی کم¬رنگ¬تر دید.

نتیجه‌گیری
تحولات بنیادین در مفاهیمی همچون دولت بعنوان عنصر اصلی رشته روابط بین¬الملل، سلسله دگرگونی-هایی را به دنبال خود رقم می¬زند که می¬توان از آن با عنوان انقلاب مفهومی یاد کرد. این استدلال از آنجا تقویت می¬شود که امروزه دیگر دولت¬ها صرفا تامین کننده امنیت و نظم دهنده جامعه نیستند و کارکرد اولیه و ابتدایی خود را از دست داده¬اند؛ چه از منظر کلاسیک (هابزی) و چه از منظر مفهوم پسا وستفالی (دولت مدرن)، دولت¬ها متحول گشته¬اند. حضور دولت در عرصه¬های عمومی، افزایش نقش دولت در زندگی فردی، بازیگری و بازی¬سازی دولت در فضاهای مجازی به همراه شکست انحصار حاکمیتی دولت از پسِ بازیگری بازیگران فرادولتی و سازمان¬های بین¬المللی، چهره¬ای نوین از دولت ارائه شده است. این تمایز ویژگی خاص و منحصرِ دولت در دوران حاضر است، عصر جهانی شدن و عصر پست مدرن. در کنار افزایش کارکرد، همچنین گسترش شرح وظایف دولت¬ها، شاهد افزایش حوزه¬ها و بسترهای فعالیت و بازیگری در عصر پست مدرن نیز هستیم. تحولات در پی جهانی شدن، ظهور اینترنت، بازیگری بازیگران فرادولتی، تروریسم و محیط زیست، تحولات اساسی در اقتصاد و نوع بازارها، افزایش نفوذ حوزه عمومی و رسانه¬ها، گسترش تکنولوژی و دانش، افزایش تبادلات فرهنگی و ... ، باعث دگرگونی و تحول بنیادین در عناصر دولت شامل حاکمیت، سرزمین و جمعیت، همچنین در وجوه دولت شامل اقتدار، مشروعیت، مقبولیت و قدرت شده است. این تحولات ابتدا شیفت پارادایمی از عصر مدرن به عصری جدید را نوید می¬دهند، و سپس پاسخی ایجابی به این سوال هستند که آیا تحولاتی بر دولت مدرن موثر گشته است. دستاورد این مقاله اذعان دارد، امروزه با ورود به پارادایم جهانی شدن و عصر پست مدرن، شاهد گونه جدیدی از دولت هستیم که هم از منظر مفهومی و هم از منظر ساختاری با انواع قبلی بس متفاوت است. این تفاوت بنیادین و مفهومی در کنار خود، نوع سطح تحلیل، روش¬ها و انواع دیپلماسی، نظریات اقتصادی، نظریه¬های روابط بین¬الملل و حقوق بین¬الملل را نیز دگرگون ساخته و خواهد ساخت.

چکیده

بررسی سیر و چگونگی تحول معنایی در مفهوم دولت، کمک می‌کند تا بهتر سیر تکاملی دانش روابط بین‌الملل و جریانات محوری آن شناخته و در کنار آن چگونگی پیدایش و تحولات واژگان تخصصی و مفاهیم رایج این رشته بیان شوند. این مقاله با روشی تبیینی- تحلیلی، به بررسی سیر تحولات تاریخی در مفهوم دولت از پیدایش تا دگرگونی‌های ساختاری و ماهوی، از دولت شهرهای یونان تا دولت مدرن می‌پردازد. این پژوهش درصدد پاسخ به این دو سوال است که آیا با گذر از دوران مدرن و ورود به عصرجهانی شدن، شاهد پیدایش دولت پست مدرن هستیم و دوم آنکه این تحولات چگونه و چطور دولت مدرن را دچار دگرگونی ساخته‌اند. دستاورد مقاله حاضر با پاسخی ایجابی مطرح می‌سازد؛ تحول مفهومی بر دولت مدرن مترتب گشته و مجموعه این دگرگونی‌ها و تحولات، فراوان، گسترده و عمیق بوده‌اند، چنانکه می‌توان این تحولات را هستی‌شناختی و ماهوی بیان داشت و از مفهومی جدید با عنوان دولت پست مدرن سخن به میان آورد.