علل و عوامل طلاق در جامعه و جنبه های مختلف آن

وابستگی سازمانی/سمت

  • 1- کارشناس‌ارشد روابط بین‌الملل
دریافت: ۱۲ آبان ۱۳۹۴ | انتشار: 1 دی 1394

منابع و ماخذ

1 – حسینی بهشتی – محمد (بی‌تا)،  شناخت اسلام، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.

2 – ساروخانی – باقر (1377)، طلاق: پژوهشی در شناخت واقعیت و عوامل آن، تهران: نشر دانشگاه تهران، چاپ دوم.

3 – صفایی – حسین، امامی – اسداله (1384)، مختصر حقوق خانواده، تهران: انتشارات میزان، چاپ هشتم.

4 – طالبی – علی، ابعاد و آثار آن، 27/10/1391. www.azimi4.blogfa.com                             

5 – علیایی – مرضیه، مسأله طلاق علل و عوامل آن، 27/01/1388.www.rasekhoon.net           

6 – محسنی – منوچهر (1369)، مقدمات جامعه شناسی، تهران: چاپ ششم.

7 – مطهری – مرتضی (1359)، نظام حقوق زن در اسلام، تهران: دفتر انتشارات اسلامی، چاپ نهم.

8 – منصوری – امیر علی، پیامدهای طلاق، 11/01/1389.www.psyohoalachigh.com        

9 – وسائل الشیعه، جلد 15 و 14.

متن کامل

مقدمه

بالارفتن ميزان طلاق در دوره ما سبب شده است که مسئله طلاق مورد توجه گروه زيادي از کارشناسان قرار گيرد. در خيلي از موارد حتي گروهي آن را به عنوان نشانه‌اي بر از ميان رفتن خانواده در سالهاي آينده تلقي کرده‌اند. غالباً گفته مي‌شود که امروزه مردم با غم و تشويش کمتري در مقايسه با گذشته به ازدواج روي مي‌آورند، چرا که طلاق براي آنان در حکم بيمه‌اي تلقي مي‌شود و در صورتي که ازدواج ايجاد مشکل کرده و يا حالت موفقيت آميز و خشنودکننده‌اي براي آنها نداشت مي‌توانند آن را رها کنند.

طلاق همواره یکی از چالش‌برانگیزترین مسائل پیش‌روی جوامع بشری بوده است. چرا که آثار مستقیم و غیر مستقیم آن نه تنها بر تعادل روانی زوجین، فرزندان و ... بر جای می‌ماند؛ بلکه آثار منفی آن بر نظام اقتصادی و نظام فرهنگی غیر قابل انکار است. بنابراین شناخت علل و عوامل و جنبه‌های مختلف آن و آثاری که بر فرد و جامعه بر جای می‌گذارد، بسیار حائز اهمیت است. طلاق به عنوان پدیده‌ای که باعث جدایی میان دو نفر می‌شود، امری مشترک در همه جوامع است؛ اما شناخت آن از پیچیدگی‌های بسیار برخوردار است و همین پیچیدگی‌ها، مطالعه آن را دشوار ساخته است. از آنجا که ارتباط زن و شوهر غنی‌ترین و چند بعدی‌ترین ارتباط انسانی است، شناخت و درک علل واقعی طلاق، نیازمند ابزاری بس دقیق و پیچیده است.


ماهیت و مفهوم طلاق

طلاق از نظر لغوی به معنی رها شدن می‌باشد و در اصطلاح عبارت از پایان دادن زناشویی به وسیله زن و شوهر می‌باشد. همچنین طلاق را می‌توان انحلال رابطه همسري در ازدواج دائمي را که بعد از آن از نظر رعايت حقوق و تکاليف مربوط به زناشويي مسئوليتي براي دو همسر نخواهد بود، تعریف کرد. طلاق را اغلب راه‌حل رایج و قانونی عدم سازش زن و شوهر، فروریختن ساختار زندگی خانوادگی، قطع پیوند زناشویی و اختلال ارتباط والدین با فرزندان تعریف کرده‌اند. در حقیقت همانگونه که پیوند بین افراد طبق آیین و قراردادهای رسمی و اجتماعی برقرار می‌شود. چنانچه طرفین نتوانند به دلایل گوناگون شخصیتی، محیطی، اجتماعی و … با یکدیگر زندگی کنند به ناچار طبق مقررات و ضوابطی از هم جدا می‌شوند. از این نظر خانواده همچون عمارتی است که زن و شوهر ستون‌های آن را تشکیل می‌دهند و فروریختن هرستون استحکام و استواری عمارت را دچار تزلزل و گسستگی می‌کند. طلاق با این دید، یکی از غامض‌ترین پدیده‌های اجتماعی، ارکان خانواده را در هم ریخته و بیشتر اثرات مخرب خود را بر روی فرزندان برجای می‌گذارد. طلاق گسستن و فروپاشیدن کانون گرم و آرام بخش زندگی است که اثرات جبران ناپذیری بر اعضاء خانواده می‌گذارد. در تحقیقاتی که در زمینه طلاق صورت گرفته مشخص گردید ازدواج‌هایی که به طلاق منجر شده‌اند، کاهش شدیدی در اعتماد به نفس اعضاء خانواده به وجود می‌آورد. چنین کمبودی می‌تواند ماهیتی اجتماعی، روانی یا جسمی باشد. کاهش اعتماد به نفس در نتیجه طلاق منشأ مهم اختلالات اعضاء خانواده در حین و بعد از طلاق می‌باشد. در این تحقیق همچنین مشخص شد نه تنها طلاق سطح اعتماد اعضاء ‌خانواده را کاهش می‌دهد بلکه باعث می‌گردد یکی از زوج‌ها یا هر دو به طور قابل ملاحظه‌ای احساس پوچی کنند. این تحقیق مدلی را نشان می‌دهد که در آن افراد از هم جدا شده به علت کاهش اعتماد محتاج همیاری و کمک هستند. گذشته از این طلاق، پدیده‌ای است که بر تمامی جوانب جمعیت یک جامعه اثر می‌گذارد، زیرا از طرفی بر کمیت جمعیت اثر می‌نهد،‌ یعنی واحد مشروع و اساسی تولید مثل یعنی خانواده را از هم می‌پاشد، از طرف دیگر بر کیفیت جمعیت نیز اثر می‌گذارد، زیرا موجب می‌شود فرزندانی محروم از نعمت‌های خانواده تحویل جامعه گردند که احتمالاً فاقد سلامت کافی روانی در احراز مقام شهروندی یک جامعه‌اند. بنابراین آسیب اجتماعی ناشی از این اقدام نه تنها متوجه اعضاء خانواده، بلکه متوجه کل جامعه و نسل آینده نیز می‌باشد.


طلاق در نظام های حقوقی گذشته و حال

تاریخچه طلاق به تاریخچه ازدواج برمی‌گردد. به همان علت که بشر بنا به درخواست طبیعی خود پیوند ازدواج می‌بندد تا در کانون گرم خانواده و درکنار همسر خود به سکون و آرامش برسد،‌ به همانگونه نیز ممکن است به دلایلی از ادامه زندگی خودداری کرده، طلاق را بپذیرد. ‌‌«ولتر» می‌گوید: «طلاق و ازدواج در یک زمان در عالم پدید آمدند» اما اين پدیده در تمدن‌ها و فرهنگ‌هاى گوناگون و در طى قرون و اعصار، در قالب‌هاى مختلفى تحقق يافته است؛ براى مثال چند هزار سال پيش در قوانين حمورابى متعلق به تمدن بابل، حق طلاق تماماً به مرد سپرده شده بود و تنها در صورتى كه مرد مرتكب خطايى مى‌شد، زن مى‌توانست تقاضاى طلاق كند، ولى اگر خطا از جانب زن بود و در عين حال، تقاضاى طلاق مى‌نمود به سبب سوء رفتار و جرأت بر تقاضاى طلاق، به مرگ محكوم مى‌شد. همچنين در يونان باستان مرد حق داشت هر وقت بخواهد و به هر دليلى و بدون هيچ تشريفاتى زن را طلاق دهد. در تمدن روم باستان پيش از مسيحيت مرد حق داشت همسرش را به همان شیوه‌اى كه به عقد خود درآورده بود، طلاق دهد؛ اگر در معبد ازدواج كرده بودند، در معبد او را طلاق دهد و اگر او را خريده بود، طلاق با فروش او انجام مى‌شد. البته در مورد ازدواج در معبد، ابتدا طلاق زن ممكن نبود مگر با اثبات زناى زن يا سوء قصد او به جان شوهر با استفاده از سم و يا برخى موارد مشابه، ولى از سال 411 ق. م كه قوانين خاصى به مورد اجرا گذاشته شد، طلاق به طور مطلق براى مرد آزاد شد و از اين تاريخ به بعد آمار طلاق در روم حتى در ميان قيصرها به شدت افزايش يافت، ولى پيش از ظهور مسيح (ع) شروطى براى انجام طلاق در نظر گرفته شد؛ از جمله، حضور هفت شاهد بالغ براى اتمام طلاق ضرورى اعلام شد؛ همچنين براى زن حق درخواست طلاق از مرد را قائل نبودند و آن را نوعى سبك مغزى زن تلقى مى‌كردند كه مستحق مجازات بود.

‌در مصر باستان نيز هيچ قيدى براى طلاق قائل نبود و مرد هر زمان كه مى‌خواست، مى‌توانست همسرش را طلاق دهد. در ميان پيروان مذهب بودا مردى مى‌توانست هر زمان كه بخواهد همسرش را طلاق دهد، چه او راضى باشد و چه راضى نباشد و بهانه‌اى كوچك مانند وراجى زن يا افروختن آتش به گونه‌اى كه فضاى خانه پر از دود شود، كافى بود تا مرد همسرش را طلاق دهد. در ميان هنديان برهمن طلاق ممنوع بود و تنها به آنچه انفصال جسمانى ناميده مى‌شد، مجاز بودند.

در ميان اعراب جاهلى طلاق كاملاً شايع بود و مرد حق داشت هرگاه كه مايل باشد و با هر صيغه‌اى كه مفيد طلاق باشد، همسرش را طلاق دهد و محدوديتى براى دفعات طلاق نيز وجود نداشت؛ لذا مردى كه مى‌خواست همسرش را كيفر دهد، مى‌توانست او را طلاق دهد و پيش از پايان عده به او رجوع كند و دوباره او را طلاق دهد و باز رجوع كند و اين كار را بدون محدوديت ادامه دهد. در آيين يهود، به مجرد اينكه مرد همسرش را نپسندد، حق دارد او را طلاق دهد و پيوند زناشويى به مجرد نيت مرد، قابل گسست است و نيازى به اثبات و ابراز ندارد؛ همانگونه كه تشريفات و شرايط خاصى نيز ندارد، ولى به مردم توصيه مى‌شود تنها به دلايل موجهى مانند كاستى‌هاى جسمانى يا اخلاقى، همسر خويش را طلاق دهند. مسيحيت كاتوليك نيز براى هيچ كدام از زن و مرد حق طلاق قائل نيست و پيوند زناشويى را تنها زمانى قابل گسست مى‌داند كه زن مرتكب زنا شده باشد. در دوران معاصر نيز نظام‌هاى حقوقى رايج از الگوهاى متعددى در مسئله طلاق پيروى مى‌كنند. در كشورهايى مانند ايتاليا و اسپانيا، تحت تأثیر عقايد كليساى كاتوليك، طلاق تا همين اواخر جنبه قانونى نيافته بود. قوانين جديد نيز در موارد محدودى طلاق را مجاز دانسته‌اند؛ براى مثال، قانون طلاق كه در سال 1970 در ايتاليا به تصويب رسيد، تنها در چند مورد خاص (مانند محكوميت قطعى يكى از زوجين، داشتن رابطه جنسى خارج از چهارچوب ازدواج و قطع رابطه زندگى مشترك به مدت پنج سال) به دادگاهها اجازه صدور حكم طلاق را مى‌دهد. اين سيستم تا چند دهه پيش از اين در امريكا اعمال مى‌شد. پذيرش طلاق در صورت احراز عدم امكان ادامه زندگى مشترك يا اثبات اينكه ازدواج عملاً از هم گسسته است و پذيرش طلاق در صورت توافق دو طرف از ديگر سيستم‌هاى رايج در جوامع معاصر و به طور خاص، كشورهاى اروپايى‌اند. در بيشتر كشورهاى اسلامى نيز به پيروى از قانون شريعت اسلام، حق طلاق به مرد اعطا شده است. اما در اسلام همانگونه كه ازدواج را به عنوان يك پيوند مقدس و داراى كاركردهاى فردى و اجتماعى ضرورى، مورد تأكيد فراوان قرار مى‌دهد؛ طلاق را فى نفسه امرى منفور و ناپسند مى‌داند و تمام كوشش خود را در جهت پرهيز خانواده‌ها از طلاق به كار مى‌بندد، ولى در مواردى كه مصالح مهمتر ايجاب كند، ممنوعيتى براى طلاق قائل نشده است؛ به بيان ديگر، يك دسته از روايات اسلامى طلاق را پديده‌اى بسيار مبغوض و منفور معرفى كرده‌اند؛ براى نمونه، در روايات تعبيرهايى از اين دست وارد شده است كه هيچ چيز در نزد خداوند ناپسندتر از خانواده‌اى نيست كه به وسيله طلاق از هم پاشيده شود و در ميان آنچه خداوند حلال نموده هيچ چيز مبغوض‌تر از طلاق نيست و خدا فردى را كه از روى هوا و هوس، زنان را طلاق مى‌دهد، دشمن مى‌دارد.

 از سوى ديگر به روايات متعددى بر مى‌خوريم كه طلاق را در شرايط خاصى مجاز و احياناً لازم دانسته‌اند؛ براى مثال، بى‌دينى يا ضعف ديندارى از مواردى است كه طلاق در آنها به طور خاص تجويز گرديده است. در روايتى آمده است كه امام موسى بن جعفر (ع) در پاسخ كسى كه در صدد بود طلاق دختر خود را از شوهرش بگيرد، فرمودند: اگر به دلايل دينى نسبت به داماد خود بى علاقه شده و مى‌خواهى دخترت را از دست وى رهاسازى، چنين كن، در غير اين صورت، هيچ اقدامى در جهت طلاق انجام نده. افزون بر اينها، حتى در مورد برخى امامان معصوم (ع) نيز نقل گرديده كه همسر خود را به دليل انحراف دينى طلاق داده‌اند. نتيجه‌اى كه از مجموع اين روايات مى‌توان گرفت آن است كه اسلام طلاق را به خودى خود مبغوض مى‌شمارد و در جهت منصرف كردن افراد از آن، كوشش مى‌كند. با وجود اين، در مواردى كه كاركردهاى مطلوب خانواده با اختلالات جدى روبه‌رو شود و ادامه زندگى مشترك مفاسدى بيش از پيامدهاى منفى طلاق به بار آورد، اسلام حكم به جواز يا رجحان و احيانا لزوم طلاق كرده است؛ بنابراين بيشترين تأكيد اسلام بر مبغوض بودن طلاق به طلاق‌هاى بالهوسانه اختصاص دارد و روايت زير از امام محمد باقر (ع) تا حدودى مويد اين مطلب است: پيامبر خدا (ص) بر مردى گذر كرد. از وى پرسيد: همسرت چه شد؟ عرضه داشت: يا رسول الله، او را طلاق دادم. حضرت پرسيد: بدون آنكه كار ناشايستى از او سرزده باشد؟ عرضه داشت: آرى. پس از اين جريان، آن مرد با زن ديگرى ازدواج كرد. روزى پيامبر (ص) بر او گذر كرد و پرسيد: آيا ازدواج كردى؟ عرضه داشت: آرى. پس از مدتى پيامبر (ص) از او پرسيد: همسرت چه شد؟ عرضه داشت: او را طلاق دادم. حضرت پرسيد: بدون آنكه كار ناشايستى از او سر زده باشد؟ عرض كرد: آرى. آنگاه پيامبر (ص) فرمود: خداوند مردان و زنانى را كه به سبب هوسرانى به ازدواج‌هاى متعدد دست مى‌زنند، دشمن مى‌دارد يا لعن می‌کند. از اين مورد كه بگذريم، توصيه‌هاى فراوان اسلام در مورد بردبارى و گذشت همسران نسبت به يكديگر و تحمل نارسايى‌هاى اقتصادى و ديگر مشكلات زناشويى از آن حكايت دارد كه اسلام در صورت وجود مشكلات قابل تحمل نيز طلاق را مبغوض ‍ مى‌شمارد و تا حد امكان مى‌كوشد از فروپاشى بناى مقدس خانواده جلوگيرى كند، ولى نكته مهم آن است كه اسلام براى تحقق اين هدف عمدتاً بر راهبردهاى اخلاقى و تربيتى تأكيد كرده و كمتر به ممنوعيت‌هاى قانونى توسل جسته است. دليل اين امر تا حدودى روشن است؛ ايجاد محدوديت‌هاى شديد قانونى براى طلاق كمك چندانى به تحكيم روابط زناشويى نمى‌كند؛ زيرا در فرضى كه ازدواج دچار اختلال گرديده، با منع قانونى طلاق معمولاً جايگزين‌هاى نامطلوبى همچون متاركه يا جدايى غيررسمى، طلاق عاطفى ناشى از سردى بيش از حد روابط و خشنونت خانگى در انتظار زوجين خواهد بود. افزون بر آن، منع قانونى طلاق مى‌تواند انگيزه افراد براى ازدواج را نيز كاهش دهد و اين درست برخلاف آن هدفى است كه اسلام در نظام اجتماعى خود دنبال مى‌كند.

با اين همه، اسلام ضوابط و تشريفات خاصى را براى اجراى صيغه طلاق مقرر كرده كه مى‌تواند در كاهش انگيزه افراد براى اقدام به طلاق موثر باشد؛ از جمله اينكه زن در حال طلاق نبايد در دوره عادت ماهانه باشد و پس از پاك شدن نيز تنها در صورتى طلاق نافذ است كه نزديكى صورت نگرفته باشد و افزون بر آن، حضور دو شاهد عادل بر صحت طلاق ضرورت دارد. وجود اين ضوابط كه به طور عادى باعث تأخير طلاق مى‌شود؛ زمينه مناسبى براى تجديدنظر زوجين در نتيجه فروكش كردن خشم و هيجان‌هاى مقطعى و تأمل بيشتر در عواقب كار فراهم مى‌آورد. 

در نهایت می‌توان ذکر کرد که از نظر اسلام طلاق آخرین راه مداوای ناسازگاری زن و شوهری می‌باشد. اسلام معتقد است اگر راهی برای جدایی زن و شوهر (زوجین) نباشد زندگی ایشان دشوار و عذاب‌آور خواهد بود و ممکن است نتایج ویران کننده‌ای مثل انتقال، خودکشی، فساد و قتل داشته باشد. طلاق پدیده‌ای چند بعدی است. شاید کمتر پدیده‌ای به پیچیدگی طلاق وجود داشته باشد آن روز که خانواده‌ای از هم پاشید به نظر می‌رسد یک دعوای ساده عامل این انفجار بوده است حال آن که چنین نیست و مجموعه‌ای از عوامل روانی–اجتماعی، اقتصادی، پدید آمده به هم پیوسته‌اند و بنیان خانواده را برباد داده‌اند. بنابراین طلاق به عنوان پدیده‌ای اجتماعی مطرح است، زمانی که جامعه در معرض آسیب‌های بنیادی قرار گیرد روابط اجتماعی نیز بیمار بوده و فساد گوشه به گوشه جامعه را در برگرفته است. علاوه بر این طلاق پدیده‌ای روانی نیز هست. بسیاری از خانواده‌ها در برابر تکانه‌های اقتصادی یکسان قرار می‌گیرند اما همگی دست به طلاق نمی‌زنند. میزان سازش افراد در طلاق مؤثر است. اما آمار نشان می‌دهد زن‌ها بیشتر از مردها در امر طلاق پیش قدم می‌شوند که این خود قابل بررسی است.


علل و عوامل طلاق در جامعه

به گفته کارشناسان ازدواج‌هايي که در آنها هماهنگي بيشتري ميان زوجين وجود دارد موفق‌ترند و کمتر به طلاق مي‌انجامند. تشابهاتي مانند طبقه اجتماعي، سطح تحصيلات، سطح هوش، هم‌نژاد بودن، دين مشابه داشتن، هم زبان بودن و... يک ازدواج موفق را رقم مي‌زند. ازدواجي که با تشابه نژادي، زباني، رواني و اجتماعي صورت بگيرد ازدواجي موفقيت آميز است. تفاوت طبقاتي يکي از عواملي است که با امکانات اجتماعي معمولاً ديدگاههاي مختلفي را به وجود مي‌آورد البته اگر دو نفر آن به اندازه از آگاهي لازم برخوردار باشند که اين تفاوتها را به رسميت بشناسند ازدواجشان منعي ندارد. در اصل مهمترين دلايل طلاق توقعات نادرستي است که طرفين از يکديگر دارند. طلاق دلايل گوناگوني دارد. اين دلايل متناسب با موقعيت، طبقه و جايگاه اجتماعي زوجين متفاوت است. شناخت عوامل موثر در شکل‌گيري اين پديده در کنترل و کاهش آن نقش بسزايي خواهد داشت. برخي از عوامل طلاق در جامعه ما به شرح ذيل مي‌باشند:

الف) عوامل قانونی: از جمله عواملي كه در حال حاضر به شدت طلاق‌ها را در جامعه ما متأثر مي‌سازد وجود و تصويب برخي از قوانين مربوط به ازدواج و طلاق است. مثلاً قوانين مربوط به مهريه نه تنها نتوانسته مانع طلاق دادن زنان توسط مردها شود بلكه منجر به جنگ و جدال بسياري بين زوجين شده است. قانوني كه مبني بر حق حبس مرد براي عدم توانايي پرداخت مهريه توسط زن به تصويب رسيده و بر اساس ماده ۱۰۸۵ قانون مدني كه مي‌گويد: زن مي‌تواند تا مهريه به او تسليم نشده از ايفاي وظايفي كه در مقابل شوهر دارد امتناع كند. در هنگام برخي از اختلافات زنان را تجهيز به سلاحي كرده كه مي‌توانند به وسيله آن مرد را تهديد كرده و مشكلاتي از قبيل اينكه وقتي كه زن بخواهد اقدام به چنين شكايتي بكند مرد از هراس به حبس رفتن و يا بعد از به حبس رفتن بر دامنه مشاجرات بيافزايد و يا اينكه سريع‌تر اقدام به طلاق نمايد، را ايجاد نموده است. در اين راستا مهريه وسيله‌اي شده كه زنان به خاطر اين كه از حالات احساسي و هيجاني بيشتري برخوردارند سريعتر تحريك شده و دست به اقداماتي كه در كل به ضرر خود و همسرش و در نهايت زندگي مشترك آنان است، بزنند. از سويي ديگر مهريه مي‌تواند دستاويزي براي برخي زنان سوء استفاده كننده باشد كه اصولاً قصد زندگي مشترك ندارند و به خاطر دريافت مهريه اقدام به ازدواج مي‌نمايند و بعد از مدتي با دلايل واهي سعي مي‌كنند با دريافت تمامي مهريه يا قسمتي از آن با عاصي‌كردن مرد طلاق خود را بگيرند و اين عمل خود را بارها مي‌توانند تكرار كنند. به نظر مي‌رسد براي برطرف كردن معايب قانوني مربوط به مهريه ازجمله حذف حق حبس زنان با توجه به بررسيهاي كارشناسانه دقيق‌تر بايد اصلاحاتي صورت پذيرد تا كمترين عوارض را دربرداشته باشد. البته مسائل قانوني فقط به مسائل مطرح شده ختم نمي‌شود بلكه مسائل ديگري نيز وجود دارد كه بايد مورد بررسي و بازبيني قرار گيرند و بر اساس زمان حاضر تغييرات لازم در آنها انجام پذيرد.

ب) عوامل روانشناختی: عوامل روانشناختي دخيل در طلاق ابعاد گسترده‌اي را در بر مي‌گيرد كه با بيان مختصر نمي‌توان به توصيف گستره آن پرداخت ولي از جمله مواردي كه مي‌توان به آنها اشاره كرد به شرح ذيل است: 

عدم تفاهم و سازگاري رواني در برخي از موارد طلاق، وقتي از زوجين درباره علل طلاق سؤال مي‌شود راحت‌ترين و در دسترس‌ترين پاسخي كه خواهند داد اين است كه مي‌گويند ما با هم سازش يا تفاهم نداريم. وقتي سؤال دقيق‌تر مي‌شود كه منظور از تفاهم نداشتن چيست؟ در پاسخ بسياري از آنها مشاهده مي‌شود كه دليل يا جواب مستدلي براي آن ندارند. از مفاهيمي مثل اين كه او مرا درك نمي‌كند، ما با هم هيچ شباهتي نداريم، او مرا دوست ندارد، به خانواده‌اش وابسته است و مسائلي از اين قبيل كه بسيارند مطرح مي‌شود. اين شكايات و گله‌مندي‌ها گاهي دوطرفه است يعني هر دو زوج متقابلاً از همديگر شكايت مي‌كنند، ولي در خيلي مواقع نيز يك طرفه است يعني يكي از زوجين عاشق و دوستدار همسر خود است و تمام و كمال حاضر به زندگي مشترك با طرف مقابل خود است ولي ديگري عليرغم ابراز احساسات همسرش، حالتي تنفرآميز نسبت به او پيدا مي‌كند. در اين حالت است كه تقريباً آن زندگي به نقطه پايان خود نزديك شده و ديري نخواهد پاييد كه طلاق و متاركه زوجين نتيجه بلافصل آن خواهد شد.

پديده ذكر شده به وفور در جلسات مشاوره زوجيني كه با هم اختلاف دارند ديده مي‌شود. در چنين موقعيت‌هايي با توجه به پديده رخ داده شده هر عملي، سخني، شيوه‌اي به عنوان بهانه‌اي از طرف فرد بي‌علاقه در نظر گرفته مي‌شود كه اين بهانه‌گيري‌ها پاياني نخواهد داشت. بهانه‌هايي كه اگر هر كدام برآورده گردد ديگري سر برمي‌آورد و اينها مي‌توانند پاياني بر زندگي مشترك با برچسب نداشتن تفاهم باشد. حال بايد بپرسيم چرا چنين اتفاقاتي رخ مي‌دهد؟ چنين سؤالي قطعاً پاسخ‌هاي متعددي از منظرها و با توجه به افراد مختلف دارد. از جمله پاسخ‌هايي كه مي‌توان به آنها اشاره كرد عبارتند از: 

1) ناپختگي و عدم بلوغ اجتماعي

برخي از ازدواج‌ها عليرغم اينكه به صورت خواسته و حتي با عشق و علاقه طرفين براي ازدواج همراه بوده ولي بعد از مدتي شاهد از هم پاشيدگي آنها هستيم. در اين نوع طلاق‌ها ما شاهد اين خواهيم بود كه دختر يا پسر و يا هر دوي آنها به نوعي هنوز به درجه‌اي از رشد اجتماعي و عقلاني نرسيده‌اند كه بتوانند يك زندگي مشترك را اداره كنند، تشكيل يك زندگي مشترك مستلزم شناخت‌ها و پيش آگهي‌هايي است. دختر و پسري كه با هم ازدواج مي‌كنند بايد خودشان را آماده پذيرش مسئوليتهايي كنند. خود را شريك زندگي و سازندگي آن بدانند، از طرف مقابل خود صرفاً بستانكار نباشند بلكه خود را بدهكار نيز بدانند. هر كدام از آنها بايد خود را مسئول ساختن زندگي تلقي كنند نه اينكه يك زندگي ساخته شده را بخواهند. كساني كه قصد ازدواج دارند بايد به اين امر آگاهي داشته باشند كه ازدواج پايان بخشيدن به تمام سختي‌ها و مشكلات نيست بلكه به نوعي درگير شدن با مشكلات ديگري و شايد بيشتري است كه اگر به ديده درست به آن نگريسته شود زيبايي زندگي در همين حل كردن مشكلات بيشتري است كه اگر به شكلي آرماني به آن نگريسته شود چيزي جز طلاق نتيجه‌اش نخواهد بود.

2) توقعات بي‌جا و چشم و هم‌چشمي

امروزه زرق و برق‌هاي بسيار زياد و متنوع مانند سمي كه بر اختلافات خانوادگي دامن زده گريبانگير جامعه ما گشته و وضعيت بحراني را در كانون خانواده به وجود آورده است. در اينجا بحث بر سر وجود چنين زرق و برقهايي نيست، بلكه بحث بر سر تأثيرات و برداشتهايي كه از آنها مي‌شود، است. در چنين وضعيت‌هايي زوجين غرق در چنين اوضاعي مي‌شوند و خود و زندگيشان را فراموش مي‌كنند. به طور خودآگاه يا ناخودآگاه با متأثر شدن از چنين وضعي و فكر نكردن درباره تداوم زندگيشان به دامن شديد اختلافات مي‌افتند. كما اينكه در بسياري از مواقع اين صورتهاي زيبا عامل خوشبختي در زندگي نيستند. اين افراد با نديدن جنبه‌هاي مثبت زندگي خود و ديدن جنبه‌هاي به ظاهر مثبت و يا به واقع مثبت ديگران دچار كشمكش‌هاي فراوان مي‌شوند و وقتي زندگي خود را از دست مي‌دهند تازه مي‌فهمند كه چه بر سرشان آمده است.

مقايسه زندگي‌ها با همديگر، امروزه بلايي است كه مي‌تواند هر زندگي خوب و زيبا را از هم متلاشي كند. اگر زوجين گرفتار چنين حالتي شوند تحت هر شرايطي و امكاناتي هرگز به آرامش و رضايت نخواهند رسيد. اين وضعيت حالتي رواني را در افراد به وجود خواهد آورد كه با به دست آوردن هر چيزي به موضوع ديگري فكر خواهند كرد كه هرگز تمامي نخواهد داشت. پس بايد خود و شرايط خودمان را بپذيريم و با تلاش و پذيرش خود گام به سوي آينده برداريم كه در اينصورت‌احساس‌خوشبختي‌خواهيم‌كرد.

3) ابتلا به اختلالات عاطفي و رواني

ابتلاي يكي از زوجين و يا هر دو نفر آنها به اختلالات رواني مي‌تواند موجب از هم پاشيدگي يك زندگي مشترك گردد. اختلالات رواني مورد بحث مي‌تواند طيف گسترده‌اي از شدت و ضعف و همچنين مشهود و غيرمشهود را دربرگيرد. مثلاً ابتلا به افسردگي از حالت خفيف آن تا حالت شديد آن كه به افسردگي اساسي معروف است مي‌تواند موجب اختلال در روابط زناشويي گردد كه اين حالتي مشهود از اختلالات رواني است. ولي گاهي اختلالاتي مانند اختلالات شخصيت كه به طور مشهود در مبتلايان آن ديده نمي‌شود از عوامل ناسازگاري و تنشهاي زندگي زناشويي خواهد شد. از جمله اين اختلالات مي‌توان از اختلال شخصيت هيستريونيك (نمايشي) و خود شيفته نام برد. به عنوان مثال در اختلال شخصيت هيستريونيك فرد مبتلا نياز مفرط به توجه از سوي همسرش را دارد و در صورت كمترين بي‌توجهي آشفتگي زيادي بر وي مستولي خواهد شد. در اين حالت فرد مقابلش به هر اندازه به او توجه نشان دهد او ارضا نشده و هميشه شاكي خواهد بود. اين در حالي است كه خودش در مقابل اين همه توجه‌طلبي كمترين توجه را به همسرش مي‌نمايد ولي فكر مي‌كند كه بي‌نهايت اين كار را انجام داده است. رفته‌رفته اين موضوع موجب خستگي طرف مقابلش شده و بعد از مدتي به مشاجره و در نهايت تنفر زياد از همديگر و طلاق و متاركه مي‌انجامد.

4) عوامل اقتصادی

مسائل مالي و اقتصادي از ديگر عواملي است كه مي‌تواند منجر به متاركه زوجين شود. از مصاديق اين عوامل مي‌توان به فقر، بيكاري، بيماري و غيره اشاره كرد. از نظر بسياري از مردم بد بودن وضعيت اقتصادي بزرگترين عامل طلاق تلقي مي‌شود. در اينجا بايد به اين نكته اشاره كرد كه درست است عوامل اقتصادي نقش مهمي در امور زندگي مشترك دارد ولي خود اين مسائل في نفسه مهمترين عامل فروپاشي نمي‌باشد. در يك زندگي زناشويي زوجين اگر همديگر را دوست داشته باشند و منطقي فكر كنند مي‌توانند با داشتن حداقل امكانات زندگي با همديگر سازگار بوده و زندگي كنند. كما اينكه در غير اين صورت با بالاترين امكانات مادي هم با يكديگر به سر نخواهند برد. پس قناعت و پذيرش موقعيتها و وضعيت طرفين بعد از ازدواج مي‌تواند اين عامل را خنثي كند كه متأسفانه بايد اذعان كرد در جامعه كنوني ما برخي از زوجين بدون نگاه به خود و فرد مقابلش توقعات آرماني را براي زندگي زناشويي تصور مي‌كنند كه به عمل رساندن آن غيرممكن بوده و با گذشت مدتي از زندگي مشترك به راهي جز راه طلاق و متاركه نمي‌انجامد. نكته ديگري كه در اين زمينه مي‌توان عنوان كرد اين است كه به نظر مي‌رسد علت طلاق در طبقات پائين اقتصادي اجتماعي (مخصوصاً در شهرهاي بزرگ) مسائل اقتصادي (فقر و بيكاري) باشد ولي در طبقات بالاتر اجتماعي (تحصيل‌كرده‌ها) عدم تفاهم و سازش اخلاقي باشد.

5) عوامل ارتباطی

عوامل ارتباطي مشتمل است بر ارتباط و رفت و آمد با خانواده همسر (والدين، برادر، خواهر و بستگان) و نگاه و نگرش متقابلي كه اين دو نسبت به هم دارند. شايد بتوان گفت عوامل ارتباطي كه ذكر شد در جامعه ما از بزرگترين مسائل اختلاف برانگيز در مسائل زناشويي و خانوادگي است. جايي كه خود زوجين چندان اختلافي با همديگر ندارند و مسائل فرعي ديگر مثل ارتباط با خانواده‌هاي طرفين برانگيزاننده مشكلات عديده‌اي مي‌شود. در اينجا مي‌توان به روابط بين مادرشوهر، عروس- خواهرشوهر، عروس- مادرزن داماد اشاره كرد كه اغلب از ديدگاه خوبي نسبت به هم برخوردار نبوده و به نظر مي‌رسد در فرهنگ ما از تاريخچه‌اي بس طولاني برخوردار است.

6) ساير عوامل

عوامل ديگري چون اعتياد، بيكاري، بيماري، ناباروري، مسائل جنسي، به ميان آمدن پاي فرد ديگري در زندگي يكي از زوجين، تغييرات و تفاوتهاي فرهنگي و اجتماعي، فاصله طبقاتي، رتبه‌هاي تحصيلي و ... ازجمله ديگر علل طلاق و متاركه مي‌باشند. اعتياد به عنوان بلاي خانمان سوز مي‌تواند هر زندگي را در كام خود فروكشد و نابودش كند. بيكاري زمينه‌ساز مشكلات اقتصادي و به دنبال آن تشويش‌هاي روانشناختي است. ناباروري هر كدام از زوجين و ناتواني در بچه‌دار شدن از عوامل نگران كننده و ايجاد كننده طلاق است. مشكلات جنسي و عدم رضایتمندي هر كدام از زوجين از عوامل بسيار مهمي است كه به علل فرهنگي در هاله‌اي از پنهان كاري قرار مي‌گيرد. در مشاوره‌هاي ازدواج اين امر به وضوح به چشم مي‌خورد كه برخي از زوجين به مسائل جنسي كه از ضروري‌ترين و مهمترين عوامل استواري زندگي زناشويي است توجهي نمي‌كنند يا بي‌توجه هستند. اغلب خانم‌ها ارضاي جنسي را فقط مختص آقايان مي‌دانند و از رضايت خودشان در اين زمينه غافل مي‌مانند كه بعدها منجر به اختلافاتي مي‌شود كه هيچكدام از آنها نمي‌دانند كه علت در چيست و منشأ اين اختلافات با بهانه‌هاي ديگري ظهور مي‌كنند. عدم آموزش و عدم آگاهي از برقراري روابط جنسي به شكل صحيح، مقاومت يا عدم مراجعه به پزشك، براي مسائل مربوط به اين روابط و ... از موارد مشكل‌ساز در اين زمينه مي‌باشند. در آخر بايد به اين نكته توجه كرد كه تغييرات فرهنگي و اجتماعي كه در جامعه ما در حال گذر است منجر به تغيير و تحولات گسترده در ابعاد و سطوح مختلف اجتماعي شده كه كانون خانواده و زندگي زناشويي ازجمله مواردي است كه به شدت تحت تأثير اين تغيير و تحولات قرار گرفته است. در اين راستا، اين وظيفه نهادهاي دولتي و غيردولتي است كه موضوع را از جهات مختلف مورد توجه و بررسي قرار داده و با ريشه‌يابي و شناسايي دلايل و عوامل آن راهكارهاي لازم را بيابند. چرا كه فروپاشي خانواده علاوه بر اينكه صدمات رواني و عاطفي به افراد مبتلا به آن مي‌زند، اثرات مخربي را بر پيكره جامعه و ايجاد معضلات، مشكلات و بزهكاري‌هاي فراوان در جامعه وارد خواهد كرد.


جنبه های مختلف طلاق

فرآیند طلاق خودش در طی زمان و در قالب مراحل خاصی اتفاق می‌افتد و به احتمال زیاد ویژگی آن عبارت است از فشار روانی فراوان، دوسوگرایی، دودلی، تردید به خود، و عدم یقین، حتی زمانی که طرفین قبول دارند که این رابطه را نمی‌توان نگه داشت. کرسل در سال 1985 فرآیند طلاق را به عنوان یکی از شاقترین  تکالیفی می‌داند که از فردی عاقل انتظار می‌رود آن را انجام دهد. وقتی ازدواج از هم می‌پاشد در اثر آن چندین نوع طلاق ایجاد می‌شود (اما ممکن است تا بعد از حکم طلاق ادامه یابد) پس مسائل مربوط به طلاق قانونی مطرح می‌شود که غالباً همراه با خشونت و تندخویی است و همراه با طلاق هم والدی است که در ارتباط با نگهداری و سرپرستی از فرزند خانواده‌های تک‌والدی یا حق ملاقات با فرزندان می‌باشد. که در مرحله بعد طلاق اجتماعی روی می‌دهد که در زمینه تغییر روابط با جمع دوستان همسر رخ می‌دهد و هریک باید جایگاه مجزای خود را در جامعه و در قالب انسانی مجرد و مستقل تعریف کند و بالاخره طلاق روانی که در خصوص مسائل مربوط به بازیابی خود، پیروی فردی، و مشکلات مربوط به فکر کردن بر اساس ضمیر من و نه ماست. به استثنای طلاق قانونی کامل شدن سایر ابعاد ممکن است سالها به طول بینجامد به ویژه هنگامی که مسئولیت‌های مربوط به فرزندان یا سایر تعهدات باعث گردند که طرفین در ارتباط با یکدیگر باشند.


نتیجه‌گیری

همانگونه که در ابتدای پژوهش حاضر ذکر شد طلاق، از مهمترين پديده‌هاي حيات انساني است. يك پديده ارتباطي، اقتصادي و رواني است. و به عنوان آفتي اجتماعي مطرح می‌شود. اما سوال اصلی که در این مقاله مطرح شد این بود که  چه علل و عواملي موجب افزايش طلاق در جامعه مي‌شود و عوامل تأثيرگذار، در جنبه‌هاي مختلف فرهنگي، اقتصادي، خانوادگي، اجتماعي و رواني مورد توجه قرار گرفته است. دلايل احتمالي از هم گسيختگي زندگي زناشويي از طريق طلاق، تقريباً بي‌شمارند زيرا پيوند زناشويي دو شخصيت منحصر به فرد با دو زمينه متفاوت را براي زندگي در زير يک سقف گردهم مي‌آورد. شايد مهمترين دليل طلاق اين باشد که پيش از ازدواج، يک طرف زناشويي از طرف ديگر چشمداشت‌هاي بيش از حدي دارد. در جوامع امروزي عشق و علاقه پرشور يکي از عوامل مهم زندگي زناشويي به شمار مي‌آيد. پيش از ازدواج يک زوج معتقدند تا زماني که عشق‌شان به همديگر فروکش نکند، بر هر مشکلي مي‌توان فائق آمد. آنها بزودي تشخيص مي‌دهند که آتش عشق پيشين‌شان فروکش کرده و براي حل مسائل‌شان بايد راههاي عملي‌تري را در پيش بگيرند.

 اما در یک نتیجه‌گیری کلی می‌توان علل و عوامل موثر در طلاق را اینگونه ذکرکرد که شامل مسائل و مشکلات مالی و اقتصادی، اعتیاد، خشونت و بد رفتاری مردان، وجود همسر جدید، دخالتهای دیگران، عدم تعلق خاطر زن و مرد به همدیگر، افزایش آگاهی زنان از حقوق خود، اختلاف سلیقه بین زوجین، نگاه مرد سالارانه جامعه نسبت به زنان و دختران، عدم همسانی در ازدواج، تشریفات ازدواج، بیماری روانی شدید یکی از زوجین، برطرف نشدن نیاز جنسی یکی از زوجین، نگرش مثبت به طلاق، روابط جنسی خارج از سیستم خانواده، عدم شناخت کافی زوجین قبل از ازدواج از یکدیگر، عدم درک تفاوت ها می‌باشد. که وظيفه نهادهاي دولتي و غيردولتي است كه موضوع را از جهات مختلف مورد توجه و بررسي قرار داده و با ريشه‌يابي و شناسايي دلايل و عوامل آن راهكارهاي لازم را بيابند. چرا كه فروپاشي خانواده علاوه بر اينكه صدمات رواني و عاطفي به افراد مبتلا به آن مي‌زند، اثرات مخربي را بر پيكره جامعه و ايجاد معضلات، مشكلات و بزهكاري‌هاي فراوان در جامعه وارد خواهد كرد.

چکیده

طلاق شوم‌ترین سرنوشتی است که ممکن است برای یک خانواده رقم بخورد. با این وجود گاه گریزی از آن باقی نمی‌ماند. با طلاق رشته ازدواج میان زن و شوهر قطع می‌شود و از آن پس برای باز کردن گروه علقه میان آن دو باید برخی اقدامات انجام شود. این پدیده یکی از مسائل اجتماعی عصر ماست که امروزه کمتر کسی در مورد مشکل و معضل بودن آن شک می‌ورزد. میزان بالای طلاق در جوامع امروزی جامعه‌شناسان را به کنکاش در مورد عوامل موثر بر آن داشته تا مکشوف گردد که چه چیزی موجب چنین تغییری در نرخ طلاق گردیده است. این پدیده جنبه‌های متعددی از زندگی افراد را تحت تأثیر قرار می‌دهد و به یک معضل اجتماعی تبدیل شده است. پدیده طلاق یک پدیده روانشناختی است و علل متفاوت روانی، اجتماعی و ... دارد و می‌بایست روحیه طلاق زدگی در افراد وجود داشته باشد. سئوالات اصلی که این مقاله در پی پاسخگویی به آنهاست عبارتند از اینکه چه عواملی در جامعه منجر به طلاق می‌شود؟ و اینکه جنبه‌های طلاق چیست؟ می‌باشد. موضوع اين مقاله، بررسي و شناخت علل يا عواملي است كه در وقوع طلاق موثر مي‌باشد و مي‌خواهيم ببينيم، چه عواملي موجب مي‌شود كه طلاق صورت بگيرد اما اهميت پژوهش حاضر در اين است كه علل و عوامل اصلي طلاق شناخته مي‌شود و همينطور، عوارض رواني– اجتماعي ناشي از آن مشخص مي‌شود. و با شناخت علل و عوارض آن مسئولان اجتماعي كشور مي‌توانند با ارائه پيشنهادات و كاربرد روشهاي صحيح‌تر در پيشگيري و كاهش اين مشكل چاره‌اي بينديشند. در نهایت این پژوهش در 4 بخش تنظیم شده است که به روش توصیفی–تحلیلی در دو بخش اول آن به ارزیابی مفهوم طلاق و بررسی آن در نظام‌های حقوقی مختلف می‌پردازد. و دو بخش پایانی آن هم به علل و عوامل طلاق در جامعه و جنبه‌های مختلف آن اختصاص یافته است.