رویکرد دیپلماسی فرهنگی و صلح‌سازی در فضای جهانی‌شدن

وابستگی سازمانی/سمت

  • 1- دانشیار، دکتری علوم سیاسی، عضو هیأت علمی دانشگاه مازندران
  • 2- کارشناسی‌ارشد علوم سیاسی، دانشگاه مازندران mohammad.bararian@ut.ac.ir
دریافت: ۸ شهریور ۱۴۰۰ | انتشار: 30 مهر 1400

منابع و ماخذ

فارسی:
1- حقیقی، رضا (1386)، فرهنگ و دیپلماسی، تهران: نشر المهدی.
2- خانی، محمدحسن (1384)، «دیپلماسی فرهنگی و جایگاه آن در سیاست خارجی کشورها»، فصلنامه دانش سیاسی، دوره 1، ش 2.
3- خرازی، زهرا و محمدوندی، آذر (1388)، «تأثیر دیپلماسی فرهنگی بر منافع ملی، کشورها»، مجله مدیریت فرهنگی، س 3، ش 6.
4- شعاعی، محمدعلی (1374)، آشنایی با مفاهیم فرهنگ و روابط فرهنگی، تهران: مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگی بین‌المللی.
5- شیلر، هربرت (1377)، وسایل ارتباطی جمعی و امپراتوری امریکا، ترجمه: احمد عابدینی، تهران: نشر سروش.
6- صالحی امیری، سیدرضا و محمدی، سعید (1395)، دیپلماسی فرهنگی، تهران: نشر ققنوس.
7- کاظمی، علی‌اصغر (1369)، نقش قدرت در جامعه و روابط بین‌الملل، تهران: نشر قومس.
8- مشفق، محمدعلی (30/10/1386)، «قدرت نرم»، روزنامه اعتماد ملی، شماره 282.
9- میلسن، ژان و همکاران (1388)، دیپلماسی عمومی نوین، قدرت نرم در روابط بین‌الملل، ترجمه: رضا کلهر و سید محسن روحانی، تهران: انتشارات دانشگاه امام صادق.
10- نای، جوزف (1382)، كاربرد قدرت نرم، ترجمه: سیدرضا میرطاهر، تهران: نشر قومس.

لاتین:
11- Bound, K.; R. Briggs; J. Holden. & S. Jones. (2007). “Cultural Diplomacy”. Demos, at http://www.demos.co.uk/files/Cultural%20diplomacy%20%20web.pdf?12409395
12- Cummings, Milton C. (2003). Cultural Diplomacy and the US Government: A Survey. Washington DC: Centre for Arts and Culture.
13- Fukushima, Akiko. (2011). “Conflict and Culture Fostering Peace through Cultural Initiatives”. Joint Research Institute for International Peace and Culture Aoyama Gakuin University.
14- Malone, Gifford D. (1988). Political Advocacy and Cultural Communication: Organizing the Nation's Public Diplomacy. US: University Press of America.
15- Ninkovich, Frank. (1996). U.S. Information Policy and Cultural Diplomacy. Foreign Policy Association.
16- Nye Jr. Joseph S. (2003). Propaganda Isn't the Way: Soft Power. Available at:
www.nytimes.com/2003/01/10/opinion
17- Zdziech, Sylwia. (2012). Cross-cultural Communications: A Real Challenge for Diplomats? Master of Science in International Business Economics Lazarski University Warsaw.

متن کامل

مقدمه
هدف اصلي ديپلماسي فرهنگي تواناسازي گفتگوي فرهنگي؛ براي ايجاد روابط سازنده، بهبود ارتباطات و همكاري، جلوگيري از سوءتفاهم‌ها و كاهش درگيري‌هاي اجتماعي، فرهنگي و پيامدهاي آن مي‌باشد. امروزه به دنبال پديده جهانی‌شدن، شاهد ارتباط و به هم‌وابستگي هرچه بيشتر مناطق، كشورها، محلات و شهروندان از هر نقطه از جهان با يكديگر هستيم. از اينرو، سياست‌هاي بین‌المللي نيز در حال پيچيده‌تر و چندلايه شدن هستند. به ويژه پس از جنگ سرد، كه بازيگران غيردولتي بطور فزاينده‌اي نفوذ يافتند. از اينرو، بيشتر مردم در هر دو روابط بین‌المللي رسمي و غيررسمي، از طريق تكامل بازار جهاني، ارتباطات و تكنولوژي ارتباطات درگير شدند. به اين ترتيب، در پاسخ به اين تغييرات در روابط بین‌المللي بايد گفت، نقش ديپلماسي فرهنگي؛ با كمك به گسترش دسترسي ديپلماسي فراتر از دولت براي ارتباطات دولتي، از طريق تغيير شكل و تكميل ابزارهاي سياست خارجي با روشي جديد و اتخاذ ابزارهاي كشورداري و در نتيجه فرموله‌ كردن قدرت هوشمند در تعاملات جهاني، مؤثرتر گرديده است. ديپلماسي فرهنگي شكلي از قدرت نرم است و بايد به يك بخش بطور فزاينده قابل توجهي از ابزار امور بین‌الملل يك كشور تبديل گردد. چراكه توانايي تحت تأثير قرار دادن ساير كشورها با منابع قدرت نامحسوس مثل فرهنگ، ايدئولوژي و نهادها از اهميت بيشتري برخوردار است.
امروزه در فضاي جهانی‌شدن، مذاكره، به نوبه خود، بخشي از فعاليت‌هاي انساني در ارتباط با حل مشكل است كه به روش‌هاي مسالمت‌آميز حل اختلاف و صلح‌سازی متمايل است. هدف از تئوري صلح‌سازی نيز در رابطه با ديپلماسي فرهنگي، تبديل منازعات و درگيري‌ها در راهي سازنده و ايجاد يك محيط مساعد براي صلح پايدار است. فرهنگ عامل اصلي تعيين‌كننده‌اي است در اينكه چگونه مردم يكديگر را درك و در رابطه با اختلافات خود مذاكره كنند. بنابراين، به اشتراك‌گذاري فرهنگ در ميان كشورها براي اتصال و ارتباط افراد در درك متقابل و همكاري در عرصه بین‌المللي مهم است. در همين زمينه، ديپلماسي فرهنگي را مي‌توان بعنوان تمرين استفاده از منابع فرهنگي به منظور تسهيل دستيابي به اهداف سياست خارجي و نيز بعنوان تمرين استفاده از منابع ديپلماتيك به منظور تسهيل دستيابي به اهداف سياست فرهنگي تعريف نمود.
بطور خلاصه، درخصوص صلح‌سازی در روابط بين فرهنگي و ديپلماسي فرهنگي بايد گفت، اين روابط در سه پديده تاريخي: جنگ، مذهب و استعمار ريشه دارد. از جنگ‌هاي باستاني ايران و يونان و ايران و روم تا جنگ‌هاي صليبي و حتي جنگ افغانستان، همواره در كشاكش نبرد شمشيرها، ارتباطات ميان تمدني رخ داده است كه مي‌توان گفت اين ارتباطات ميان فرهنگي و نقش ديپلماسي فرهنگي در منازعات و جنگ‌هاي منطقه‌اي و بین‌المللي، سبب باز نگاه‌ داشتن درهاي مذاكره، مبادله و ارتباطات گرديده است كه اين ارتباطات فرهنگي به دنبال خود كاهش تنش و بازگشت صلح و امنيت را داشته‌اند. در كل شايد همانگونه كه كارل دوئيچ و ارنست هاس نظريه همگرايي را مطرح كرده‌اند، بتوان گفت، فرهنگ، پديده‌ها و طرح‌هاي فرهنگي و همچنين ديپلماسي فرهنگي با نگاهي كاركردگرايانه سبب همگرايي و در نهايت صلح‌سازی مي‌گردند. چراكه همگرايي ارتباطات و تبادل فرهنگي زمينه‌ساز همگرايي منطقه‌اي و جهاني و گسترش همكاري و همفكري بین‌المللي و زمينه‌سازي براي همگرايي ملت‌ها و در نهايت دستيابي به همكاري‌هاي فرهنگي به ويژه در شرايط بحراني و جنگ در يك منطقه مي‌گردد.

1- مبانی نظری: دیپلماسی فرهنگی
اگر دیپلماسی را «فن مدیریت تعامل با جهان خارج» توسط دولت‌ها بدانیم، ابزارها و سازوکارهای متعددی برای اعمال این مدیریت می‌توان بکار گرفت. از آنجا که ملاحظات «امنیتی» و» اقتصادی»،» سیاسی «بطور سنتی سه حوزه بنیادین در مباحث سیاست خارجی را تشکیل می‌دهد؛ لذا در عرف نظام بین‌الملل، سیاست خارجی کشورها با هدف تأمین منافع ملی کشور در سه حوزه پیشگفته طراحی و با سازوکارها و ابزارهایی از همین سه جنس عملیاتی و اجرایی می‌شود. با این همه، به باور بسیاری از صاحب‌نظران علم روابط بین‌الملل، «فرهنگ و مؤلفه‌های فرهنگی» رکن چهارم سیاست خارجی را تشکیل می‌دهد، که در بسیاری از مواقع لایه‌های زیرین سه حوزه دیگر نیز از آن منبعث می‌گردد.
اینکه آیا طراحی یک دیپلماسی فعال و پیشبرد موفقیت‌آمیز آن تا چه حد به خاستگاه فرهنگی آن بستگی دارد و یا اینکه یک فرهنگ کهن، پرمحتوا و مولد تا چه میزان می‌تواند زمینه‌ساز نهادینه کردن سازوکارهای لازم برای طراحی یک دیپلماسی پویا و نیز پرورش دیپلمات‌های متبحر باشد، سؤالاتی مهم در این حوزه به شمار می‌روند.
فرانک نینکوویچ، دیپلماسی فرهنگی را تلاش برای ارتقای سطح ارتباطات و تعامل میان ملل جهان با هدف طراحی و بنیاد نهادن تفاهم¬نامه‌ها و توافقاتی براساس ارزش‌های مشترک می‌داند (Ninkovich, 1996: 3). این در حالی است که بنا به تعریف گیفورد مالون، دیپلماسی فرهنگی عبارت است از معماری یک بزرگراه دوطرفه به منظور ایجاد کانال‌هایی برای معرفی تصویر واقعی و ارزش‌های یک ملت و در عین حال، تلاش برای دریافت درست تصاویر واقعی از سایر ملت‌ها و فهم ارزش‌های آنها (Malone, 1988, 12) و سرانجام، در تعریف میلتون کامینگز، دیپلماسی فرهنگی عبارت است از مبادله ایده‌ها، اطلاعات، هنر، نحوه زندگی، نظام ارزشی، سنت‌ها و اعتقادات به منظور دستیابی به مفاهیم مشترک و تقویت تفاهم متقابل میان ملت‌ها و کشورها (Cummings, 2003, 1).
سیدرضا صالحی امیری و سعید محمدی اعتقاد دارند که منظور از دیپلماسی فرهنگی، تلاش برای درک، آگاهی، مشارکت و تأثیر بر افکار عمومی نهادها، سازمان‌ها و دولت‌های سایر کشورهاست. در این فرایند، فرهنگ یک ملت به جهان بیرون عرضه می‌شود و خصوصیات خاص فرهنگی ملت‌ها در سطوح دوجانبه و چندجانبه تبادل می‌یابند؛ بنابراین یکی از حساس‌ترین مسائل مدیریت استراتژیک فرهنگی مکانیسم، بکارگیری ابزار و ظرفیت‌های فرهنگی برای تأثیر بر افکار عمومی و دولت‌های سایر کشورها می‌باشد (صالحی امیری و محمدی، 1395: 18). عرصه دیپلماسی عمومی فرهنگی باعث می‌شود که فرهنگ و اندیشه فرهنگی نظام، که در عرصه‌های مختلف نظری، سیاستگذاری، تصمیم‌گیری و الگوهای رفتاری دولت جلوه‌گر است، به افکار عمومی جهانیان منعکس و جایگاه و منزلت واقعی خود را در نظام بین‌المللی پیدا کند. در غیر این صورت با تصویر ناصحیح، عرصه به نفع تبیین‌های ناصحیح و گاه ناشایست از نظام فرهنگی تغییر یافته و زمینه را برای شکل‌گیری نوع اجماع و توافق جهانی علیه فرهنگ و تمدن غنی کشور فراهم می‌آورد.
به دلیل پایداری و اثربخشی بلندمدت دیپلماسی فرهنگی، درک حساسیت، سرمایه‌گذاری و سیاستگذاری در این حوزه برای متولیان امر بسیار ضروری به نظر می‌رسد. مهمترین الزامات این حوزه، آموزش و تربیت نیروی انسانی کارآمد و آشنا به مبانی و تحولات فرهنگی و مسلط به اصول و زبان گفتگو در نظام جهانی است (صالحی امیری و محمدی، 1395: 14).
با برداشتی تطبیقی از وجوه مشترک این تعاریف می‌توان چنین نتیجه گرفت که دیپلماسی فرهنگی روایت داستان یک تمدن برای صاحبان سایر تمدن‌ها با استفاده از ابزارهایی از جنس همان تمدن است. به عبارت دیگر، دیپلماسی فرهنگی آن گاه معنا و مفهوم واقعی خود را پیدا می‌کند که کشوری برای انتقال غنای نهفته در فرهنگ و تمدن خود با استفاده از سازوکارها و ابزارهایی از همان جنس به معرفی و انتقال آن به سایر ملل می‌پردازد و آن را در سیاست خارجی خود لحاظ می‌کند.
اهداف و مبانی دیپلماسی فرهنگی عبارتند از:
1) کسب وجهه بین‌المللی در میان اقوام و ملت‌ها و اثرگذاری بر رفتار آنها؛
2) ایجاد نهادهای علمی، فرهنگی جدید به منظور برقراری روابط پایدارتر در بین جوامع مختلف؛
3) فهم دقیق اصول موجود در فرهنگ سایر ملت‌ها و کنکاش در ریشه‌های فرهنگی و اجتماعی دیگر جوامع با هدف ارتقاء درک متقابل میان ملت‌ها؛
4) شناخت سیاست‌های فرهنگی کشور مبدأ؛
5) شناخت سیاست‌های فرهنگی کشور مقصد؛
6) شناخت فرهنگ بعنوان قدرت‌نرم (حقیقی، 1386: 77-76).


2- دیپلماسی فرهنگی و مفهوم قدرت نرم
به باور بسیاری از نظریه‌پردازان روابط بین‌الملل، دیپلماسی فرهنگی نمونه آشکار اعمال قدرت نرم است که به کشورها این امکان و توان را می‌دهد که در طرف مقابل نفوذ کنند و او را از طریق عناصری چون فرهنگ، ارزش و ایده‌ها ترغیب به همکاری کنند. از دیدگاه ژوزف نای، که یکی از مطرح‌ترین صاحب‌نظران این حوزه است، یک چنین رویکردی در تعارض کامل با قدرت سخت قرار دارد که در آن تسخیرکردن از طریق «نیروی نظامی و قوه قهریه» حرف اول را می‌زند. وی معتقد است که قدرت نرم عبارت است از: «توانایی یک دولت در رسیدن به اهداف مطلوب از طریق ایجاد جذبه و کشش و نه با استفاده از قوه قهریه و زور». او اعمال قدرت نرم را از طرقی همچون بسط و گسترش روابط با متحدان و تعاملات فرهنگی میسر می‌داند. از دیدگاه وی یک چنین سیاستی سرانجام، منجر به محبوبیت دولت‌ها نزد افکار عمومی کشور مقصد می‌شود و نیز کسب حیثیت و اعتبار و وجهه بین‌المللی برای دولت‌ها را در بر دارد (Nye, 2003: 15).
 بطورکلی، آنچه از محتوای کلمات متفکران و اندیشمندان در توضیح واژه قدرت نرم، بر می‌آید این است که قدرت نرم، محصول و برآیند تصویرسازی مثبت، ارائه چهره موجه از خود، کسب اعتبار در افکار عمومی داخلی و جهانی، قدرت تأثیرگذاری غیرمستقیم توأم با رضایت بر دیگران و ... می‌باشد. بطوریکه امروزه، این قرائت از قدرت در مقابل قدرت سخت، قدرت نظامی و تسلیحاتی که بنحوی توأم با اجبار و خشونت‌های فیزیکی است بکار می‌رود. لذا قدرت نرم، توانایی شکل‌دهی به ترجیهات دیگران است و جنس آن از نوع اقناع است؛ در حالیکه چهره زمخت و سخت قدرت از نوع وادار و اجبار کردن است. نای در کتاب «کاربرد قدرت نرم» بر این عقیده است که قدرت نرم، توجه ویژه‌ای به اشغال فضای ذهنی کشور دیگر از طریق ایجاد جاذبه است و نیز زمانی، یک کشور به قدرت نرم دست می‌یابد که بتواند (اطلاعات و دانایی) را به منظور پایان دادن به موضوعات مورد اختلاف بکار گیرد و اختلافات را بگونه‌ای ترسیم کند که از آنها امتیاز گیرد (نای، 1382: 10).
همچنین قدرت نرم، مباحث عقلانی و ارزش‌های عمومی را شامل می‌شود و هدف آن، افکار عمومی خارج و سپس داخل است. از اینرو می‌توان گفت که قدرت نرم، رفتار توأم با جذابیت قابل رؤیت، اما غیرمحسوس است. چه در قدرت نرم و یا قدرت فرهنگی، بر روی ذهنیت‌ها سرمایه‌گذاری می‌شود و از جذابیت برای ایجاد اشتراک بین ارزش‌ها و همه خواست‌ها سود می‌جوید. از این چشم‌انداز، قدرت نرم به آن دسته از قابلیت‌ها و توانایی‌ها گفته می‌شود که با بکارگیری ابزارهایی چون فرهنگ آرمان و یا ارزش‌های اخلاقی، به صورت غیرمستقیم بر منابع یا رفتارهای دیگر کشورها اثر می‌گذارد. بنابراین به نظر نای، «قدرت نرم (قدرت فرهنگی) زمانی اعمال می‌شود که یک کشور، سایر کشورها را وا دارد چیزی را بخواهند که خود می‌خواهد». توانایی تأثیرگذاری به آنچه دیگر کشورها می‌خواهند، با منابع نامحسوس مثل فرهنگ، ایدئولوژی و نهادها ارتباط دارد (شیلر، 1377: 100).
برخی از عواملی که تولید کننده و یا تقویت ‌کننده قدرت نرم هستند عبارتند از: ترویج زبان و ادبیات، تبلیغ آرمان‌ها و ارزش‌های متعالی، موقعیت ایدئولوژیکی، ارتباط دیپلماتیک مناسب و گسترده، مناسبات و مبادلات فرهنگی، ارائه تصویر مطلوب از خود، بهره‌گیری مناسب از اطلاعات و فرهنگ در راستای مقاصد دیپلماتیک، طراحی و اتخاذ استراتژی‌ها و سیاست‌های مقبول، زدودن ذهنیت‌های تاریخی منفی، کسب جایگاه علمی پیشرفته و فن‌آوری‌های تکنولوژیکی، توانمندی اقتصادی بالا، قدرت شکل‌دهی و کنترل افکار عمومی، قدرت نفوذ در باورها و نگرش‌ها، برخورداری از شبکه‌های خبری جهان‌گستر و قدرت تولید، و توزیع محصولات رسانه‌ای متنوع به کشورها و نفوذ در رسانه‌های بین‌المللی (نای، 1382: 45). همچنین برخورد مناسب و اتحاد مواضع مقبول در برخورد با بحران‌های بین‌المللی، ارائه خدمات بشر دوستانه، رعایت استانداردهای حقوق بشر، حمایت از جنبش‌های سبز و محیط‌زیست، مشارکت در جنبش‌های صلح‌طلب و نیروهای حافظ صلح، تشکیل انجمن‌های دوستی با کشورهای مختلف، حضور گسترده در جوامع فرهنگی و رایزنی‌های فرهنگی در سطح وسیع در ایجاد و تقویت قدرت فرهنگی مؤثرند (میلسن و همکاران، 1388: 56).
برخی از نویسندگان حوزه روابط بین‌الملل، عوامل مؤثر دیگری را در تولید و تقویت قدرت نرم و سخت ذکر نموده‌اند که عبارتند از: وضعیت جغرافیایی (آب و هوا، وسعت خاک، موقعیت ژئوپولیتیکی، جمعیت و نیروی انسانی)، ظرفیت صنعتی، ارتباطات، استعدادهای علمی، اختراعات، ابتکارات، سازمان اداری و دولتی، ایدئولوژی و اخلاق اجتماعی، اطلاعات و سطح آگاهی، خرد رهبری و روحیه ملی (کاظمی، 1369: 138).
در مجموع می‌توان گفت از جمله ممیزات قدرت نرم، مردمی بودن و غیررسمی بودن آن است. به عبارت دیگر، قدرت نرم، زمانی می‌تواند تولید گفتمان سازگاری با افکار عمومی نماید که مستلزم قدرت سخت نباشد و بتواند به دور از محدودیت‌ها و امر و نهی‌های قدرت سخت، در شرایط و فضای آزاد، تولید گفتمان محلی، منطقه‌ای و فراملی نماید و با سهولت، پیام خود را به افکار عمومی جهانیان برساند (خرازی و محمدوندی، 1388: 118-117).
نکته قابل توجه، آن است که قدرتی که از این طریق حاصل می‌شود را نباید با عوام‌گرایی و تولید عوامانه گفتمان، اشتباه گرفت، بلکه قدرت نرم (قدرت فرهنگی) به معنای تخصصی‌کردن، علمی‌کردن و عقلانی نمودن حوزه قدرت در همه عرصه‌هاست (مشفق، 1386: 4).
لذا استفاده از فرهنگ و به خدمت گرفتن ابزارهای فرهنگی در دیپلماسی در مقایسه با سایر ابزارها و اهرم‌های رایج در روابط بین‌الملل دارای مزایای بسیاری است که مهمترین آنها را می‌توان به شرح زیر برشمرد:
1)  مواجه شدن با مقاومت کمتر در جوامع و کشورهای مقصد از کلیدی‌ترین مزایای دیپلماسی فرهنگی محسوب می‌شود. یکی از مهمترین علل ناکامی دولت‌ها در رسیدن به اهداف سیاست خارجی‌شان در سایر کشورها مقاومت‌هایی است که در کشورهای موردنظر در مقابل پیاده شدن آنها صورت می‌گیرد. از آنجا که فرهنگ و ابزارهای فرهنگی در بسیاری از موارد ضمیر ناخودآگاه مخاطبان خود را هدف قرار می‌دهد و با لطافت و ظرافت غیرمشهودی بر لایه‌های عمیق اذهان ایشان تأثیر می‌گذارد؛ لذا در مقایسه با سایر ابزارهای شایع در دیپلماسی، دیپلماسی فرهنگی با سهولت بیشتری در لایه‌های زیرین جامعه و با عمق بیشتری رسوخ می‌کند و بر جای می‌ماند.
2) عاری بودن دیپلماسی فرهنگی از لحنی خصمانه و آمرانه در کنار جذابیت بیشتر و «نامحسوس بودن اعمال آن« و در نتیجه، هدف قراردادن ذهن و روح مخاطبان خود از دیگر مزایای آن است. دیپلماسی آن گاه که با هدف تسخیر اذهان و قلوب مردمان سایر جوامع طراحی و اعمال می‌شود، نباید با یک تلقی خصمانه، منفی و سلطه‌طلبانه در ذهن مخاطبان همراه باشد. مخاطب قراردادن جوامع و کشورهای دیگر، چه در سطح دولت‌ها و چه در سطح ملت‌ها، آنگاه که با ابزار قهرآمیز و لحنی آمرانه صورت گیرد، هرچند که ضمانت‌های اجرای خود را نیز در کنار داشته باشد، با مقاومت در هر دو سطح روبه‌رو می‌گردد و سرانجام، منجر به صرف هزینه بیشتر و مقبولیت و کارآیی کمتر می‌شود.
3) در دیپلماسی فرهنگی، فرصت بهتری برای حضور جدیتر و مجال بیشتری برای ایفای نقش مؤثرتر توسط بازیگران غیررسمی، نهادهای مدنی و اشخاص حقیقی و حقوقی غیردولتی مهیا می‌شود و این به نوبه خود بر گستره حوزه مانور و دامنه تأثیرگذاری دیپلماسی فرهنگی در مقایسه با دیپلماسی کلاسیک سنتی می‌افزاید.
4) دیپلماسی فرهنگی بیشتر به دنبال کشف، تعریف و ترویج ارزش‌ها و منافع مشترک و جهان‌شمول و سپس، تأمین منافع ملی در چهارچوب این ارزش‌ها و منافع مشترک است.
5) دیپلماسی فرهنگی می‌تواند به منزله فتح بابی برای مفاهمه بیشتر و بهتر میان کشورها بکار گرفته شود و به مرور زمان، منجر به پایه‌ریزی روابط عمیق و پایدار فرهنگی میان کشورها شود و این تعمیق، حتی می‌تواند به حوزه‌های سیاسی و امنیتی هم تسری یابد.
6) در نهایت، دیپلماسی فرهنگی می‌تواند خلاقانه‌تر، انعطافپذیرتر و حتی فرصت‌طلبانه‌تر از دیپلماسی کلاسیک و سنتی در بسیاری از حوزه‌ها طراحی و اجرا شود. با این توصیفات، دیپلماسی فرهنگی می‌تواند عرصه ظهور همه ظرفیت‌های بالقوه و قابلیت‌های تاریخی، علمی و هنری یک کشور در حوزه‌هایی از قبیل ادبیات، شعر، سینما، موسیقی و سایر زیرشاخه‌های فرهنگ و هنر شود.
کشورهای مطرحی نظیر آمریکا، بریتانیا، فرانسه، آلمان، اتریش، استرالیا، کانادا و ژاپن در زمره کشورهایی قرار دارند که جایگاه مخصوصی را در حوزه دیپلماسی فرهنگی به خود اختصاص داده‌اند و آن را قسمتی از راهکار کلان خود در طراحی سیاست خارجی خود می‌دانند. برای نمونه، فرانسه همواره یک التزام تاریخی و پایدار نسبت به ترویج فرهنگ فرانسوی بعنوان یکی از عوامل مهم در سیاست خارجی خود داشته است. گفتگو و مناظره در حوزه تعاملات فرهنگی با کشورهای اروپایی بطور خاص و با سایر کشورهای جهان بطور عام، از مؤلفه‌های اصلی دیپلماسی فرهنگی فرانسه محسوب می‌شود. بریتانیایی‌ها و استرالیایی‌ها آنچه را که روابط بین‌المللی فرهنگی می‌نامند، بعنوان یکی از اولویت‌های عمده در سیاست خارجی خود تلقی می‌کنند و هدف آن ارائه یک تصویر مثبت از این کشورها در جهان می‌دانند. به¬زعم این دولت‌ها، این مهم از راه تقویت مراودات فرهنگی با سایر ملل جهان و از طریق صدور کالاها و محصولات فرهنگی دست‌یافتنی است. از منظر کانادایی‌ها سیاست خارجی این کشور بر سه ستون سیاست، اقتصاد و فرهنگ استوار شده است. مشارکت همکاری محورانه با سایر فرهنگ‌های جهان یکی از محورهای اصلی راهکار کانادا و در سیاست خارجی‌اش است. از منظر وزارت خارجه اتریش، سیاست فرهنگی بین‌المللی جزء جدا ناشدنی سیاست خارجی این کشور محسوب شده و برمبنای گفتگوی فرهنگی با جهان خارج بنا شده است.
ژاپنی‌ها نیز در سیاست خارجی خود آنچه را که تحت عنوان «نعاملات و تبادلات فرهنگی» تعریف کرده، بعنوان یک بخش حیاتی از سیاست خارجی ژاپن قلمداد کرده‌اند و آن را برای تأمین اهدافی از قبیل تعمیق فهم متقابل با سایر ملل جهان بر اساس پذیرش تنوع و تکثر فرهنگ‌ها، تقویت حس اعتماد میان کشورها و نیز ترویج روح تساهل و گفتگو میان تمدن‌ها مفید فائده می‌دانند (خانی، 1384: 146-144).

3- فرهنگ و صلح‌سازی
بنابه گفته پائول كالير  و آنك هافلر  حدود 44درصد از درگيري‌ها، حتي پس از توافقات و پيمان‌هاي صلح نيز دوباره شعله‌ور خواهند شد و اين نشان‌ دهنده عدم وجود عاملي براي دستيابي به صلحي ماندگار است و شايد اين عامل را بتوان «عنصر فرهنگي» دانست (فوكوشيما،  2011: 9). درخصوص ضرورت تبادل فرهنگي و مراودات فرهنگي در دنياي جهاني شده بايد گفت، تبادل فرهنگي باعث پويايي فرهنگ‌ها، شناخت جوامع از يكديگر، تسهيل روابط ملت‌ها و دولت‌هاست و بستر مناسب براي صلح و امنيت جهاني برپايه آن ايجاد مي‌شود. وقتي فرهنگ در بر دارنده اكسير صلح باشد، مي‌تواند به جلوگيري و حل اختلافات، بازسازي جوامع پس از جنگ به منظور دستيابي به صلح پايدار و كاهش تعداد جنگ‌هاي مكرر كمك كند. شكل (1) اهداف و نقش طرح‌هاي فرهنگي در هر مرحله از جنگ و همچنين در زمان صلح را نشان مي‌دهد.

.............................................
شکل 1) نقش طرح‌های فرهنگی در صلح‌سازی
 (فکوشیما، 2011: 10).


باتوجه به شكل مذكور، مواردي همچون؛ تشكيل گردهمايي‌ها، كارگاه‌ها و همايش‌هاي فرهنگي و هنري، مبادلات فرهنگي، توسعه آموزشگاه‌ها و دانش‌افزايي با هدف دستيابي به آشتي ملي قومي و شبكه همزيستي، حضور شخصيت‌ها و هنرمندان در عرصه‌هاي بین‌المللي فرهنگي، از سرگيري حمايت از صنايع دستي سنتي، فعاليت‌هاي ورزشي و هنري، تئاتر، فيلم‌سازي و برنامه‌هاي فرهنگي يا تبليغي را مي‌توان از جمله ابزارها و طرح‌هاي فرهنگي در فرايند صلح‌سازی ناميد. ديپلماسي فرهنگي، از طريق گسترش مبادلات فرهنگي و هنري، توسعه همكاري‌هاي علمي و آموزشي، تعامل نخبگان با يكديگر، آموزش زبان كشورها و ... بسترهاي مناسب براي درك متقابل جوامع بشري از يكديگر را فراهم مي‌آورد. با ناكارآمدي شيوه‌هاي «قدرت‌محور» كنوني در حل‌وفصل مناقشات و چالش‌هاي جهاني و برقراري امنيت بین‌المللي، نياز به استفاده از ديپلماسي فرهنگي بيش از پيش در ميان دولت‌ها و كشورها به ويژه در مواقع جنگ، منازعه و درگيري احساس مي‌شود. امروزه دولت‌ها به اين نتيجه رسيده‌اند كه استفاده از ابزارهاي فرهنگي بهترين و كارآمدترين شيوه براي اجراي بهينه سياست خارجي و كسب منافع ملي است.
امروزه، هنر ديپلماسي در توانايي براي حل¬وفصل اختلافات دو كشور بگونه‌اي مسالمت‌آميز، نهفته است. ديپلماسي ابزاري است كه توسط آن، از تشديد منازعات و شدت خطر جنگ جلوگيري مي‌شود. اين هنر، بيشتر در طول دوره تنش‌هاي بزرگ مانند دهه‌هاي طولاني جنگ سرد تصفيه شده است. سياستگذاران در طول اين مدت دريافتند كه قدرت «جاذبه» نيز بعنوان ابزار ديپلماتيك ديگري در به دست ‌آوردن دوستاني در جامعه بین‌المللي مهم است. اين اصل، همان مفهوم قدرت نرم بود كه بعنوان توانايي دستيابي به اين اثر از طريق همكاري متقابل به جاي اجبار قدرتمندانه مطرح مي‌گرديد. پس به نوعي مي‌توان گفت، قدرت نرم جذابيت مدل سياسي و اقتصادي يك كشور است. داشتن زيرساخت‌هاي ديپلماتيك براي همكاري صلح‌آميز با كشورهاي رقيب به منظور ايجاد و يا حفظ منافع ملي خود و در برخي از موارد به ضرر رقباي خود، تجسم و تضمين قدرت نرم است. مفاهيم مطرح‌شده در زيرمجموعه قدرت نرم نيز در چارچوب همين مفهوم عبارت‌اند از: فرهنگ، ديپلماسي، ارزش‌ها، صلح‌سازی و غيره.

4- دیپلماسی فرهنگی و صلح‌سازی در فضای جهای‌شدن
درخصوص اهميت فوق‌العاده ديپلماسي فرهنگي در روابط فرهنگي بین‌المللي و در نهايت رسيدن به پايه‌هاي صلح‌سازی، مي‌توان گفت كه در طول تاريخ ريشه بسياري از اختلاف‌ها و جنگ‌ها ناشي از سوءتفاهم‌ها و فقدان شناخت ملت‌ها نسبت به يكديگر بوده است. پس از جنگ جهاني دوم، اغلب رهبران جهان متوجه اين نكته شده‌اند كه علت اصلي ايجاد دشمني‌ها و كينه‌هايي كه جنگ‌هاي خانما‌ن‌سوز را موجب مي‌شوند، سستي روابط معنوي مردم كشورهاي مختلف و عدم آگاهي آنان نسبت به احوال يكديگر است. از سوي ديگر بكارگيري نقش فرهنگ و روابط فرهنگي موجب كاهش تنش در روابط بين كشورها بوده است. «لزوم تلاش براي كاستن از امكان درگيري نظامي ميان قدرت‌هاي كوچك در دهه 1970 افزايش يافت، همانطور كه اين ضرورت در دهه 1960 ميان قدرت‌هاي بزرگ به وجود آمد. در اين ميان، روابط فرهنگي در كاهش ريشه‌اي سوءتفاهم‌ها، جهالت و ترس كه حاصل بذر اختلاف است نقش مهمي ايفا خواهد كرد» (شعاعي، 1374: 72). جی ام ميچل، روابط فرهنگي را بعنوان ابزاري براي صلح معرفي كرده و معتقد است فرهنگ صلح با گسترش فعاليت‌هاي فرهنگي به دست مي‌آيد. به علاوه وي روابط فرهنگي را وسيله‌اي براي ادراك و مفاهمه بین‌المللي مي‌داند و بيان مي‌كند كه روابطي از اين دست، اين امكان را به وجود مي‌آورند تا ملت‌هاي مختلف يكديگر را بيشتر درك كنند (صالحی امیری و محمدی، 1395: 142).
فشار قوي از سوي سازمان‌هاي غيردولتي فراملي و محلي، بدون شك به تغييرات در زمينه ميانجي‌گري منازعات اعم از ديپلماسي پيشگيرانه، پاسداري از صلح در برقراري صلح و ايجاد صلح كمك مي‌كند. با اين حال، نياز به همكاري قوي بين ساختارهاي ايجاد صلح، بهصورت عمودي (از سازمان‌هاي منطقه‌اي به سطح سازمان ملل‌متحد) و هم به صورت افقي (بين و در سراسر مناطق) وجود دارد. ديپلماسي فرهنگي، يك ابزار و يك معني از ايجاد صلح و حل تعارض است. ديپلماسي فرهنگي در وهله اول، تلاش براي ترويج صلح و ثبات جهاني از طريق تقويت و حمايت از روابط فرهنگي و همچنين به منظور تسهيل تعامل بين افراد با پيشينه‌هاي فرهنگي، علمي و حرفه‌اي در سراسر جهان مي‌باشد. ما در حال زندگي در جهان به‌طور فزاينده‌اي جهاني هستيم. به همين دليل است كه تعامل سازنده، يك نياز اساسي براي صلح و ثبات جهاني است.
در فضاي متأثر از جهانی‌شدن نمي‌توان اهميت مذاكرات موفقيت‌آميز را به منظور برقراري ارتباط مؤثر درون فرهنگ‌هاي مختلف نايده گرفت. فرهنگ مي‌تواند همچون بسترهاي نرم‌افزاري براي روابط بین‌المللي، جنبه تعيين‌كننده روابط سياسي و اقتصادي ميان كشورها و تضميني براي حفظ حق حاكميت و استقلال كشورها، بعنوان ابزاري براي فعاليت‌هاي سياسي  ديپلماسي فرهنگي و ترويج و توسعه فرهنگ‌ها در جهان باشد (ژیچ،  2012: 1). در پروسه روبه رشد جهانی‌شدن، وابستگي به يكديگر و گسترش فناوري ارتباطات جمعي، ديپلماسي فرهنگي براي ترويج صلح و ثبات سراسر جهان به يكديگر داراي اهميت مي‌باشد. در فضاي جهانی‌شدن، ديپلماسي فرهنگي، داراي توانايي منحصر به‌فرد براي نفوذ در افكار عمومي جهاني و ايدئولوژي افراد، جوامع، فرهنگ‌ها و يا سازمان‌ها مي‌باشد كه مي‌تواند به تحقق پنج اصل زير سرعت بخشد. با انجام اصل اول و دوم، اصل سوم و چهارم ممكن مي‌گردد و در نهايت صلح و ثبات جهاني محقق مي‌شود. اين پنج اصل عبارت‌اند از:  
    احترام و به رسميت شناختن تنوع و ميراث فرهنگي؛
    گفتگوي فرهنگي جهاني؛
    عدالت، برابري و وابستگي متقابل؛
    حفاظت از حقوق بشر بین‌المللي؛
    و صلح جهاني و ثبات.

بطوركلي شايد بتوان تأثير ديپلماسي فرهنگي بر صلح‌سازی در روند جهاني و متأثر از پروسه جهانی‌شدن را به صورت نمودار ذيل نشان داد:

............................................
شكل 2) رويكرد مثبت و منفي جهاني‌شدن و صلح‌سازي

باتوجه به شكل بالا در اهميت نقش جهانی‌شدن و به دنبال آن مبحث فرهنگ و تأثير آن در فضاي جهاني، مي‌توان به دو رويكرد متفاوت «امپرياليسم فرهنگي» و «ديپلماسي فرهنگي» دست يافت. از سويي، امپرياليسم فرهنگي به نوعي به‌وجه انتقادي و بدبينانه از تأثير فرهنگ و ارتباطات ميان فرهنگي تمركز داشته و شايد بتوان در اين ميان به نظريه برخورد تمدن‌ها كه توسط ساموئل هانتينگتون مطرح گرديده اشاره نمود و از سوي ديگر، برخلاف رويكرد پيشين از مقوله فرهنگ، مفهوم ديپلماسي فرهنگي با ديدي خوش‌بينانه براي برقراري روابط بین‌المللي با تأكيد بر عنصر فرهنگ و به ويژه فرهنگ صلح‌سازی جهانی‌شدن را مدنظر قرار مي‌دهد و شايد بتوان مبحث گفتگوي تمدن‌ها را در اين رويكرد جاي داد. همانگونه كه مطرح گرديد، ديپلماسي فرهنگي، اغلب در ادبيات بعنوان يك جزء از ديپلماسي عمومي و يا بعنوان يك شكل از قدرت نرم ناميده مي‌شود. در حاليكه قدرت سخت توانايي ارعاب (از طريق نظامي و يا به معناي اقتصادي) دارد، قدرت نرم، وسيله‌اي براي جذب و متقاعد كردن است. ديپلماسي فرهنگي يك ابزار در دست دولت‌ها است. با اين حال نهادهاي فرهنگي در زمان مشكلات سياسي، بهتر از ديپلمات‌ها، كار مي‌كنند (بوند  و ديگران، 2007: 56). در جمع‌بندي كلي در اشاره به ارتباط سه عنصر جهانی‌شدن، ديپلماسي فرهنگي و صلح‌سازی مي‌توان گفت، امروزه با تمدن ديجيتالي در فضاي جهانی‌شدن، افراد در هر نقطه از دنيا، بعنوان ديپلمات‌هايي در تلاش براي مشاركت سياسي و ايجاد امنيت محيطي صلح‌آميز هستند. به دو دليل:
اولاً؛ در درون يك دولت، ملل مختلف با فرهنگ‌هاي مختلف، مي‌توانند همزيستي داشته باشند، به اينگونه كه مؤسسات فرهنگي دولتي اغلب براي ترويج فرهنگ غالب در برابر اقليت‌ها و پرورش نوعي سازگاري از فرهنگ در دولت و تقويت رابطه دانش و قدرت، تمايل دارند، به همين دليل نهادهاي فرهنگي غيردولتي، براي ترويج عدم تجانس و كثرت فرهنگي بهتر تلقي مي‌شوند.
ثانياً؛ قصد و منظور مردم عادي براي ترويج روابط فرهنگي، اغلب حقيقي‌تر و واقعي است تا دولت‌ها، چراكه دولت‌ها عمدتاً در اتخاذ رويكردهايي در روابط بین‌المللي و سياست خارجي خود، بيشتر بر منافع ملي تمركز دارند. به عبارتي فرهنگ و روابط ميان فرهنگي اگر بعنوان ابزاري براي قدرت سياسي و منفعت‌رساني صرف براي نخبگان در قدرت باشد، ديپلماسي فرهنگي نه‌تنها سبب دستيابي به صلح و امنيت جهاني نخواهد شد، بلكه به همان مفهوم امپرياليسم فرهنگي باز مي‌گردد. در نهايت مي‌توان گفت، ديپلماسي فرهنگي بعنوان يك ابزار كارآمد و قابل‌ انعطاف در سياست خارجي براي ارتقاي سطح روابط دولت‌ها و به تبع آن افزايش تفاهم ميان ملت‌ها و ايجاد صلح و ثبات بین‌المللي است. اين ابزار مهم از طريق گسترش مبادلات فرهنگي - هنري، توسعه همكاري‌هاي علمي آموزشي و تعامل نخبگان و جوامع، آموزش زبان و رفع موانع موجود زباني، بسترهاي مناسب درك متقابل جوامع انساني از يكديگر را فراهم مي‌آورد (صالحي اميري و محمدی، 1395: 111).

نتیجه‌گیری
دیپلماسی فرهنگی یک ارتباط است اما جایگاه آن فراتر از ارتباطات رسمی بین دولت‌هاست و هدفش جلای افکار، اندیشه‌ها و درک متقابل اهداف و مفاهیم است. همه مردم و اقشار جامعه به ویژه نخبگان می‌توانند حاملان فرهنگ در جوامع دیگر باشند و دیگر ممالک را از غنای فرهنگی و تمدن کشورشان آگاه سازند. عرصه دیپلماسی عمومی فرهنگی باعث می‌شود که فرهنگ و اندیشه فرهنگی نظام، که در عرصه‌های مختلف نظری، سیاستگذاری، تصمیم‌گیری و الگوهای رفتاری دولت جلوه‌گر است، به افکار عمومی جهانیان منعکس و جایگاه و منزلت واقعی خود را در نظام بین‌المللی پیدا کند. در غیر این صورت با تصویر ناصحیح، عملا عرصه به نفع تبیین‌های ناصحیح و گاه ناشایست از نظام فرهنگی تغییر یافته و زمینه را برای شکل‌گیری نوع اجماع و توافق جهانی علیه فرهنگ و تمدن غنی کشور فراهم می‌آورد.
کشورهای مختلف جهان با درجاتی متفاوت به اهمیت دیپلماسی فرهنگی پی برده و هرکدام در حد ظرفیت و توان خود برای پیاده کردن آن تمهیداتی اندیشیده‌اند. به باور بسیاری از صاحب‌نظران روابط بین‌الملل کامیابی و موفقیت در سیاست خارجی بطور عام و در حوزه تغییر چهره و تصویر یک کشور در جوامع دیگر بطور خاص، در گرو استفاده درست از سازوکارها و ابزارهای فرهنگی در چارچوب دیپلماسی فرهنگی است. تلقی منفی و تصویر ذهنی تاریکی که جهانیان از یک کشور یا یک حکومت دارند، تنها در سایه دیپلماسی فرهنگی قابل تغییر و اصلاح است. در کنار بکارگیری مجاری و راه‌های دیپلماسی رسمی، باید به بزرگراه‌های دیپلماسی فرهنگی توجه کرد و با برنامه‌ریزی حساب‌ شده در حوزه‌های آموزشی، هنری و فرهنگی به ترویج ارزش‌های مطلوب کشور و در نهایت به تأمین منافع کشور اقدام کرد. تنها با ابزارهایی از جنس فرهنگ می‌توان در عمق باورها و اعتقادات ملت‌ها رسوخ کرد و ائتلاف‌ها و اتحادهایی پایدار را در نظام بین‌الملل بنیان نهاد. از این دیدگاه، بکارگیری دیپلماسی فرهنگی را نه تنها برای دستیابی به اهداف فرهنگی بلکه برای نیل به اهدافی با ماهیت سیاسی، امنیتی و حتی نظامی نیز می‌توان تجویز کرد.
ديپلماسي‌هاي فرهنگي، رسانه‌اي و ارتباطات ميان فرهنگي، جايگزين ديپلماسي‌هاي سنتي شده است كه اين رويكرد منجر به ايجاد صلح پايدار برآمده از خواست ملت‌ها مي‌شود. باتوجه به روند فعلي جهاني‌شدن و يكپارچه‌سازي فشرده و گسترده بين‌المللي، ديپلماسي فرهنگي، بطور فزاينده‌اي در فرم‌ها و شكل‌هاي متنوعي استفاده مي‌شود و نقش مهمي در ديپلماسي هر كشور ايفا مي‌كنند، كه به دليل فراگير بودن و همه‌گيري قوي فرهنگ، اثرات زيادي بر روي اعتمادسازي، كمك به تعميق و تحكيم بيشتر روابط سياسي و اقتصادي بين دو كشور دارد. صلح‌سازي يكي از فرعيات جهاني‌شدن فرهنگ تلقي مي‌شود. ديپلماسي فرهنگي نيز بعنوان يك ابزار كارآمد و قابل انعطاف در سياست خارجي، زمينه‌ساز ارتقاء سطح مناسبات ميان دولت‌ها و به تبع آن افزايش تفاهم ميان ملت‌ها و ايجاد صلح و ثبات بين‌المللي است. اين ابزار مهم، از طريق گسترش مبادلات فرهنگي - هنري، توسعه همكاري‌هاي علمی - آموزشي، تعامل نخبگان جوامع، آموزش زبان، رفع موانع زباني و ...، بسترهاي مناسب درك متقابل جوامع بشري از يكديگر را فراهم مي‌آورد. در نهايت مي‌توان در اهميت مبحث صلح‌سازي متأثر از ديپلماسي فرهنگي گفت، در جوامع درگير در جريان منازعات و جنگ‌هاي داخلي و خارجي، ساختار نوين جهاني با ماهيتي فرهنگي و با تبديل اطلاعات به نماد از طريق گسترش ارتباطات رسانه‌اي موجب ايجاد فضاي مجازي و به تبع آن فرهنگ مجازي و گسترش مراودات ملت‌ها با يكديگر، مراودات فرهنگي، آگاهي از حقوق و آزادي‌هاي افراد، كاهش تنش‌هاي جنگ، ايجاد امنيت و صلح‌سازي مي‌گردد.
در پاپان بايد بر دو نكته تأكيد داشت: 1) صلح‌سازي و ديپلماسي فرهنگي، مانند هر مفهوم ديگري مي‌تواند مورد سوءاستفاده قدرت‌هاي جهاني قرار گيرد، به گونه‌اي كه از آن به مثابه ابزاري براي پيشبرد منافع خود بهره گيرند. 2) كشورهاي مختلف، در عين اشتراكات فرهنگي، از ويژگي‌هاي منحصر به‌فرد فرهنگي نيز برخوردارند. لذا هر كشوري حق دارد از مفاهيمي مانند آزادي، حقوق بشر و ... باتوجه به مقتضيات ويژه خود تلقي متفاوتي داشته باشد.


چکیده

در تحولات امروزی، دیپلماسی فرهنگی در عرصه روابط بین‌الملل، در راستای بهبود روابط و مناسبات فیمابین کشورها بعنوان ابزار سیاست خارجی که هنر ترویج و توسعه فرهنگ را برعهده دارد، در فراهم آوردن زمینه همکاری‌های مشترک و شناخت و شناساندن فرهنگ‌ها و تبادل ارزش‌های فرهنگی و تحکیم و تثبیت روابط حسنه میان دولت‌ها تأثیر بسزایی دارد. بطوریکه امروزه شاهد ایجاد تشکل‌های فرهنگی مختلفی در طرح جهانی بوده تا با این روش، زمینه منازعات بین-المللی، برطرف گردد. هدف مقاله حاضر این است با تأکید بر تئوری دیپلماسی فرهنگی و قدرت‌نرم درپی پاسخ به این سوال است که رویکرد دیپلماسی فرهنگی و صلح‌سازی در فضای جهانی‌شدن چگونه است؟ یافته‌ها بیان می‌کند که نیل به مقاصد سیاسی، امنیتی و اقتصادی، همواره از مهمترین اهداف کشورها در تدوین و اعمال سیاست خارجی‌شان بوده است. دیپلماسی فرهنگی با تأکید بر اتخاذ رویکردهایی برای همزیستی مسالمت‌آمیز، تبادل مراودات و ارتباطات فرهنگی و در نتیجه شکل دادن جامعه‌ای جهان با محوریت امنیت، حقوق بشر، آزادی بیان، مردم‌سالاری و صلح‌سازی، بیشتر به سمت دیپلماسی صلح و ممانعت از منازعات بین‌المللی و دخالت نظامی در حفظ و بقای صلح به‌ویژه در کشورهایی که حوادث و شورش‌ جنگ‌های داخلی را از سرگذرانده‌اند، متمایل می‌باشد.