کاربرد جمع در زبان عربی و فارسی دری

وابستگی سازمانی/سمت

  • 1- استاد گروه زبان و ادبيات عربي، دانشکده ادبيات و علوم بشری، دانشگاه بدخشان افغانستان (نویسنده مسئول)
دریافت: ۱۳ مهر ۱۴۰۰ | انتشار: 30 دی 1400

منابع و ماخذ

فارسی:
1- انور، حسن (1371)، دستور زبان فارسی 1، تهران: دانشگاه پیام نور.
2- انوری، حسن و احمدی گیوی، حسن (1367)، دستور زبان فارسی2، تهران: انتشارات فاطمی.
3- انوری، حسن و احمدی گیوی، حسن (1390)، دستور زبان فارسی 3، تهران: انتشارات فاطمی.
4- خطیب رهبر، خلیل (1381)، دستور زبان فارسی، تهران: انتشارات مهتاب.
5- خیام¬پور، عبدالرسول (1372)، دستور زبان فارسی، تهران: انتشارات تهران.
6- شریعت، محمدجواد (1375)، دستور زبان فارسی، تهران: نشر اساطیر.
7- طالقانی، سیدکمال (1359)، اصول دستور زبان فارسی، اصفهان: انتشارات مشعل.
8- فرخاری، احمد یاسین (1369)، دستور سخن، تهران: کتابخانه الکترونیکی امید ایران.
9- فرشید ورد، خسرو (1349)، دستور فارسی امروز، تهران: انتشارات صفی علی شاه.
10- مهدی، معینیان (1369)، دستور زبان فارسی، تهران: انتشارات معینیان.
11- مهیار، محمد (1376)، فرهنگ دستوری، تهران: نشر میترا.
12- ناتل خانلری، پرویز (1366)، دستور زبان فارسی، تهران: انتشارات توس.
13- نگهت سعیدی، محمد نسیم (1392)، دستور معاصر زبان دری، کابل: انشتارات امیری.
14- همایون نفرخ، عبدالرحیم (1364)، دستور جامع زبان فارسی، تهران: موسسه مطبوعاتی علمی، علی اکبر علمی.
15- واحدی، قدرت¬اله (1346)، دستور زبان فارسی، چ 3، تهران: انتشارات آسیا.

عربی:
16- ابن¬هشام، جمال¬الدین عبد¬اله بن هشام (2007)، شرح قطر النّدی و بلّ الصّدی، بیروت: دارالفکر.
17- أبوالبقاء، محب¬الدين عبداله بن¬الحسين بن¬عبدالله (1995)، للباب في¬علل البناء والإعراب، تحقيق: غازي مختار طليمات، دمشق: دارالفكر.
18- الاسمر، الاستاذ ارجی (1993)، المعم المفصل فی¬علم الصرف، بیروت: دارالکتب العلیمه.
19- الانباری، کمال¬الدین (1999)، اسرارالعربیه، تحقیق: برکات یوسف هبود، لبنان: بیروت.
20- برکات، ابراهیم (2007)، النحو العربی، مصر: دارالنشر للجامعات.
21- بی¬تاب، عبدالحق (1333)، دستور زبان فارسی، کابل: نشرات فاکولته ادبیات.
22- تیمورماین، احمد (2002)، اسرار العربیه معجم لغوی نحوی صرفی یحتوی علی ذخائر من اسرار العربیه مستقاه من نوادر المولفات و اقوال الائمه فی¬الکتب المخطوطه والمطبوعه، بیروت: دارالوفاق العربیه.
23- جامی، عبدالرحمن بن¬أحمد (1430)، الفوائد الضیائیه، چ 1، بیروت: داراحیاء التراث العربی.
24- حسن، عباس (بی¬تا)، النحو الوافی، چ 3، مصر: دارالمعارف.
25- حلوانی، محمد حنیر (بی¬تا)، المغني الجدید في¬علم الصرف، بیروت: دارالشرق العربي.
26- راجحی، عبده (1996)، التطبیق الصرفی، بیروت: دارالنهضت العربیه.
27- رضی، محمد بن¬الحسن الاسترآبادی (1389)، شرح الرضی علی کافیه ابن الحاجب، چ 1، قم: دارالمجتبی.
28- زمخشري، أبي¬القاسم محمود بن¬عمر (1993)، المفصل في¬صنعة الإعراب، تحقيق: علي بو ملحم، بيروت: دار و مكتبه الهلال.
29- سامرائی، محمد فاضل (2014)، النحو العربی أحکام و معان، بیروت: دارابن کثیر.
30- عباس، حسن (بی¬تا)، النحو الوافی، قاهره: دارالمعارف.
31- عطیه، محسن علی (2007)، الواضیح فی القواعد النحویه والابنیه الصرفیه، عمان: دارالمناهج.
32- نهر، هادي (2010)، الصرف الوافی دراسات وصفیه تطبیقیه، اردن: عالم الکتب الحدیث

متن کامل

مقدمه
جمع در لغت به رستاخیز، قیامت، رو عرفه و غیره اطلاق شده است و در اصطلاح ریاضی یکی از چهار عمل اصلی و آن افزودن دو یا چند عدد است به یکدیگر؛ کلمه¬ای که بر دو کلمه بالا دلالت کند و علامات آن از این قرار است: الف) نشانه¬های فارسی؛ (ها) دست¬ها، کتاب¬ها، (ان) اسبان، مردان، ب) نشانه¬های مأخوذ از تازی؛ (ات) استخراجات، محسوسات، حبسیات، (ون) ریاضیون، طبیعیون)، (یَن) معلمین، مومنین، متفکرین. یکی از مباحث (جمع) در دستورهای زبان فارسی دری و نیز دستور زبان¬های عربی معمول، آن است که بیشتر، درباره ساختن جمع از اسم¬های گوناگون صحبت می¬کنند شاید از آن جهت که تعداد اسم-های که به آن جمع شود در زبان عربی بسیار ولی در زبان فارسی دری و هم کمتر بوده است. اما به هر حال، طی قرن¬های متمادی بویژه در سده¬های اخیر، با تحولات و تطوراتی که بطور طبیعی در هر زبانی رخ می¬دهد و نیز با افزایش ارتباطات فرهنگی و ادبی و زبانی، شمار واژه افزایش یافته است در زبان فارسی دری که بگونه¬ جمع زبان عربی و یا بالعکس آن است. گرچه انواع جمع در زبان¬های مزبور یکسان نیست و مثلا در فارسی دری به آخرشان علامات که مخصوص زبان فارسی است استعمال می¬شود، ولی در زبان عربی نیز دارای قواعدی است که طبق آن باید اسم¬ها جمع گردد. در دستور¬های فارسی دری موجود که اغلب عمومی و غیرمفصل است، یا اصلا از جمع کلمات صحبت شده ولی پیرامون مرکب بحث کمتر شده است که ما تلاش نمودیم که اشارات و یا شرح بیشتر آن را داشته باشیم. در کتاب¬های صرف و نحو عربی، معمولا پیرامون جمع و کیفیت جمع¬بندی انواع اسم¬ها صحبت شده است.
جمع در زبان عربی مورد عنایت بوده و از جایگاه برخوردار است، ولی دارای قواعدی است که باید از آن مطابعت شود ولی جمع در زبان فارسی دری نیز دارای علامات است، جمع بیشتر مورد بحث دستوری زبان عربی بوده، که به اندازه زیاد مورد عنایت بیشتر دانشمندان و مقاله¬نویسان قرار گرفته است، ولی بگونه¬ی تطبیقی جمع در میان دو زبان عربی و زبان فارسی مورد کاوش قرار نگرفته و در زمینه از مقالات علمی پژوهشی که اساتید برجسته به مجلات علمی-پژوهشی به نشر سپرده نیز استفاده صورت گرفته است، می-توان (گوناگونی نشانه¬های جمع ات، و ان در فارسی، از غلامحسین کریمی و همکاران، مقوله جمع در ترکیب¬های اضافی و وصفی عربی و فارسی از احسان اسماعیلی طاهری، کمیت نمایی نشانه جمع –ها در فارسی از علی درزی و لیلا قدیری) نام برد. ولی با آن همه با نوشته¬ای هم روبرو نشده¬ایم که از تمامی زوایا جمع در زبان عربی و فارسی دری را مورد بحث قرار داده باشد، از این¬رو برای بیان همین موضوع سعیم را مبذول داشتم امید که در زمینه پژوهش¬های جمع در زبان عربی و فارسی دری کاری مقدماتی باشد، تا باعث جلب توجه نویسندگان گردد، که در زمینه تحقیقات گسترده انجام دهند.
این مقاله بگونه‌ علمی و تحقیقی جمع و راه¬های تشخیص آن در علم صرف و نحو زبان عربی و زبان فارسی دری را مورد بررسی و کاوش قرار داده و نکاتی را نیز در مورد ویژگی‌های جمع صرف و نحوی زبان عربی و فارسی دری بیان کرده است که خود راهگشای بهتر برای فهم جمع و انواع در زبان¬های‌ مذکور می‌باشد. هدف از تحقیق جمع در زبان‏ عربی آشنایی و توضیح بیشتر برای مبتدیان علم صرف و نحو و آشکار نمودن جمع و راه¬های فهم در ادبیات زبان عربی می¬باشد. ارائه علمی گونه‌های جمع و انوع آن در زبان عربی، هدف از تحقیق جمع و انواع در زبان عربی یافت روابط و همگامی مسائل دستوری نحوی و ادبی و غنامندی زبان فارسی دری بوده که انجام شد، تا هر دانشجو، پژوهشگر بتواند بگونه‎ ساده درک کند که جمع یکی از فنون زبان عربی است. این مقاله به دنبال پاسخ دادن به این سوالات است که؛ جمع در زبان عربی چگونه است؟ و آیا نحوه‏ کاربرد جمع و انواع در آیات و روایات قدیمی زبان عربی دارای جایگاهی است؟ و آیا منشأ جمع و انواع آن از نحو زبان عربی بوده و یا از کدام زبان دیگر بگونه¬ای وام گرفته شده است؟

1- تعریف جمع و شروط جمع مذکر سالم
جمع عبارتند از: چیزی که دلالت به بیشتر از دو و یا هم دو نماید، و به دو گونه¬؛ سالم و مکسر است.
جمع سالم: عبارتند از جمع است که بنای مفرد آن سالم باشد، و در حال جمع بستن تغییر نکند، که آن نیز به دو گونه است:
1) جمع مذکر سالم: عبارت از جمع¬ است که دلالت به بیشتر از دو کند به زیادت و او در حالت رفع و یاء و نون در آخر آن در حالت نصب و جر. برای این سالم خوانده می¬شوند که صورت مفرد آن بعد از جمع هم تغییر نمی¬کند.
2) جمع مونث سالم: هر آن اسمی¬ که دلالت به بیشتر از دو نماید به زیادت الف و تاء در آخر مفردش. مانند: فاطمه: فاطمات. مومنه: مومنات. این جمع نیز به اسم سالم خوانده شده است زیرا که صورت مفرد آن بگونه¬ سالم باقی مانده و هیچ تغییری در مفرد آن در هنگام انتقال¬اش به جمع دیده نمی¬شود، ولی در بعضی اوقات لفظ تاء از مفرد آن حذف می¬گردد که آن تغییر به حساب نمی¬آید.
- صورت رفع آن مانند فرموده خداوند متعال: (قد أفلح المؤمنون) که مفرد آن مؤمن است؛
- صورت نصب آن مانند فرموده خداوند متعال: (إنّ المتقین في جنت و نهر) که مفرد آن (المتقی) است؛
- صورت جر آن مانند فرموده خداوند متعال: (واللهُ علیمٌ بالظلمینَ) که مفرد آن (الظالم) است.
نون که در آخر جمع اینگونه اسم¬ها پیوست می¬گردد، عوض از تنوینی است که در اسم مفرد آن وجود دارد، درحالیکه آن نون در جمع نیز مفتوح می¬باشد، ولی در هنگام اضافت حذف می¬گردد، آنطوری¬که تنوین نیز از اسم مفرد در هنگام اضاف حذف می¬شود (انباری، 1999: 154).
دو نوع اسم¬ها به اینگونه جمع بسته ¬شوند، یکی عَلَم و دومی آن صفت است. شروط که عَلَم بگونه جمع بسته شود این است: که عَلَم به مذکر عاقل باشد، خالی از تاء تأنیث و از ترکیب مزجی و اسنادی باشد. مانند: محمدٌ: محمدون، مُحمَّدِین. زیدٌ: زیدون، زیدِین. ماقبل یاء در حالت نصب و جر مکسور می¬آیند (ابن¬هشام، 2007: 323).

2- شروط جمع بستن صفات به جمع مذکر سالم
به صفات که بگونه¬ جمع مذکر سالم جمع بسته می¬شوند نیز شرط است که صفت برای مذکر عاقل، خالی از تاء تأنیث باشد، و همچنان از باب أفعل فعلاء، و از باب فعلان فعلی نباشد، و هم از جمله اسم¬های نباشد که مذکر و مؤنث آنها یکسان¬اند. مانند: صادِث: صادِقون، صادِقِین. مؤمن: مؤمِنون. مؤمِنین.
هرگاه اسمی مصغر ساخته شود نیز به جمع مذکر سالم جمع بسته می¬شود، زیرا که تصغیر وصف است از حیث معنی، برای همین گفته شده است: رُجَیل: رُجَیلُون، رَجَیلِین. با وصف اینکه لفظ (رجل) قبل از تصغیر هیچگاهی بگونه جمع مذکر سالم جمع بسته نمی¬شود، و فقط بگونه¬ جمع تکسیر جمع می¬شود (ابوبقاء، 1995: 321). هرگاه به اسم¬های برخوردیم که بگونه¬ جمع مذکر سالم جمع بسته شده باشند ولی دارای شروط که برای جمع بستن اسم¬ها و یا اوصاف ذکر شده نباشند را به اسم ملحق به جمع مذکر سالم می¬خوانند.

3- طریقه جمع بستن به جمع مذکر سالم
- اسم¬های صحیح¬الآخر: فقط به اضافه شدن علامت جمع در آخرشان به غیر این که تغییر در اصل لفظ بیاید ساخته می¬شود.
مانند: عابِد __ عابِدون، عابِدِین. مانند فرموده خداوند متعال: (إنّا نحنُ نزّلنا الذِّکرَ وإنَّا لهُ لَحفِظُونَ) (سوره حجر، 15/9). مانند فرموده خداوند متعال: (وَ مَا شَهِدنا إلّا بِما عَلِمنا وَمَا کُنّا للغیبِ حَفظِینَ) (سوره یوسف، 12/ 81).
- اسم¬های شبیه به صحیح¬الآخر: عبارت از اسم¬هایی¬اند که در حکم اسم صحیح قرار می¬گیرند هنگام اضافت علامت جمع به آن هیچ تغییر به آنها رخ نمی¬دهد، و آنها را اسم¬هایی می¬دانند که هیچ حروف علت در آنها نباشد و یا اینکه اگر باشد هم در وسط و کلمه باشد که ما قبل آن ساکن باشد. مانند: أُمِّيّ _ أُمِّيّون، أُمِّيين. شافعيّ _ شافعیُّون، شافعیین. مَدعُوّ _ مَدعُوُّون، مَدعُوِّین.
- جمع اسم منقوص: در هنگام جمع بستن به جمع مذکر سالم یای این اسم¬ها حذف می¬گردد، ماقبل واو مضموم می¬شود، و ماقبل یاء مکسور می¬آید. مانند: الباغي _ الباغُون. اصل آن قبل از حذف: الباغیون است. لام کلمه از میزان حذف شده طوری که یاء نیز از موزون حذف گردیده است. الباغِین؛ اصل آن قبل از حذف: الباغیین است. لام کلمه از میزان حذف شده طوری که یاء از موزون نیز حذف گردیده است. علت حذف در این اسم¬ها را اینگونه بیان نموده¬اند که یاء ساکن واو جمع نیز ساکن است، که دو ساکن کنار هم قرار گرفته پس یاء مفرد بنا به التقاء ساکنین حذف گردیده است. به همین گونه در دو حالت نصب و جر نیز قابل اجرا  است (برکات، 2007: 211).
و بعد از حذف ماقبل واو را مضموم می¬سازند به خاطر مناسبه واو جمع و همچنان ماقبل یاء جمع به خاطر مناسبت آن نیز مکسور می¬گردد. مانند فرموده اله متعال: (فَویلٌ للمصلّین، الّذینَ هُم عَن صَلاتِهِم سَاهُونَ) (سوره ماعون، 107/  4- 5). المُصَلِّي + ین- المصلیین - المُصَلِّین (وزن آن: المفعِّین) است. ساهي + ون - ساهیون _ ساهون (وزن آن: فاعون) است.
- جمع اسم مقصور: الف اسم مقصور در هنگام الحاق جمع به آن حذف می¬گردد و فتحه آن که قبل از واو و یاء است بعنوان علامه جمع باقی می¬ماند، دلیلا به حذف الف محذوف که علامت فارقه نیز بین مقصور و منقوص هم نامیده می¬شود. مانند: مُصطَفی + ون _ مُصطَفَون _ (مُفتَعَون). مُصطَفی + ي ن _ مُصطَفَین _(مُفتَعین).
علت حذف این الف را نیز التقاء ساکنین دانسته¬اند که بین الف اسم و علامه جمع واو و یاء واقع می¬شود.
- جمع اسم ممدود: علماء پیرامون جمع اسم¬های همان قواعد را ذکر کرده¬اند که در تثنیه آن قابل اجرا است (تیمورماین، 2002: 231).
- هرگاه همزه آن اصلی باشد، همزه به حال خودش باقی می¬ماند در هنگام پیوستن¬اش به علامه جمع، مانند: قُرّاء: قُرّاؤون، قُرّائین. وُضّاء: وضّاؤون، وضّائین.
- اسمِ که همزه آن منقبل از اصل باشد، که در جمع آن دو وجه جواز دارد: الف) بقاء همزه به حال خودش و الحاق آن به علامه جمع، مانند: کساء (که علم باشد): کساؤون، کسائین. سَقاء: سَقّاؤون، سَقّائین. ب) قلب همزه به واو در صورت که از غیرش باشد، با مراعات از اصل منقلبه¬ آن: کساوون، کساوین؛ سقّاوون، سقّوین. به همین¬گونه در این اسم¬ها تثنیه نیز قابل اجرا است.
- همزه که مزید به تأنیث باشد: در این حالت همزه به واو بدل می¬شود، مانند: حمراء (هرگاه که مسمی به باشد): حمراوون، حمراوین. زکریاء : زکریاوون، زکریاوین.
- هرگاه همزه در آخر کلمه بگونه¬ الحاق اضافه شده باشد (هرگاه مسمی به باشد) در اینگونه حالت جواز دارد که به حال خودش باقی بماند و یا هم به واو قلب شود. مانند: عِلباؤون، علبائین، عِلباوون، عِلبایین.
- جمع اسم¬های مرکب، 1- مرکب اضافی: صدر آن بگونه¬ جمع مذکر سالم جمع بسته می¬شود، مانند: فاعل الخیر: فاعلو الخیر، فاعلي الخیر. أبوبکر: آباء بکر. 2- مرکب مزجي: در هنگام جمع بستن جمع پیش از آن کلمه (ذَوُو) را قرار می¬دهند، که در حالت نصب و جر کلمه (ذَوِي) را می¬آورند که اسم بعد از آن به حال خودش باقی می¬ماند. مانند: ذَوُو سیبویه، ذَوِي سیبویه. یعنی جماعت که به این اسم خوانده می¬شوند. ولی کوفی¬ها جمع سیبویه را به اینگونه: سیبویهون، سیبویهین، به حذف کلمه (ویه) از آخر آن جواز داده¬اند. که به اینگونه سَیبون، سِیبِین جمع گردد. 3- مرکب اسنادي: مرکب اسنادی مانند مرکب مزجی است یعنی در اول آن کلمه (ذَوُو) در حالت رفع و کلمه (ذَوِي) در حالت نصب و جر آورده می¬شود. مانند: ذَوُو تأبط شرّا. ذَوِي تأبط شرّا. یعنی جماعت که مسمی به همین اسم است (حسن، بی¬تا: 321).

4- ملحق به جمع مذکر سالم
اینگونه اسم¬ها مثل جمع مذکر سالم معامله می¬شوند در هنگام جمع ضمن اینکه دارای همان شروط که قبلا بیان شد نباشد، ولی برخی از این اسم¬ها نه علم¬اند، و نه صفت، ولی در بعضی دیگری این اسم¬ها حذف نیز رخ داده است. ولی عده آن به مفرد دلالت می¬کند با وصف این¬که صورت آن صورت جمع است. بگونه¬ ذیل است: أولو: عبارت از وصفی است که از لفظ خودش مفرد ندارد، ولی برخی آن را اسم جمع می¬دانند، که معتقدند مفرد دارد در معنای خود که عبارت از (ذو) است به که بمعنی صاحب می¬آید. عالًمون: برخی گفتند که اسم جمع است، ولی عده دیگر بر این باورند که جمع (عالَم) است. عِلِّیون: جمع نیست، و آن اسم جای در جنت است.
أَرَضُون: اسم جنس غیرعاقل است.  سِنُون: لام آن حذف شده وتعویض به هاء شده است، و آن مونث است مثل أرضون می¬باشد.
أبون، أخون، هَنُون: نه علم است و نه هم مشتق، حرف واو آن حذف شده که اصل آن أبوون، أخوون، هَنَوُون است.
بنون: همزه آن که بدل از محذوف لام است نیز حذف شده، که اصل آن بَنَوٌ و یا بَنَيٌ است، که بعد از آن به (ابن) قبل از جمع تبدیل شده است. ثِبُون، عِزُون، عِضُون ...: بگونه جمع مذکر سالم جمع می¬شود، ولی غیرقیاسی است.
عِرَة: گروه از مردم، هاء آن بدل از لام محذوف است که همان حرف واو می¬باشد، اصل آن: عِزَوُ است که جمع آن عِزون می¬شود، یعنی جماعت متفرقه را گویند. أهلون: جمع أهل، نه علم است، و نه هم صفت. عِشرُون، و متباقی الفاظ عقود تا تسعین، تمامی آنها اسم¬های مفرد است، ولی برخی معتقد است که جمع¬اند (رضی، 1398: 231).
1-4- اسم‌های که بگونه جمع آمده‌اند
نَصِیبون، نَصِیبین: اسم شهری است بین موصل و شام. قنِّسرین: اسم شهری است نزدیک حلب که گفته شده (قنسرون).
یَبرین: یک قریه از قریه¬های حلب است. بِیرون: قریه از قریه¬های حمص است. دارون: طوری که ابو حیان یاد کرده و معروف است به دارین: نام جای است در بحرین. فِلَسطون، فِلَسطین. همه این اعلام منقول از جمع است که مرفوع به واو، و منصوب و مجرور به یاء می¬گردد، که ملحق به جمع مذکر سالم گفته می-شوند.
جمع مونث سالم؛ هر آن اسمی¬که دلالت به بیشتر از دو نماید به زیادت الف وتاء در آخر مفردش. مانند: فاطمة: فاطمات. مؤمنة: مؤمنات.
این جمع نیز به اسم سالم خوانده شده است زیرا که صورت مفرد آن بگونه¬ سالم باقی مانده و هیچ تغییری در مفرد آن در هنگام انتقال¬اش به جمع دیده نمی¬شود، ولی در بعضی اوقات لفظ تاء از مفرد آن حذف می-گردد که آن تغییر به حساب نمی¬آید، زیرا که تاء علامه تأنیث در مفرد است و ضرورت احساس می¬شود که در هنگام جمع بستن باید حذف گردد، بخاطری که بین دو علامه در یک وقت جمع صورت نگیرد. که یکی آن علامه تأنیث مفرد است و دیگری آن علامه تأنیث جمع می¬باشد. که هر دو صورت متناقص است (زمخشری، 1992: 324).
2-4- اسم‌های که به جمع مونث سالم جمع می‌شوند
1) اسم¬هایی که دارای تاء تأنیث باشد: اسم¬های آتی شامل آنند: الف) عَلم مؤنث: آمِنة: آمِنات. ب) عَلم مذکر: طَلحة: طلحات. حمزة: حمزات. ج) اسم جنس: ثَمَرة: ثَمرات. شجرة: شجَرات. د) اوصاف که دلالت به مبالغه کند: نسّابة: نسَابات. علّامة: علّامات. هـ) بنت، ابنة، أخت: بنات، أخوات.
فرق بین بنت و أخت این است که از کلمه (بنت) حرف تاء حذف شده و علامه جمع به آن اضافه شده است، به غیر اینکه به اصل¬اش برگردانیده شود، که اصل آن (بني) است، ولی برعکس از أخوات حرف تاء حذف شده و به اصل¬اش برگردانیده که همان حرف محذوف واو است در هنگام اتصال علامه جمع به آن. ولی اسم¬های آتی که به تاء ختم شده¬اند از این قاعده مستثنی¬اند: شَفه: که جمع آن شِفاه جمع تکسیر است. شاة: جمع آن شیاه است. أمة: جمع آن إماء است. أمّة: جمع آن أمم است (عباس، بی¬تا: 432).
2) علم مونث که دارای تاء نباشد، بگونه¬های ذیل می¬آید:
الف) علم مونث معنوی، مانند: هِند: هندات، دَعد: دَعَدات. زینب: زینبات، سعاد: سُعادات.
ب) اسم¬هایی که در آخرشان الف مقصوره برای تأنیث بیایند، مانند: هُدی: هُدَیات. مها: مَهَوات. سُعدی: سُعدَیات. لُبنَی: لُبنَیَات.
ج) اسم¬هایی که در آخرشان همزه برای تأنیث باشد و قبل از آنها الف زائد آمده باشد، مانند: هَیفاء: هَیفاءات، هیفاوات.
د) صفت مذکر غیرعاقل باشد، مانند: جبال راسیة و جبال راسیات. و أیام معدودة، و أیام معدودات.
هـ) مصغر مذکر غیرعاقل باشد، مانند: فَلس: فُلَیس _ فُلَیسات. دِرهَم: دُرَیهِم _دُرَیهِمات.
و) اسم جنس مونث با الف، نیز بگونه¬های آتی می¬آید:
- اسم: بُهمی: بُهمَیَات. صحراء: صحروات.
- صفت: حُبلی: حبلیات.
اسم¬های پنج حرفی که از آنها به دیگر گونه جمع شنیده نشده باشد: مانند: حَمّام: حَمّامات. جَزّار: جَرّارات. عَدّاد: عَدّادات.
اسم¬های غیرعربی: مانند: سِجِلّ: سِجِلّات. إصطبل: إصطبلات. سُرادق: سُرَادقات. ساباط: ساباطات.
اسم¬های غیرعاقل که مسبوق به ابن و یا ذو باشد: مانند: ابن آوی: بنات آوی. ابن عِرس: بنات عِرس. ابن أوبر: بنا آوبر. ابن لبون: بنات لبون. ابن مخاض: بنات مخاص. به همین¬گونه جمع¬الجمع: بیت: بیوت: بیوتات. رجل: رجال: رجالات. صاجبة: صواحب: صواحِبات.
ملحق به جمع مونث سالم: أولات: به معنای صاحب است. سبب الحاق¬اش به جمع مونث سالم نداشتن مفرد از لفظ¬اش است. ولی مفرد از معنا دارد که همان ذات، یعنی صاحب است. ذوات: یعنی: صاحبات است که جمع ذات می¬باشد. أذرعات: اسم شهر در شام است. که جمع أذرعة و یا أذرِعة جمع ذراع است، که جمع¬الجمع شده است. جمعی است که به مفرد اطلاق می¬شود. جَمَالات، زِینات، عَطیات، هِدایات، عِنایات. اینها جمع¬اند که به مفرد اطلاق می¬شوند. عَرفات: علم شخص است و یا هم اسم جای است. علت الحاق¬اش را گفته¬اند که صورت آن بصورت جمع می¬ماند در حالیکه خودش اطلاق به مفرد می¬شود (عطیه، 2007: 232).
3-4- طرز جمع‌بندی به جمع مونث سالم
1) هرگاه مفردش دارای تاء باشد: در هنگام اتصال¬اش به علامت جمع مونث سالم تاء از مفردش حذف می-شود، و در آخر آن الف و تاء آورده می¬شود. مانند: فاطمة: فاطمات. طلحة: طلحات. طلبة: طالبات. هرگاه ماقبل تاء الف باشد به اصل¬اش برگردانیده می¬شود: مانند: فتاة: فتیات. به حذف تاء و قلب الف به یاء.
2) مفر مونث که دارای تاء نباشد: در آخر اینگونه اسم¬ها فقط الف و تاء اضافه می¬گردد، در هنگام بستن جمع. مانند: هند: هندات. دعد: دعدات. مریم: مریمات. سُعاد: سعادات.
3) هرگاه در آخر اسم مونث الف باشد بگونه تثنیه معامله می¬شود همراه¬اش:
الف) هرگاه اسم سه حرفی باشد الف به اصل¬اش برگردانیده می¬شود: مانند: هُدی: هُدیات. مَهَا: مَهَوات. رَنا: رَنَوات.
ب) هرگاه اسم بالاتر از سه حرفی باشد، الف¬اش به یاء قلب می¬گردد، بدون در نظر داشت اصل آن: مانند: سُعدَی: سُعدَیات. لُبنَی: لُبنَیَات. ذِکرَی: ذِکرَیات. حُبَلی: حبلیات.
4) اسم ممدود: حکم در جمع مانند حکم تثنیه¬ آن است:
الف) هرگاه همزه¬اش اصلی باشد به حال خودش باقی می¬ماند: ضیاء: ضیاءات. هناء: هناءات. إنشاء: إنشاءات.
ب) هرگاه همزه¬اش منقلب از اصل باشد، جواز دارد که همزه باقی بماند و یا هم قلب به واو شود. مانند: رجاء: رجاءات، رجاوات. کساء: کساءات، کساوات.
ج) هرگاه همزه آن برای تأنیث باشد هیچگاه به این جمع بسته نمی¬شود مگر در صورتی که وصف باشد، درست نیست که گفته شود: حمراء: حمراوات. مگر در صورتی که اسم باشد، به این جمع بسته می¬شود. مانند: صحروات.
د) هرگاه همزه برای الحاق باشد در آن دو صورت جواز دارد، که باقی بماند، و یا هم قلب به واو شود: مانند: حِرباء: حِرباءات، حِرباوات.
5) اسم¬ها مضاعف: به همان لفظ خودش بدون تغییر به حذف تاء از مفردش به جمع مونث سالم جمع بسته می¬شوند. مانند: جَنّة: جَنّات. ذرّة: ذَرّات.
6) جمع اسم¬های که حرف فاء و لام آن حذف شده باشد بگونه¬ ذیل است:
الف) اسم¬های که حرف فاء آن حذف شده باشد: مانند: عِدة، صِلَة، هِبة (از وعد، وصل، وهب) ظاهر به همین گونه بعد از حذف حرف تاء که عوض از حرف فاء است جمع بسته می¬شود. و به اصل¬شان برگردانیده نمی¬شوند.
ب) اسم¬های که لام کلمه آن محذوف باشد:
- سَنَة، شَفَة، هَنَة، حرف اول آنها مفتوح است، که در جمع آن گفته می¬شود: سَنوات، شفوات، هنوات. لام کلمه در هنگام جمع به اصل¬اش برگردانیده می¬شود.
- هرگاه حرف اول آن مکسور و یا مضموم باشد، مانند: رِئة، کُرَة، لُغة. در این حالت محذوف به اصل¬اش برده نمی¬شود، به همین¬گونه جمع بسته می¬شود. مانند: رئات، کُرات. لُغات (یاقوت، 1999: 321).

5- جمع تکسیر و انواع آن
عبارت از جمعی ا¬ست که بنای مفرد آن شکسته و یا دچار دگرگونی گردیده باشد، که این تغییر به سبب زیادت یک حرف و یا هم بیشتر از یک حرف و یا به سبب تغییر حرکت باشد، را در بر می¬گیرد. مانند: رَجُل: رِجال. طالب: طُلّاب، طَلَبة. فَقیر: فُقراء.
گونه¬های این تغییر به اشکال ذیل است: بعضی اوقات ظاهرا می¬آید: مانند: رَجُل: رِجَال. ولی برخی اوقات مقدر می¬آید: مانند: فُلک. که هم برای مفرد و هم برای جمع استعمال می¬شود و تفکیک¬اش از سیاق صورت می¬گیرد. گفته¬اند که ضمه آن مانند ضمه مفرد است مثل: قُفل. و ضمه آن نیز مانند ضمه جمع است. مثل: أُسد. برخی اوقات تغییر با زیادت است: مثل: صِنو: صِنوان. بعضی اوقات هم تغییر با نقص است: مانند: تُخمَة: تُخَم. که از آن تاء حذف گردیده است. یاهم به تغییر حرکت می¬آید، مانند: أَسَد: أُسُد، أُسد. و یاهم به زیاد و تبدیل شکل می¬آید، رَسُول: رُسُل. واو آن حذف گردیده و حرکات آن تغییر خورده است. و یا هم به نقص، زیادت، و تغییر شکل می¬آید: مانند: غُلام: غِلمان. الف مفرد آن حذف شده و به آن الف جمع زائد شده، که  درنهایت حرکات¬اش نیز تغییر کرده است (نهر، 2010: 231).
جمع تکسیر به دوگونه است:
الف) جمع قلت: که آن دلالت به اقل عدد دارد، یعنی از سه بیشتر و ده کمتر را در برمی¬گیرد.
ب) ولی جمع کثره به بیشتر از ده بگونه مطلق دلالت می¬کند. ولی برخی¬ها گفته¬اند که این جمع از سه الی بی¬نهایت دلالت دارد.
أوزان جمع قلت: جمع قلت چهار وزن دارد: أفعُل، أفعال، أفعِلة، فِعلَة.
1) فَعل: اسم¬های صحیح العین، اسم¬های صحیح اللام و اسم¬های که در آنها اعلال واقع شده باشند به این جمع بسته می¬شوند: مانند: کَلب: أکلُب. ضَرب: أضرُب. سَهم: أسهُم. فَلس: أفلُس. ظبي: أظبِ. اسم¬های چهار حرفی که ما قبل آخر آن حرف مد باشد، برابر است که حرف اول آن مفتوح، مضموم و یا مکسور باشد. مانند: عَناق. أعنُق. ذِراع: أذرُع. یَمین: أیمُن. عُقاب: أعقُب.
2) أفعال: از اسم¬های معتل العین که  به وزن فَعل باشد ساخته می¬شود، مانند: ثوب: أثوَاب. حوض: أحوَاض.
3) أفعلة: این جمع از اسم¬های مذکر چهار حرفی که حرف سوم آن مد باشد ساخته می¬شود، مانند: طعام: أطعمة، زمان: أزمنة. مکان: أمکنة. فدّان: أفدنة. خِمار: أخمرة. حمار: أحمرة. رغیف: أرغیفة.
4) فعله: این وزن میان تمامی ابنیه محفوظ است و بیشتر از هیچکدام مانند اوزان دیگر نیست. ولی رأی دیگری نیز پیرامون این است که اسم جمع است و جمع نیست (الاسمر، 1993: 324).
جمع تکسیر عبارت از جمعی است که دلالت به بیشتر از دو نماید، همراه با دگرگونی مفرد آن؛ مانند فرموده خداوند متعال: (ونادی أصحابُ الأعرافِ رِجَالًا یعرفونَهُم بِسِیماهُم قالو ما أغنی عنکم ...) در آیه مزبور جمع¬های آتی آمده است: أصحاب: که مفرد آن صاحب،  أعراف: که مفرد آن عُرف. و رجالَا که مفرد آن رجل است. بدون شک جمع¬های مذکور مخالف شکل مفردش آمده است.
دگرگونی در جمع تکسیر بگونه¬های ذیل می¬آید:
- تغییر ظاهری، مانند: رَجُل: رِجَال.
- تغییر مقدر، مانند: فُلک، که برای مفرد و جمع قابل استعمال است ولی فرق آن بین جمع و مفرد فقط از سیاق می¬گردد. طوری¬که ذکر شد ضمه مفرد آن مانند ضمه: قُفل است، و ضمه جمع آن مانند ضمه أُسد است.
- تغییر به زیادت، مانند: صِنو: صِنوان. مانند فرموده خداوند متعال: (و في¬الأرضِ قِطَعٌ مُّتجَوراتٌ من أعناب وزرع و نخیلٌ صِنوانٌ و غیرُ صِنوانٍ یسقی بمآءٍ ...).
- و یا هم به نقص حروف می¬آید؛ مانند: تُخمة: تُخَم، که حرف تاء آن حذف شده است.
- یا هم به تغییر حرکات می¬آید: مانند: أَسَد: أُسُد، أُسد.
- یاهم به زیادت و تغییر شکل می¬آید: مانند: رَجُل: رِجَال. الف زائده شده و حرکات هم تغییر خورده است.
- یا هم به نقص و تبدیل شکل؛ مانند: رَسُول: رُسُل. حرف واو از آن حذف شده و حرکاتش نیز تغییر خورده است.
- یاهم به نقص، زیادت و تغییر شکل می¬آید؛ مانند: غُلام: غِلمان. الف مفرد آن حذف شده، و به آن الف جمع زائده شده، که حرکات¬اش نیز تغییر کرده است (راجحی،1996: 113).
طوری¬که در گذشته بیان کردیم جمع کثرت به دوگونه¬ قلت و کثرت است، که قلت به بیشتر از دو الی ده دلالت دارد، ولی جمع کثرت دلالت به بیشتر از ده الی بی¬نهایت دارد. ولی بعضی¬ها گفته¬اند که این جمع از سه الی بی¬نهایت دلالت دارد. ابن¬عقیل گفته که هریک از اینها در موقعیت دیگری مجازا نیز استعمال می-شود.
اوزان جمع کثرت بگونه¬ آتی است:
1) فُعل: وزن جمع برای اسم¬های است که به وزن أفعل فعلاء بیاید که هر دو وصف متقابل برای مذکر و مونث است؛ مانند: أحمَرَ، حمراء، حُمر. این جمع بگونه¬ شایع از مثل همین¬گونه اوصاف می¬آید.
2) فُعُل: جمع برای اوزان آتی می¬آید: فَعُول که اسم مذکر و یاهم مونث باشد: عَمود: عُمُد. قَلوص: قُلُص.
و یا هم وصف به معنای فاعل باشد؛ مانند: صَبُور: صُبُر. شکُور: شُکُر. یا هم فعیل بدون تاء باشد؛ مانند: قضیب: قُضب. رَغیف: رُغف. هرگاه به وزن فِعال، فَعال هر دو اسم و غیرمضاعف که ماقبل آخر آن نیز حرف مد باشد، قَذال: قُذُل، أتان: أتن. حمار: حُمر. ذِراع: ذُرُع.
3) فُعَل: جمع برای اسم¬های است که به اوزان ذیل بیاید:
الف) هرگاه اسم به ¬وزن فُعلة باشد؛ مانند: غُرفة: غُرَف. قُربة: قُرَب. تُخمة: تُخم.
ب) هرگاه اسم به وزن فُعُلة باشد؛ مانند: جُمُعة: جُمَع.
ج) هرگاه اسم¬های معتل اللام باشد؛ مانند: عُروة: عُری. نُهیة: نُهی.
د) هرگاه اسم¬های مضاعف باشد؛ مانند: عُدّة: عُدَد.  
هـ) هرگاه به وزن فعلی که مونث أفعل باشد؛ مانند: کُبری: کُبَر. فُضلی: فُضَل.
و) فِعَل: جمع این وزن از اسم¬های آتی می¬آیند:
- جمع برای اسم¬های تام می¬آیند؛ مانند: فِرقة: فِرَق. کِسرَة: کِسَر.
- به همین¬گونه شنیده شده است: حاجة: حِوَج. قَشع: قِشَع. هِذم: هِدَم.
4) فِعال: جمع برای اوزان آتی می¬آید مانند:
- فَعل: هرگاه اسم و یا صفت غیر یائی العین باشد:
الف) اسم؛ مانند: کَعب: کِعاب. حَوض: حِیاض.
ب) وصف؛ مانند: صعب: صِعاب.
- فَعلة: اسم و یاهم صفت هرگاه یائی العین باشد:
الف) نعجه: نِعاج. جفنة: جفان. غنیضة: غِیاض.
ب) خَدلة: خِدال، صَعبة: صِعاب.
- فَعَل: که اسم غیرمضاعف و معتل نباشد؛ مانند: جَبَل: جِبال. جَمَل: جِمال.
- فَعَلة: هرگاه معتل لام و یا هم مضاعف نباشد؛ مانند: رَقَبة: رقاب. ثمرة: ثمار.
- فِعل: مانند: ذئب: ذئاب. بئر: بئار.
- فُعل: مانند: رُمح: رِماح. خُفّ: خِفاف.
- فَعِیلة که به معنای فاعل صحیح العین و یا هم معتل باشد؛ مانند: ظریف: ظراف، کریم: کِرام.
- فَعِیلة: به معنای فاعله باشد؛ مانند: ظریفه: ظراف. کریمه: کرام.
5) فُعُول: بگونه¬ شایع از اسم¬های آتی می¬آید:
الف) هرگاه اسم بر وزن فَعل واوی العین نباشد؛ مانند: کَعب: کُعُوب. فَلس: فُلُوس.
ب) هرگاه اسم بر وزن فِعل باشد؛ مانند: جِسم: جُسُوم. حِمل: حُمُول.
ج) هرگاه اسم بر وزن فُعل مضاعف و واوی اللام و یا یائی اللام نباشد؛ مانند: جُند: جُنُود. بُرد: بُرُود.
د) هرگاه اسم بر وزن فَعَل اجوف و مضاعف نباشد؛ مانند: أسَد: أُسُود. شَجَن: شُجُون.
هـ) هرگاه اسم بر وزن فَعِل؛ مانند: کَبِد: کُبُود. نَمِر: نُمُور.
6) فُعَّل: از اوزان می¬آیند که بر وزن فاعل و یا هم فاعله صحیح اللام باشد؛ مانند: ضارب: ضُرَّب. صائم: صُوَّم.
7) فُعّال: شیوعا از اسم¬های می¬آید که بر وزن فاعل صحیح اللام باشد؛ مانند: صائم: صُوّام. قارئ: قُرّاء.
8) فَعَلَة: جمع برای مذکر صحیح اللام می¬آید که بر وزن فاعل وصف باشد؛ مانند: کافر: کفرة. سافر: سَفَرة.
9) فُعَلَة: این جمع نیز اکثرا برای وصف مذکر عاقل از اسم¬های می¬آید که به وزن فاعل متعل اللام باشد؛ مانند: غَازِ: غُزَاة.
10) فِعَلَة: اکثرا جمع برای اسم¬های می¬آید که صحیح اللام و بر وزن فُعل باشد؛ مانند: دُرج: دِرَجة. قُرط: قِرَطة (حلوانی، بی¬تا: 321).

6- جمع در زبان فارسی دری
اسم اگر بریک فرد یا یک چیز و یا یک مفهوم دلالت کند آن را مفرد گویند: غزل، دفتر، بلبل، مادر. اسم-های مفرد در فارسی علامتی ندارند. در مقابل، اسم¬هایی که بیشتر از یکی را می¬رسانند جمع نامیده می-شوند. برای جمع بستن، یکی از دو نشانه¬ی ها – ان را به آخر مفرد می¬افزایند. مانند: غزل¬ها، دفترها، بلبلان، مادران.
گروهی از اسم¬ها در فارسی با (ها) و گروهی با (ان) و پاره¬ای با هر دو جمع بسته می¬شوند: کتاب¬ها، قلم¬ها، هوش¬ها. پدران، مادران، اسبان، بلبلان. درخت¬ها و درختان، گیاه¬ها و گیاهان.
از جمله اسم¬هایی که در فارسی با (ها) جمع بسته می¬شوند، می¬توان از اسم¬های معنی نام برد: هوش، عقل، پرهیزکاری، اراده، شجاعت، ایمان، وجدان، بخشش، خشم، نفرت، ترس و ... که اگر جمع ببندیم بصورت: هوش¬ها، عقل¬ها، پرهیزکاری¬ها، اراده¬ها، شجاعت¬ها، ایمان¬ها، وجدان¬ها، بخشش¬ها، خشم¬ها، نفرت¬ها و ترس¬ها در می¬آیند:
زن و بچه¬ آدم نمی¬توانند عذر همه¬ گناه¬های آدم باشند (انوری، 1371: 213).
برخی از اسم¬های معنی را باید از این قاعده مستثنی کرد، مانند (گناه) در زبان امروزی و هم در زبان قدما، و مانند (غم) در زبان و ادب قدیم: خدایا! همه¬ گناهان ما را بیامرز.
دستوری تاریخی: اسم جمادات را نیز معمولا با (ها) جمع می¬بندند: میز¬ها، کتاب¬ها، قلم¬ها، سنگ¬ها، و ...: بنای تاریخ گذشته¬ ما به دوش پل¬ها و ستون¬ها و دیوارها و خانه¬ها و بازارها نیست (انوری و گیوی، 1367: 44).
اسم انسان¬ها و جانوران معمولا با (ان) جمع بسته می¬شود: کودکان، جوانان، پسران، دختران، مردان، زنان، گوسنفدان، مرغان، شیران، پلنگان.
بهار ... یکجا در مرگ پدر می¬گرید. جای دیگر به سوک یاران می¬نشیند. اینجا از زن و فرزندان خود. یکجا از کبوتران سفید ... یاد می¬کند (زرین¬کوب و همکاران، 1390 :323).
اسم رستنی¬ها را با هر دو نشانه جمع می¬بندند: در زیر درخت¬ها و کوشک¬ها جوی¬ها و ... جاری است (اسلامی ندوشن، 1333: 292). در سرتاسر خیابان چهار باغ اصفهان، درختان سر به فلک کشیده صف بسته¬اند.
امرزوه بدون توجه به قاعده¬های یاد شده و دیگر قواعد، در زبان محاوره بیشتر اسم¬ها و صفت¬هایی را که جانشین اسم شده¬اند معمولا با (ها) جمع می¬بندند و آن به زبان نوشتار نیز تسری یافته است: مردها و زن-ها، دخترها و پسرها، سگ¬ها و گرگ¬ها؛ که در زبان محاوره معمولا (ها) نیز به (ا) تبدیل می¬گردد: مردا و زنا، پسرا و دخترا ...: حالا بعضی خان¬ها، ارباب¬ها، حاجی¬ها و ... معتقدند یا می¬خواهند معقتد باشند که خدا در عالم ذر، قسمت هرکس را علی¬حده داده است (دهخدا و همکاران، 1367: 235).
مرد قصاب ... نگاه خریداری به گوسفند¬ها انداخت. هدایت از قضای روزگار، اغلب شکایت¬های مردم در آن روزهای حکومت قلندرها ترک نفقه بود ... اغلب شاکیا زن¬هایی بودند که شوهرها ولشان کرده بود و رفته بودند تو لباس قلندری.
سهولت تلفظ، ورانی و کشش و آهنگ کلمه نیز در جمع بستن اسم با (ها) یا (ان) بی¬اثر نیست؛ چنانکه از دو کلمه¬ (خانم) و (آقا) که از نظر دستور زبان، ارزش و کاربرد همسانی دارند، اولی را با (ها) و دومی را (ان) جمع می¬بندند: خانم¬ها، آقایان؛ و از این قبیل است (بچه) و (کودک) که برای رعایت خوش آهنگی و سهولت تلفظ، معمولا اولی را با (ها) و دومی را با (ان) جمع می¬بندند.
اگر خانم¬ها و آقایان مملکت ما واقعا طالب اصلاح¬اند باید ... اول آقایان هر قدر ... باشد، همه را بیرون بیندازند و بعد هم خانم¬ها هر چه دیزی ... بشکنند. در حضور خود آقایان امشب درِارک را باز می¬کنیم (آل احمد).
خوب، نه نه رُقی! بچه¬ها راست می¬گویند، کجا می¬روی؟
 
ما همه کودکان ایرانیم                                                    مادرِ خویش را نگهبانیم (ملک¬الشعراء بهار)

جمع بستن، مخصوص اسم¬های عام است؛ اما اگر غرض، بیان انواع، بیان انواع و امثال باشد نه جمع بودن، به آخر بعضی از اسم¬های خاص امروزه نشانه¬ جمع (ها) اضافه می¬کنند: یعنی شاعرانی مانند فردوسی و نظامی؛ فردوسی و نظامی و شاعرانی همانند آنان از شیراز سعدی¬ها و حافظ¬ها برخاسته¬اند. یعنی سعدی و حافظ و شاعرانی چون آنان، شاعرانی چون سعدی و حافظ.      
اسم و همچنین صفتی که جانشین اسم می¬شود و بصورت جمع در می¬آید، اگر به (الف) یا (واو) ختم شده باشد، هنگام جمع بستن با (ان) بین کلمه و (ان) حرف صامت (ی) می¬افزایند:
آشنایان، گدایان، دانایان، خوشخویان، جنگجویان. خردمندان، و دانایان را باید ستایش کرد. قهرمانان و جنگجویان الجزایر سرانجام پیروز شدند.
در برخی از کلمات مختوم به (واو)، این یاء افزوده نمی¬شود: هندوان، گیسوان، بازوان، ابروان: ناصر خسرو. ادیان دیگر مانند دین هندوان و ... را نیز تحصیل نموده است (فروزان¬فر، 1381: 156).
اسم¬ها و صفت¬هایی که به های بیان حرکت ختم شده¬اند، وقت جمع بستن به جای (ان) به آخر آنها (گان) اضافه می¬شود؛ مانند: آزاده، دلداده، فرزانه، سواره، که بصورت آزادگان، دلدادگان، فرزانگان، سوارگان در می-آیند. در زمینه¬ مسائل فرهنگی و دانشگاهی، یک مسأله¬ بزرگ دیگر، مشکل خیل فرنگ رفتگان است یا از امریکا برگشتگان.

7- جمع‌های عربی در فارسی
علاوه بر اسم¬های فارسی و نیز عربی و جزء آنکه با دو نشانه¬ مخصوص زبان فارسی (ها) و (ان) جمع بسته می¬شوند، بسیاری از اسم¬ها و صفت¬های عربی هستند که خود بصورت جمع در زبان فارسی وارد شده¬اند و بکار می¬روند و بجای نشانه¬های جمع فارسی، یا با نشانه¬های جمع عربی همراهند و یا به سیاق قواعد صرف عربی بصورت جمع مکسر آمده¬اند؛ از این گروهند: انتخابات، تعلیمات، دروس، مدارس، علوم، علما، محصلین، مستضعفین، روحانیون، ملیون، مکاتبات، مترادفات، استحکامات.
که مفرد آنها به ترتیب عبارتند از: انتخاب، تعلیم، درس، مدرسه، علم، عالم، محصل، مستضعف، روحانی، ملی، مکابته، مترادف و استحکام.
و صدها و هزارها نظایر این جمع¬ها که ما هر روز در گفته¬ها و نوشته¬ها و خوانده¬ها و شنیده¬هامان با آنها سروکار داریم. و چون همانگونه که اشاره شد تعداد و انواع آ¬نها در فارسی بسیار فراوان است، لذا ناچار از آشنایی و یادگیری آنها هستیم. به این سبب، بدون آنکه کاربرد و تغییرات آنها را در زبان عربی متذکر شویم، می¬گوئیم آنچه از این قبیل جمع¬های عربی در زبان فارسی بکار می¬رود عبارتند از: الف) اسم¬های عربی که به (ین) ختم شده¬اند: مومنین، مسلمین، کافرین، ظالمین، مستخدمین، مستبدین، طالبین، سارقین، حاکمین، محکومین، مظلومین، منسوبین، معصومین، مصدومین، مجروحین، معلولین، محاربین، مجتهدین، مقلدین، متجاسرین و ... . ب) اسم¬هایی که به یای نسبت عربی (یّ) ختم شده¬اند و در آخر (ون) می¬گیرند: انقلابی _ انقلابیّون، روحانی_ روحانیّون، اجتماعیّون، اعتدالیّون، ارتجاعیّون، اشتراکیّون، اعتصابیّون. ارتش به انقلابیّون پیوست. ج) اسم¬های که با (ات) جمع بسته شده¬اند: انتخابات، تحصیلات، تغییرات، تنبیهات، تفریحات، تأملات، تصرفات، تعدّیات، محاکمات، مطالبات، مقدّمات، مقدّسات، تشابهات، امکانات، احساسات، اختراعات، اعتقادات، انقلابات، انحرافات، استحکامات، استنباطات. اینها هرکدام مشکلی از مشکلات غرب و اجتماعات مترقّی ماشین¬ زده است (خیام¬پور، 1372: 20). د) اسم¬هایی که با (جات) می¬آیند: کاغذجات _ دواجات، حلواجات، مرباجات، طلاجات. داروجات، شیرینی¬جات، ترشی¬جات، سبزی-جات. میوه¬جات، نوشته¬جات، حواله¬جات، قباله¬جات، ادویه¬جات، سفته¬جات، کارخانه¬جات، روزنامه¬جات (کارخانجات، روزنامجات).
چنانکه ملاحظه می¬شود بیشتر اسم¬هایی که با (جات) جمع بسته شده¬اند، کلمه¬هایی هستند که به مصوّت a، u، i، e ختم شده¬اند.
این ترکیب، در بیشتر موارد، علاوه بر مفهوم جمع، معنای جنس و نوع و قسم نیز می¬دهد: دواجات: یعنی اقسام دواها، جنس یا جنس¬های دارویی. هـ) اسم¬های عربی که هیچ¬یک از نشانه¬های جمع یاد شده را ندارند، بلکه گاهی با تغییر حرکت و گاهی با افزودن و کم کردن حرف یا حروفی بصورت جمع در می¬آیند و در عربی آنها را جمع مکسر (شکسته) می¬نامند؛ زیرا صورت مفرد آنها می¬شکند، برخلاف جمع¬های دیگر عربی که صورت مفرد، در جمع سالم می¬ماند: علم_ علوم. کتاب_ کتب. عالم_ علما.
از این دسته¬اند کلماتی چون: مسائل، ادباء، اشعار، دروس، اسماء، رُسُل، رسایل، رجال، انفس (جمع نفس)، اغذیه، اکابر، اکاذیب، مضامین، صور، حِیَل، شواهد، دوایر. که مفرد آنها به ¬ترتیب، مسأله، ادیب، شعر، درس، اسم، رسول، رساله و غیره است.    
مقالات شمس تبریزی از حیث الفاظ و تعبیرات و قصص و مضامین در مثنوی تأثیری ژرف و روشن دارد (فرشید ورد، 1349 :212). جمع¬های مکسر عربی معمولا در اوزان زیر می¬آیند: افعال: احکام، اعمال، افکار، فُعول: علوم، فنون، قرون، فُعلا: فضلا، شعرا، وکلا، فُعِل: کُتُب، رُسُل، صُحُف، فِعال: رجال، جبال، نکات، فُعّال: طلّاب، جهّال، حکّام، اَفاعِل: اکابر، اعاظم، اسافل، فَعالل: عناصر، دراهم، جداول، مفاعل: مکاتب، مجالس، محافل، فعائل: فضائل، علائم، قبائل، فواعل: سوانح، نوابغ، کواکب، فعالی: راضی، اهالی، دعاوی، افاعیل: اساطیر، اسالیب، اکاذیب، فعالیل: شیاطین، سلاطین، بساتین (جمع بستان فارسی)، مفاعیل: مشاهیر، مضامین، مقادیر، فواعیل: قوانین، نوامیس، جواسیس، تفاعیل: تصاویر، تواریخ، تمائیل، فعاللة: تلامذة، اساتذة، فلاسفة، فعالی: هدایا، خطایا، افعلة: ازمنة، البسة، اغذیة، افعلاء: انبیاء، اوصیاء، اولیاء، افعُل: اعیُن، ارجُل، انفُس؛ برخی از اسم¬های معرّب از فارسی و جزء آن را نیز بصورت مکسر، جمع می¬بندند: دراویش، دهاقین، بساتین، اساتید، قوانین، دنانیر.
که مفرد آنها به ترتیب: درویش، دهقان (دهگان)، بستان، استاد، قانون، دینار است (دو واژه¬ اخیر از زبان یونانی وارد زبان عربی شده است).
چنانکه گفته شد پسوند (ات) نشانه¬ جمع عربی است؛ از این¬رو برخی، افزودن (آن) را به کلمات فارسی و کلمه¬های خارجی متداول در فارسی ناروا می¬دانند؛ با این همه در برخی از نوشته¬ها و گفته¬ها کلماتی از قبیل (گزارش، گرایش، فرمایش، نگارش، سفارش، آزمایش، نمایش، دستور، و تلگراف) را به¬جای (ها) با (ات) جمع می¬بندند: گزارشات، گرایشات، فرمایشات، نگارشات، سفارشات، آزمایشات، نمایشات، دستورات و تلگرافات. وقتی آن فرمایشات. فرمانفرما به نظر می¬آید، بی¬فاصله این شعر هم از خاطرش می¬گذرد (مهدی، 1369: 149). بر ادبا و فضلاست که به تدریج نخبه¬ آن کلمات را در نگارشات خود استعمال نمایند.
گاهی (ات) را به آخر برخی از اسم¬ها که مفهوم مکان دارند می¬افزایند؛ مانند (باغات و دهات) که برخی از استادان ادب و دستور آن را نادرست می¬دانند، اما باید دانست که (ات) در آخر اینگونه اسم¬ها در نزد اهل زبان کاربردی خاص پیدا کرده است و بیشتر مفهوم حوالی و حدود دارد، بخصوص در اسامی خاص نظیر شمیرانات، اصطهبانات، از آن گذشته این نوع جمع¬ها را در آثار نویسندگان معروف هم می¬بینیم: علاوه بر اینکه دهات خالی می¬شوند، اغلب همین دهات و ... معبر کوچ ایلاتند (مهیار، 1367: 97).
در زبان عربی، اسم¬های بیش از سه حرفی را با (ات) جمع می¬بندند؛ مانند مصدر و مشتقات باب¬های ثلاثی مزید؛ و اسم¬های ثلاثی مجرد مانند: (اثر) و (خطر)، با (ات) جمع بسته نمی¬شود؛ از این¬رو به نظر برخی از دستورنویسان بهتر است، جمع این اسم¬ها را چون اثر و خطر بجای (اثرات) و (خطرات) با (ها)ی فارسی بصورت (اثرها)، و (خطرها) آورد.
برخی از جمع¬های عربی که با (ات) می¬آیند، چنان جا افتاده و معنی ویژه¬ای پیدا کرده¬اند که اگر آنها را به جای (ات) با (ها) یا (ان) فارسی جمع ببندیم، نارسا و نامناسب می¬نمایند؛ مانند: (اطلاعات، انتخابات، تسلیحات، متصرفات، جعلیات، احساسا، تبلیغات، تشکیلات، صادرات، واردات). بخصوص آنجا که در ترکیب می¬آیند: (تشکیلات اداری، انتخابات مجلس، تسلیحات ارتش، جعلیات مغرضین).
اینگونه واژه¬ها به همین صورت در زبان فارسی امروز بکار می¬روند. امروزه بجای جمع¬های عربی بیشتر از نشانه¬های جمع فارسی استفاده می¬کنند: معلمان بجای معلمین. مستخدمان بجای مستخدمین. تمرین¬ها بجای تمرینات. کتاب¬ها بجای کتب. مزاحمت¬ها بجای مزاحمات.
مگر در مواردی مانند (تشکیلات، انتخابات، تبلیغات، یا دهات و شمیرانات) که پیام و بار معنی و ویژگی خاصی دارند و (تشکیل¬ها، انتخاب¬ها، تبلیغ¬ها، ده¬ها، شمیران¬ها) بجای آنها مناسب و وافی به مقصود نیستند.
با اینکه دوباره جمع بستن جمع¬های مکسر عربی مانند عجایب و ملائک و امور و قیود و نواقص با پسوند (ات) یا نشانه¬های دیگر جمع عربی و فارسی برای بیان مفهوم جمع درست نمی¬نماید، ولی برخی از جمع-های مکسر عربی گویی به دلایل و علل زبان¬شناسی و جزء آن، در فارسی، ارزش و مفهوم جمع بودن خود را از دست می¬دهند و یا رنگ باخته و کمرنگ می¬گردند و در نتیجه دوباره با نشانه¬های جمع فارسی و عربی جمع بسته می¬شوند؛ چنانکه (جواهر) جمع (جوهر) معرب (گوهر)، در فارسی به معنی مفرد بکار می-رود و با (ات) بصورت (جواهرات) جمع بسته می¬شود.
از این قبیل است جمع¬های مکسر عربی در فارسی، که پاره¬ای به شعر و ادب قدیم تعلق دارد (دستور تاریخی) و برخی مربوط به زبان فارسی امروز است. اینک نمونه¬هایی از دسته¬ دوم که مجددا پسوند (ات) به آخر آنها افزوده شده است:
جواهر (جمع جوهر) + ات = جواهرات. امور (جمع امر به معنی کار) + ات = امورات.
نواقص _پ (جمع ناقصه) + ات = نواقصات. لوازم (جمع لازمه) + ات = لوازمات. نذور (جمع نذر) + ات = نذورات.
آزادی انتخاب آن است که هر شخص ... لایق بداند، مختار است او را به اداره¬ امورات جماعتی منتخب نماید (ناتل، 1366: 188). مثلا جواهرات مال ملّت است.
گاهی (ات) در آخر پاره¬ای از جمع¬های مکسر، مثل (جات) معنی جنس و نوع و قسم می¬دهد؛ مانند (حبوبات) که به معنی (از جنس حبوب، از قبیل عدس ونخود و لوبیا) است.
گاهی (ات) در آخر جمع مکسر، معنی جمع دارد، منتها جمع طبقه و نوع خاصی از اسم؛ مانند (وجوهات) که اختصاصا در مفهوم خمس و زکات  وسهم امام بکار می¬رود و (وجوه) این بار معنی را ندارد.
گروهی از استادان و دستورنویسان، کاربرد (جات) را نیز ناروا و نادرست می¬دانند و معتقدند که بجای آن باید نشانه¬ جمع فارسی (ها) بکار برد.
باید گفت که  به قصد جمع و مثلا بجای (شیرینی¬ها) آوردن (شیرینی¬جات) درست نمی¬نماید، ولی اگر منظور از افزودن (جات) بیان نوع و جنس باشد اشکالی ندارد: وقتی پزشکی به بیمار می¬گوید: شما نباید شیرینی¬جات بخورید (منظورش شیرینی¬ها نیست، بلکه مراد، شیرینی و چیزهایی از جنس شیرینی است و بجای آن نمی¬توان گفت: شما نباید شیرینی¬ها بخورید) چه، کلمه، مفهوم را کاملا نمی¬رساند، همان¬طوریکه می¬دانیم (شیرینی¬جات) یا (شیرینی¬ها) در مثال بالا مفعول جمله است و همانگونه که در مبحث مفعول می¬آید اگر بخواهیم با مفعول، بیان جنس کنیم، آن را بدون (را) و (ی) می¬آوریم (مبحث مفعول) و در مثال بالا هم که (شیرینی¬جات) بدون (را) و (ی) آمده، بیشتر مفهوم جنس و نوع را می¬رساند نه جمع را؛ و به این ترتیب روشن می¬شود که (جات) بیشتر بیانگر مفهوم جنس و نوع است تا جمع. و همچنین است (قباله¬جات) که تنها معنی قباله¬ها ندارد، بلکه مراد از آن، معمولا قباله است به ¬اضافه¬ چیزهایی از آن قبیل، مانند رسید و قبض. نمونه¬ دیگر (ادویه¬جات) است؛ (ادویه) خود، جمع (دوا) ست و افزودن (جات) بر آن برای بیان مفهوم جنس و نوع است نه جمع (انوری، 1390: 100).

8- جمع ترکیب‌های اضافی و وصفی
1) ترکیب¬های اضافی که برای ساخت جمع و تثنیه آنها، هر دو جزئشان جمع یا مثنی بسته می¬شود: اسم الفعل_ أسماء الأفعال، رأس المال_ رؤوس الأموال، مدیر المدرسة _ مُدَراء المدارس.
2) ترکیب¬های اضافی که مضاف¬الیه آنها خود جمع است و در هنگام جمع و تثنیه، مضاف آنها نیز جمع یا تثنیه بسته می¬شود: دائره المعارف – دوائر المعارف، رجل أعمال _  رجال الأعمال، مصارع الثیران _ مصارعو الثیران.
3) ترکیب¬های اضافی که مضاف¬الیه آنها برای جمع و تثنیه¬سازی، مفرد باقی می¬ماند و فقط مضاف در آنها جمع یا تثنیه بسته می¬شود. البته در چنین ترکیباتی مضاف یا وصف است، مانند (مکبّر الصوت) یا غیروصف مانند (مستشفی میدان). نوع اول در اینگونه ترکیب اضافی، ظاهرا شبیه اضافه لفظیه است ولی در معنا و معادل¬گذاری چنین نیست و از آنجاکه که یک واحد دستوری است، صورت دومی که مضاف¬الیه خود را بنابر مفعول بودن منصوب کند برای آن مصتور نیست: رجل دین _ رجال الدین، مِنشفة وجه _ مناشف الوجه، حارس المرمی _ حارسو المرمی.
البته نوعی از این ترکیبات اضافی هست که مضاف¬الیه در آنها مدل و نوع مضاف خود را تعیین می¬کند. در چنین مواردی نیز فقط مضاف جمع یا تثنیه بسته می¬شود: صاروخ بازوکا، سشوار جانسون، صاروخ اسکود، سیّاره بیجو، طائرة میغ (نگهت، 1392: 321).
4) شماری از ترکیب¬های اضافی عربی، مضاف¬الیه مفرد و مصدر است و در هنگام تثنیه یا جمع¬سازی فقط مضاف آنها جمع یا تثنیه بسته می¬شود. در اینجا نیز گاه مضاف ممکن است در ظاهر وصف باشد مانند: مذکّره احتجاج، مبدّل السرعة، بارقة أمل، عدّاد السرعة ولی در معنا چنین نیست نظره مقت _ نظرات مقت، حرب استنزاف _ حروف استنزاف، بارقة أمل_ بوارق أمل.
5) گاه نیز ترکیب اضافی خود گونه¬ای اضافه لفظیه است. یعنی مضاف صفت و مضاف الیه مصدر یا غیرمصدر و معنا و برابر نهاده آن ترکیب وصفی است نه اضافی. برای نشان دادن جمع یا تثنیه چنین ترکیبی، فقط مضاف – که برای موصوف پیش از خود صفت است جمع یا تثینه و یا تأنیث بسته می¬شود و مضاف¬الیه در هر حال بصورت مفرد ثابت می¬ماند: سریع التقلّب _ سریعات التقلّب، سریعة التصدیق_ سریعات التصدیق.
6) گاه ترکیب وصفی است، در چنین حالتی طبعا صفت تابع موصوف می¬باشد و یک نوع همگونی بین آن دو بر قرار است وصفت به تبع، از موصوف جمع یا تثنیه بسته خواهد شد. انسان ثلجّي (آدم برفی) _ انسانان ثلجّیان، مَمَرّ جبلّي _ ممّرات جبلیّة، دیک رومي (او حبشی)_ دُیوک رومیه.
7) ظاهرا برخی ترکیب¬های اضافی نیز هستند که در هنگام جمع یا تثنیه بسته شدن، خودشان هیچ تغییری نمی¬کنند بلکه جنس آنها جمع یا مثنی بسته می¬شود: سراج اللیل (جیرجیرک)_ حشرات سراج اللیل، زُمّج الماء (مرغ نوروزی)_ طیور زُمّج الماء، رسول الغیث (مرغ باران)_ طیور رسول الغیث، سطان ابراهیم_ أسماء سطان ابراهیم، یوسف افندی _ فواکه یوسف افندي.
بعضی از جمع¬های عربی در فارسی دوباره جمع بسته شده¬اند مانند: ارباب¬ها، اولادها، اخلاق¬های بد، امورات، وجوهات. حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف (سعدی). منازل¬ها بکوب و راه بگسل (منوچهری)، اغیار، عیال (جمع عیل) (همان فرخ، 1364: 188).
جمع¬های بی¬نشانه: ممکنست کلمه¬ای جمع باشد و یا معنی جمع بدهد بی¬آنکه نشانه جمع داشته باشد، از این قبیل¬اند:
1) اسم جمع که معنی جمع دارد ولی خالی از علامت آنست مانند: لشکر، گروه، گله، همه، بعضی و بسیاری. اسم¬های جمع از نظر لفظی در حکم مفردند و خود می¬توانند نشانه جمع بگیرند مانند: گله¬ها و لشکرها.
2) معدود عددهای اصلی (بجزء معدود یک) مانند: ده کتاب و صد هزار مرد. در این مورد عدد را باید بجای نشانه جمع گرفت.
3) ضمیر شخصی جمع مانند: ما و شما و ایشان.
4) ضمیر مشترک جمع مانند: (ما خود آمدیم) که امروز در تداول می¬گویند (ما خودمان آمدیم).
5) جمع¬های مکسر عربی را هم در فارسی باید از جمع¬های بی¬نشانه شمرد زیرا تنها وزن آنهاست که دلالت بر جمع بودنشان می¬کند. بسیاری از اینگونه جموع که در فارسی هم بکار می¬روند جمع اسم¬ها یا صفت¬ها عربی¬اند که در زبان ما بهرحال بعنوان جمع بکار می¬روند و مهمترین وزن¬های مورد استعمال آن در فارسی عبارتند از: اَفعال (اخبار)، فِعال (رجال)، فُعول (علوم)، فُعَل (شُعَب)، افاعِل (اکابر)، فَعالِل (عناصر)، فَعالِلَه (فلاسفه)، مَفاعِل (مکاتب)، فعائل (جزائر)، فواعل (کواکب)، مفاعیل (مشاهیر)، فُعلاء (وزراء) فُعّال (عُمّال)، فَعَله (کسبه)، افعِلاء (اولیاء) (همان فرخ، 1364: 189).

9- اسم جمع
اسم جمع آنگونه از اسم¬هاست که اگرچه از حیث صورت و لفظ هم مفرد باشد از حیث معنی جمع¬ است و دلالت بر بیشتر از یک نماید مانند: گروه، سپاه، لشکر، مردم، دسته، کاروان، انجمن و غیره همچنین: جمع، جماعت، قافله، قوم، خلق، طایفه، ابل، حزب، رعیت، که عربی می¬باشند و در فارسی معمول و مانند کلمات فارسی استعمال می¬شوند. چون اسم جمع هرچند بصورت مفرد از حیث معنی جمع است بنابراین استادان و فصحای فارسی زبان در طریقه استعمال آنها اختلاف کرده¬اند. گاهی افعال و ضمایری که به این اسم¬ها رجوع می¬شود جمع آورده و گاهی مفرد آورده¬اند بطوریکه از روی قطع نمی¬توان گفت کدام را جمع و کدام را مفرد محسوب داشته¬اند. بطورکلی این طبقه اسم¬ها سه نوع شده¬اند:
1) آنکه افعال وضمایر مربوط به آنها را بیشتر جمع آورده¬اند؛
2) آنکه بطور تساوی با آنها رفتار شده جمع و مفرد را در آنها یکسان دانسته گاهی جمع و گاهی مفرد آورده¬اند؛
3) آنکه بیشتر با آنها معامله مفرد روا داشته یعنی افعال و ضمایر مربوط به آنها را مفرد آورده و ندرة جمع آورده¬اند مگر آنکه این اسم¬ها بصورت جمع باشد که در این حال البته افعال و ضمایر آنها را نیز جمع می-آورند (واحدی، 1346: 231).
نوع اول: اسم¬هایی که فعل و ضمیر راجع به آنها را بیشتر جمع آورند.

اهل: ابن اهل قبور خاک گشتند و غبار                                   هر ذره ز هر ذره گرفتند کنار
آه این¬چه شرابیست که ناخورده هنوز                   بیخود شده  و بیخبرند از همه کار (خیام).
قوم: قومی ز گزاف در غرور افتادند                          قومی ز پی حور  و قصور افتادند (خیام).
الا ای باد شبگیری بگو آنماء مجلس را           تو آزادی  و خلقی در غم رویت گرفتار (سعدی).
طایفه: اگرچه طایفه پیش من در این دعوی         بریشخند برون می¬برند آری را (ظهیرفاریابی).

طایفه¬ای از رندان نابکار بطریق انکار درویشی را از در درآمدند و سخنان ناسزا گفتند و برنجانیدند از بی-طاقتی شکایت پیش پیر طریقت برد که چنین حالتی رفته است گفت ای فرزند خرقه درویشان جامه رضاست هرکه در این کسوت تحمل نامرادی نکند مدعی است و خرقه بروی حرام) (همان فرخ، 1364: 52).
قسم دوم: اسمهایی که افعال و ضمایر راجع به آنها را مفرد و جمع هر دو می¬آورند و هر دو را یکسان دانسته¬اند.

رعیت: رعیت چه نزلت نهادند دوش            که ما را نه چشم آرمید و نه گوش (سعدی)
مردم: همان به که امروز مردم خورند                         که فردا پس از من بغارت برند.

کلمه مردم به دو معین استعمال شده است یکی به معنی انسان یا بشر (در مقابل حیوان) که در این مورد اسم عام و نوع باشد مانند آب، فیل، شیر، درخت و غیره چنانکه در این بیت منوچهری آمده:

تجربت کردم و دانا شدم از کار تومن                        تا مجرب نشود مردم، دانا نشود
دوم به معنی کسان و اشخاص استعمال شده است و هرگاه قدما می¬خواسته¬اند به این معنی استعمال کنند لفظ آن را هم جمع می¬اوردند و مردمان می¬گفته¬اند لکن در قرون اخیر غالبا به معنی دوم و در صورت مفرد استعمال کنند معهذا کلمه مردم در فارسی امروز از اسم¬های جمع باشد که افعال و ضمایر مربوط به آنرا جمع آورند و اینکه شیخ سعدی با وجود آنکه صورت کلمه هم جمع است در بیت ذیل فعل را مفرد آورده برای ضرروت شعری است.

امیدوار بود مردمان فع فضل کسان                                         مرا بخیر تو امید نیست شر مرسان
سپاه: سپاه اندر آمد بگرد سپاه                                                  یکی بانک بر خواست از زرمگاه
چنین داد پاسخ برستم سپاه          که فرمان تو برتر از چرخ و ماه  (فردوسی) (همان فرخ، 1364: 55).

قسم سوم از اسم جمع: اگر این طبقه اسم نیز از حیث معنی دلالت بر جمع دارد اما همیشه افعال و ضمایر مربوط به آنها را مفرد می¬آورند.

کاروان: هم جرس جنبیدهم در جنبش آمد کاروان   کوچ کن زین خلیخانه سوی دارالملک جان (نظامی).
قافله: این قافله عمر عجب می¬گذرد                                           در باب دمی که از طرب می¬گذرد
ساقی غم فردای حریفان خوری                                        پیش¬آر پیاله را که شب می¬گذرد (خیام).
رمه: من نخواهم کان رمه کافر شوند                                        وز ضلالت بر گمان بد روند (مولوی).
گله: میازار عامی بیک خر دله                                     که سطلان شبان است و مردم گله (سعدی).

مجلس: این کلمه اصلا عربی و اسم مکان است ولی بجای جالسین استعمال می¬شود و جائیکه وکلای ملت¬ هم در آنجا مجتمع می¬شوند (مجلس دارالشورای ملی) و بطورخلاصه مجلس گویند و اگرچه هرگاه به معنای جالسین استعمال شود معنی جمعی از آن استنباط می¬شود با این¬حال افعال و ضمائر مربوط به آنرا مفرد آورده گویند (مجلس تصویب کرد).
دسته: بر جمعی از انسان نیز اطلاق شود علاوه بر جمعی از اشیاء یا جانداران و افعال و ضمایر مربوط به آن را مفرد آورند (همان فرخ، 1364: 57).

نتیجه‌گیری
صرف و نحو یکی از علوم اساسی در زبان عربی و برای بهتر فهمیدن زبان عربی باید با علم صرف که مشتمل بر مباحث تقسیم اسم¬ها یعنی مباحث انواع اسم¬ها از دید مفرد تثینه و جمع باید آشنایی کامل پیدا کرد تا بتوان ادبیات و آثار گران سنگ زبان عربی را دانست. ادبیات هر زبان برای فهم متون اشعار شاعران و حفظ داشته¬های ادبی نیاز به تلاش و زحمات جهت حفاظت از او و غنامندی¬سازی داشته¬های ادبی دارد، بناء زبان عربی که خود نیز یکی از زبان¬های زنده¬ دنیا بوده برای ارج¬گذاری به اینگونه ارزش¬ها باید تلاش کرد، که این تلاش خود راهگشای بهتر برای غنامندی¬سازی زبان فارسی نیز هست. زیرا که ادب هر زبان استوار به دستور زبان (صرف و نحو) همان زبان می¬باشد، عدم فهم مسائل صرفی و نحوی یعنی راه¬های جمع¬بندی کلمات باعث عدم تشخیص داشته¬های دستور از دیدگاه صرفی و نحوی می¬گردد. شناخت متون درک اساسی اسالیب دستوری زبان باعث شناخت، ادیبان و نویسنده¬گان گران‌سنگ زبان¬های مذکور وقتی فراهم می‏شود که میزان تشخیص مسائل صرفی و نحوی در زبان را بلد باشیم تا خوب و بد را بفهمیم و از آن آگاهی داشته باشیم.  بناء جمع در زبان عربی و فارسی دری بطور یکسان نبوده بلکه خصوصیات¬های کلامی را در هردو ادبیات دارا است. بطور خلاصه می¬توان اشارات داشت: جمع سالم: شروط جمع مذکر سالم؛ دو نوع اسم¬ها به اینگونه جمع بسته ¬شوند، یکی عَلَم و دومی آن صفت است. اسم¬های صحیح¬الآخر، اسم¬های شبیه به صحیح¬الآخر، جمع اسم منقوص، جمع اسم مقصور، جمع اسم ممدود، جمع اسم¬های مرکب، مرکب اضافی، مرکب مزجي، مرکب اسنادي، ملحق به جمع مذکر سالم، جمع مونث سالم، طرز جمع¬بندی به جمع مونث سالم. جمع تکسیر، جمع تکسیر به دوگونه است، جمع قلت، جمع کثرت، أوزان جمع قلت: جمع قلت چهار وزن دارد: أفعُل، أفعال، أفعِلة، فِعلَة. جمع کثرت، دگرگونی در جمع تکسیر بگونه¬های ذیل می¬آید: تغییر ظاهری، مانند: رَجُل: رِجَال، تغییر مقدر، مانند: فُلک، که برای مفرد و جمع قابل استعمال است ولی فرق آن بین جمع و مفرد فقط از سیاق می¬گردد. طوریکه ذکر شد ضمه مفرد آن مانند ضمه: قُفل است، و ضمه جمع آن مانند ضمه أُسد است. تغییر به زیادت، مانند: صِنو: صِنوان. مانند فرموده خداوند متعال: (وفي الأرضِ قِطَعٌ مُّتجَوراتٌ من أعناب وزرع و نخیلٌ صِنوانٌ و غیرُ صِنوانٍ یسقی بمآءٍ ...) و یا هم به نقص حروف می¬آید؛ مانند: تُخمة: تُخَم، که حرف تاء آن حذف شده است. یا هم به تغییر حرکات می¬آید: مانند: أَسَد: أُسُد، أُسد. یاهم به زیادت و تغییر شکل می¬آید: مانند: رَجُل: رِجَال. الف زائده شده و حرکات هم تغییر خورده است. یا هم به نقص و تبدیل شکل؛ مانند: رَسُول: رُسُل. حرف واو از آن حذف شده و حرکات¬اش نیز تغییر خورده است. یاهم به نقص، زیادت و تغییر شکل می¬آید؛ مانند: غُلام: غِلمان. الف مفرد آن حذف شده، و به آن الف جمع زائده شده، که حرکات¬اش نیز تغییر کرده است. جمع-های عربی در فارسی، جمع ترکیب¬های اضافی و وصفی، اسم جمع مورد کاوش قرار گرفته است، که پیرامونش بحث صورت گرفته است.

چکیده

جمع در زبان‎ عربی، کاربردهای ویژه‎ و خصوصیات مختص به ‎خود را داراست. مانع اصلی یادگیری، عدم توانایی دانش‌آموزان و عدم توانایی در درک و تعمیم مفاهیم و خلط مبحث با مباحث دیگر می‌باشد. جمع در دستور زبان‌های عربی و فارسی دری از جمله مباحثی است که مورد توجه نویسنده‌های فراوان در فراوردهای ذهنی‌شان قرار گرفته است، هدف از این تحقیق به تصویر کشیدن جمع و انواع آن در دو زبان عربی و فارسی دری است، در این نوشته در پی تسهیل امر آموزش جمع و انواع آن و راه‌های تشخیص جمع زبان عربی در دستور زبان فارسی و کاربرد آن تلاش شده است، در این پژوهش بیشتر بالای طرز جمع-بندی اسم‌های عربی و شروط آن که از کدام نوع اسم و صفت می‌توان جمع بست بحث شده است، و همچنان جمع‌های عربی در زبان فارسی به همانگونه که در زبان عربی کاربرد دارد استعمال می‌شود مورد بررسی قرار گرفته، و یا هم پسوندهای جمعی زبان فارسی دری که در روند جمع‌سازی از آن استفاده می‌شوند و هم من‌حیث علامه جمع فارسی شناخته می‌شود در دستور زبان فارسی مورد بحث قرار گرفته است؛ این پژوهش نتایج ذیل را بگونه فشرده در بردارد، انواع جمع و طرز جمع‌بندی با شروط آن در زبان عربی. پسوندهای جمعی با طرز جمع‌بندی، جمع‌های عربی در زبان فارسی و جمع ترکیب‌های اضافی و وصفی در زبان فارسی مورد کاوش قرار گرفته است.