بررسی و تحول الگوهای کلان قدرت سیاسی سیستان در جمهوری اسلامی ایران

وابستگی سازمانی/سمت

  • 1- دانشیار، دکتری علوم سیاسی، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد تهران مرکزی
  • 2- دانشجوی دکتری علوم سیاسی گرایش مسائل ایران، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد زاهدان (نویسنده مسئول)
دریافت: ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۱ | انتشار: 30 خرداد 1401

منابع و ماخذ

فارسی:
1- ابراهیمی، مریم (1389)، تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی سیستان و بلوچستان1320 تا 1332 شمسی، تهران: انتشارات بخارا.
2- احمدی، حمید (1383)، قومیت و قومیت¬گرایی در ایران (افسانه تا واقعیت)، تهران: نشر نی.
3- افشار سیستانی، ایرج (1369)، سیستان¬نامه، تهران: انتشارات مرغ آمین.
4- بهار، ملک الشعرا (1381)، تاریخ سیستان، تهران: انتشارات معین.
5- بهمنی قاجار، محمد (1381)، ايران و افغانستان از يگانگي تا تعيين مرز، تهران: انتشارات وزارت امورخارجه.
6- پرویز، عباس (1345)، «ملوک نیمروز یا طبقه دوم صفاریان»، نشریه تاریخ، س 1، ش 14.
7- پورداود، ابراهیم (1347)، یَشت¬ها، تهران: انتشارات اساطیر.
8- تیت، جی. پی (1364)، سیستان، ترجمه: سیداحمد موسوی، تهران: اداره کل ارشاد اسلامی سیستان با همکاری سازمان ملی حفاظت آثار باستانی ایران.
9- حسین¬پور، پرویز (1373)، نظر و گذری بر سیستان، بی¬جا: انتشارات صفار.
10- حسین¬پور، پرویز (1382)، چشم¬انداز سیستان در گذرگاه تاریخ، تهران: نشر حافظ نوین.
11- حسینی جامی، محمود (1386)، تاریخ احمدشاهی، ترجمه: محمد سرور مولایی، تهران: انتشارات عرفان.
12- خانیکوف، ولادیمیر (1375)، سفرنامه خانیکوف؛ گزارش سفر به بخش جنوبی آسیای مرکزی، ترجمه: اقدس یغمایی و ابوالقاسم بیگناه، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی.
13- دوست¬خواه، جلیل (1343)، اوستا: کهن¬ترین سرودها و متن¬های ایرانی، تهران: نشر مرارید.
14- دوورژه، موریس (1358)، جامعه¬شناسی سیاسی، ترجمه: ابوالفضل قاضی، تهران: انتشارات جاویدان.
15- رجایی، فرهنگ (1375)، تحول اندیشه سیاسی در شرق باستان، تهران: انتشارات قومس.
16- رئیس الذاکرین، غلامعلی (1370)، زادسروان سيستان؛ شرح منثور احوال طوايف سيستان، مشهد: انتشارات فرهنگ سیستان.
17- رئیس الذاکرین، غلامعلی (1386)، اسناد تاریخی سیستان، مشهد: انتشارات فرهنگ سیستان.
18- سپهر، محمدتقی (1377)، ناسخ التواريخ، تاریخ قاجاریه، به اهتمام جمشید کیانفر، تهران: انتشارات اساطير.
19- سیاسر، قاسم (1382)، تاریخ پیدایش شهر زاهدان، زاهدان: انتشارات تفتان.
20- شجیعی، زهرا (1372)، نخبگان سیاسی ایران از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی، تهران: انتشارات سخن.
21- شهمردان بن ابی الخیر (1362)، نزهت¬نامه، تصحیح فرهنگ جهان¬پور، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
22- صبوری، نادر و همکاران (1386)، شجره¬الملوک تاریخ منظوم سیستان از کهن¬ترین روزگاران تا فرمانروایی ملک بهرام کیانی در دهه¬های نخست حکومت قاجاران، تهران: انتشارات میراث مکتوب.
23- کریستی، چارلز و همکاران (1378)، جغرافیای تاریخی سیستان؛ سفر با سفرنامه¬ها، ترجمه: حسن احمدی، تهران: ناشر مولف.
24- کرمانی، ذوالفقار (1374)، جغرافیای نیمروز، تهران: نشر میراث مکتوب.
25- گالبرایت، جان کنت (1371)، آناتومی قدرت، ترجمه: محبوبه مهاجر، تهران: انتشارات صدا و سیما.
26- مارکس، کارل و انگلس، فردریش (1359)، مانفیست حزب کمونیست، ترجمه: محمد پورهرمزان، تهران: انتشارات حزب توده.
27- مجتهدزاده، پیروز (1378)، امیران مرزدار و مرزهای خاوری ایران، ترجمه: حمیدرضا ملک محمدی نوری، تهران: انتشارات شیرازه.
28- مجتهدزاده، پیروز (1386)، بازیگران کوچک در بازی بزرگ، ترجمه: عباس احمدی، تهران: انتشارات معین.
29- ملک سیستانی، شاه حسین (1344)، احیاء الملوک، به کوشش منوچهر ستوده، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
30- مورگان، دیوید (1394)، فوکوس گروه به مثابه پژوهش کیفی، ترجمه: نصرت فتی، تهران: نشر نی.

لاتین:
31- Buchner, V.f (2012). Sistan, Encyclopedia of Islam, 1913-1936, E.J. Brill, leiden, Holland.  
32- Weber, max (1954). On law in Economy and Society, Cambridge: Harvard University.

متن کامل

مقدمه
سیستان بعنوان یکی از ایالت¬های شرقی در جمهوری اسلامی ایران از گذشته تا به امروز نقش پراهمیتی داشته است، چه از آن¬رو که در دوره¬ای از تاریخ بعنوان انبار قلعه ایران محسوب می¬شده و می¬توانست خوراک ملت ایران را تأمین نماید و چه از آن جهت که بعنوان یک ایالت مرزی، نقش پراهمیتی را در تأمین امنیت ایران ایفا می¬نماید. ویژگی¬هایی چون موقعیت سرزمینی، امکانات طبیعی و مخصوصاً وجود رود زاینده هیرمند و شاهراه بازرگانی شرق به غرب و شمال به جنوب، سیستان را که روزگاری بزرگتر از خراسان بود، به سرزمینی پراهمیت تبدیل کرده بود. باروری خاک، ساکنان پرتلاش و رونق تجاری زمینه را برای شکوفایی اقتصادی آن فراهم کرد و از این¬رو نظام¬های سیاسی و فرهنگی نیرومندی در آن ظهور کردند که در ادواری چون صفاریان تاریخ ملی را نیز شکل می¬داد (صبوری و همکاران، 1386: 13). اما موضوع قدرت سیاسی در سیستان یکی از موضوعات پراهمیت تاریخ ملی- محلی سیستان است که بنابر جایگاه سیستان در تاریخ ایران، از آن گریزی نیست، بطوریکه این منطقه متأثر از قدرت سیاسی خود در نظام مشترک¬المنافع هخامنشی، چهارمین ساتراپی و بخشی از کوست خاور در ساختار فدرال ساسانی را تشکیل می¬داد. در دوره اسلامی نیز، سیستان مرکز مهمی در جنبش¬های سیاسی برای باز پیدایی ایران-گرایی به شمار می¬رفت. بسیاری حرکت¬ها و جنبش¬ها از سیستان آغاز و در سراسر فلات ایران گسترده شد. صفاریان سیستان نخستین سلسله¬ای بودند که از اسارت خلافت عباسی رهایی یافتند و سلسله¬های متوالی همیشه سیستان را بعنوان بخشی از سرزمین¬های ایران در نظر داشتند. برای دولت صفوی مرزهای خاوری آن مسئله¬ای اساسی بود و از آغازین، بخشی از سرزمین¬های ایران در نظر می¬گرفتند. از این¬رو با گماردن حاکمان محلی وفادار همیشه توجه خاصی به این منطقه داشتند. اهمیتی این چنینی ناشی از قدرت سیاسی سیستان بوده است که آن را در طول تاریخ برجسته می¬کرده است. تشریح قدرت سیاسی در سیستان، برآیند نیروهایی هستند که توانایی اداره کنندگی آن را داشته و یا بر آن تأثیرگذار بوده¬اند. از این¬رو در عرصه کلان قدرت سیاسی می¬توان از آنها بعنوان الگوهایی یاد کرد که در پیوند با قدرت، ویژگی¬های قدرت را در سیستان به اجرا گذاشته¬اند. پژوهش حاضر که با استفاده از روش فوکوس گروپ بدان پرداخته شده، به دنبال پاسخگویی به این پرسش¬هاست که الگوهای کلان قدرت سیاسی در سیستان کدامند؟ و دچار چه تحولی شده¬اند؟ پس از ارائه مباحث نظری پیرامون قدرت و معرفی اجمالی سیستان، به شناسایی و تحول الگوهای کلان قدرت سیاسی پرداخته می¬شود.
 
1- مباحث نظری پیرامون قدرت
کمتر واژه نظیر قدرت هست که این همه بکار می¬رود و برای تأمل درباره آن نیازی به ظاهر چندان احساس نشود؛ و در همه اعصار زندگی بشر نیز به همین صورت بوده است. موریس دوورژه  می¬گوید: «مفهوم قدرت بسیار وسیع و مبهم است. مثلاً رئیس دولت صرفاً فرمانروا و قدرتمند است، شهروند ساده صرفاً فرمانبر تحت قدرت است و بقیه افراد هم فرمانبرند و هم فرمانده» (دوورژه، 1358: 20). وی سپس در ادامه می¬گوید: «ما نمی¬توانیم قدرت را به معنای مطلق رابطه انسانی نابرابری بدانیم که براساس آن، یک فرد، فرد دیگری را مجبور به اطاعت از خود کند، بلکه قدرت، یک رابطه ویژه و دارای قیودی خاصی است» (دوورژه، 1358: 21-20). از نظر ماکس وبر  قدرت عبارتست از «امکان تحمیل اراده فرد بر رفتار جمعی دیگر» (Weber, 1954: 323). در حالیکه در تعریفی طبقاتی از قدرت در جامعه¬شناسی کارل مارکس قدرت از «اعمال قهر متشکل یک طبقه برای سرکوب طبقه دیگر» تعریف می¬شود (مارکس و انگلس، 1359 :81).
جان کنت گالبرایت  در کتاب «آناتومی قدرت » ابزار اعمال قدرت را ابزار تنبیهی، تشویقی و اقناعی می-داند که دیگران را مقهور اطاعت و تسلیم می¬نماید (گالبرایت، 1371: 11-8). اما در پس این سه ابزار سه منبع قدرت وجود دارد که مشروع¬بخش به قدرت است. که عبارتند از شخصیت، مالکیت و سازمان. 1- شخصیت؛ که در اصطلاح عام همان رهبری است. خصلت جسمانی، فکری، بیانی، قاطعیت اخلاقی یا دیگر ویژگی¬های شخصی که موجب دست یافتن به یک یا چند ابزار قدرت می¬شود. 2- مالکیت؛ مالکیت یا ثروت (درآمد) هیبتی به فرد می¬دهد که همان عزم جزم اوست و می¬تواند موجب اطاعت شرطی بشود. در زمان¬های پیشین اعتبار و مالکیت آنقدر زیاد بود که آنچه ثروتمند می¬گفت و می¬اندیشید در عقیده دیگران چون امری بدیهی و مسلم تأثیر می¬گذاشت. 3- سازمان؛ مهمترین منبع قدرت در جوامع امروزی است، در درجه نخست با قدرت شرطی خویشاوند است. ضرورت سازمان برای اعمال قدرت شرطی امری بدیهی است. لذا لازمه سازمان وادار کردن و در نتیجه تسلیم کردن در برابر هدف¬های آن است (گالبرایت، 1371: 14-12). گالبرایت معتقد است که قدرت در گذشته بصورت شخصیت بوده است، اما این نوع قدرت جای خود را به مالکیت داد. سرمایه¬داری تجاری منبع اولیه قدرت خود را از مالکیت داشت اما این منبع قدرت دیگر زمین نبود بلکه بصورت سرمایه بویژه بصورت کالا برای فروش و زر و سیم برای تهیه آن درآمده بود. در همان حال اهمیت شخصیت رو به کاهش می¬رفت، سازمان بیشتر سربلند می¬کرد و قدرت تشویقی به شدت فزونی می¬گرفت. استفاده از قدرت تنبیهی کاستی می¬پذیرفت هرچند هنوز در دسترس بود. اعمال قدرت اقناعی، بصورت محدود و جالب توجه و با آینده¬نگری انجام می¬گرفت (گالبرایت، 1371: 21-15).

2- روش پژوهش
فوکوس گروپ  یا گروه کانونی یا گفتگوی گروهی متمرکز یکی از انواع متعدد شیوه¬های کیفی است. ادموند  در تعریف گفتگوهای متمرکز چنین می¬گوید: «گفتگو گروهي متمرکز هر گفتگوي هدايت ‏شده يا هدايت ‏نشده در جهت يک موضوع خاص است که مورد علاقه يا مرتبط با اعضاي گروه يا پژوهشگر باشد». مورگان  نیز معتقد است: «گروه‌هاي کانوني شکلي از مصاحبه گروهي هستند که بر تعامل در گروه تأکيد دارد البته اين تعامل براساس موضوعات ارائه‏ شده از سوي محقق است و در گروه‌هاي کانوني، تعامل بين شرکت‌ کنندگان در تحقيق مبناي ايجاد داده‌ها و بينش و آگاهي قرار مي‌گيرد» (مورگان، 1394: 16-15). رابرت مرتون  بعنوان يک جامعه‌شناس اين شيوه را در سال‌هاي پس از جنگ جهاني دوم با نگارش کتابي با عنوان «گفتگوهاي متمرکز » در سال 1956م  مرسوم نمود. در سال‌هاي دهه پنجاه اين شيوه بيشتر به شکل عادي و پيش‌پا افتاده در تجارت استفاده مي‌شد اما در دهه 1980م جامعه‌شناسان اين شيوه را دوباره کشف کردند و به گروه کانوني شهرت بیشتری یافت. اين شيوه در دهه 1990م به دو دليل شناخته‌تر شد اول به دليل استفاده از آن در پژوهش‌هاي مربوط به فرهنگ عامه و ديگري استفاده گسترده بيل کلينتون از اين تکنيک در مبارزات انتخاباتي رياست جمهوري ايالات متحده در سال 1992که انجام داد. بحث گروهي متمرکز داراي عناصر اصلي براي اجرا مي‏باشد که ضمن سادگي دقت در هريک از اين عناصر الزامي است. اين‏ عناصر عبارتند از: 1- گروه (مرکب از 6 تا 12 نفر)، 2- بحث (موضوع مشترک)، 3- مدير (گرداننده بحث)، 4- اطلاعات نهايي (مورگان، 1394: 33-23).
موضوع این پژوهش در ابتدا گزارشی از تاریخ تحولات سیاسی سیستان از گذشته تا سده¬های اخیر بود که بعنوان سمینار درس جامعه¬شناسی سیاسی در مقطع دکتری از طرف نویسنده که موطن¬اش می¬باشد، ارائه گردید. در نشستی دیگر که میان اعضای گروه شامل چهار نفر از دانشجویان مقطع دکتری و به هدایت-گری مجتبی مقصودی به بحث درخصوص تحولات سیاسی سیستان پرداخته شد و به طرح این مسئله معطوف شد که الگوهای کلان قدرت سیاسی در سیستان آیا بعنوان یک موضوع مستقل قابلیت بحث دارد یا خیر؟ و اگر محل اعراب است این الگوها دچار چه تحول و تغییر شده¬اند؟ با طرح این بحث میان اعضای گروه، این عنوان براساس آنچه از مستندات و کتب تاریخی سیستان و گفتگوهای شفاهی قابل فهم شد، بدین نکته اشاره داشت که سیستان در طول تاریخ سیاسی خود الگوهایی از قدرت را پشت سر نهاده که متناسب با شرایط و عوامل دچار تحول شده است.
براساس گفتگوهایی که صورت پذیرفت، سه نوع قدرت سیاسی در سیستان شناسایی شد که عبارت بودند از: 1- کیانیان سیستان که ادوار طولانی از تاریخ سیستان، قدرت را در دست داشتند. 2- خوانین و طوایف در منطقه سیستان که دوره¬ای از قرن نوزدهم و بیستم توانستند خود را مطرح سازند و 3- نمایندگی مجلس که قرن بیستم تعریفی از قدرت سیاسی یافته بود. این الگوها با عناوینی؛ 1- الگوی متمرکزگرا قدرت (منتسب به کیانیان)، 2- الگوی تکثرگرا قدرت (منتسب به خوانین و طوایف) که در خود شکنندگی قدرت را دنبال می¬کرد و 3- الگوی نمایندگی (نمایندگان مجلس) نام¬گذاری گردید.
برای الگوی اول مستندات تاریخی آثاری چون «احیاء المولک» تألیف ملک شاه حسین کیانی، و «شجره الملوک» سروده صبوری، ناصح و ظهیر ادامه سنت تاریخ¬نویسی ملوک نیمروز نامبرده شد که  این دو اثر و علی¬الخصوص کتاب شجره الملوک، الگوی متمرکز را تأیید می¬کرد. براساس این اثر، کیانیان سیستان که نماد الگوی تمرکزگرا معرفی می¬شدند، ملوکی بودند چندین سده بر سیستان حکمرانی کرده¬اند. همانطور که مصحح آن در توضیحات این اثر نیز می¬آورد: شجره الملوک «تاریخ منظوم سیستان از کهن¬ترین روزگاران تا فرمانروایی ملک بهرام کیانی در دهه¬های نخست حکومت قاجاران» که تحولات فرمانروایان بومی آن است را توضیح می¬دهد. درخصوص الگوی دوم رجوع به آثاری چون «زاد سروان سیستان» تألیف غلامعلی رئیس الذاکرین و «امیران مرزدار و مرزها خاوری ایران» و «بازیگران کوچک در بازی بزرگ» نوشته پیروز مجتهدزاده، قابل استناد بود و برای الگوی سوم آنچه که بحث گردید ضمن آثاری همچون «سیستان نامه» تألیف ایرج افشار سیستانی و «تحولات سیاسی و اجتماعی سیستان و بلوچستان» اثر مریم ابراهیمی، بهره¬گیری از بحث¬های تفسیری بود.

....................................................................
تصویر 1) الگوهای کلان قدرت سیاسی سیستان براساس روش فوکوس گروپ

3- معرفی اجمالی سیستان در جمهوری اسلامی ایران
1-3- موقعیت، وسعت و تقسیمات سیستان
سیستان بعنوان یکی از شهرهای جمهوری اسلامی ایران در جلگه پست و هموار در منتهی الیه مرز شرقی کشور بین 30 درجه و 18دقیقه تا 31 درجه عرض شمالی و 61 درجه و 10 دقیقه تا 61 درجه و 50 دقیقه طول شرقی از نصف النهار گرینویچ قرار دارد. مساحت سیستان 8117 کیلومتر مربع است و حد شرقی آن در امتداد رود مرزی هیرمند، مرز ایران و افغانستان را تشکیل می¬دهد. سیستان از شمال و مشرق به افغانستان و از جنوب به شهرستان زاهدان، از مغرب و شمال غربی به کویر لوت و شهرستان بیرجند خراسان محدود است (افشار سیستانی، 1369: 31).
سیستان به لحاظ تاریخی جزئی از ایران محسوب می¬شده در حالیکه در طول تاریخ¬اش موقعیت و وسعت متفاوتی داشته است. بعنوان نمونه در قرن یازدهم هـ.ق سرحد شرقی سیستان، از کشمیرتا ساحل دریای هند و حد غربی آن تا کرمان و حد شمالی¬اش اسفزار (سبزوار هرات) و حد جنوبی آن سند بوده است. اما آنچه که امروزه از سیستان باقی مانده ناشی از سیاست¬های استعماری انگلیس در راه حفظ هندوستان در دوره قاجاریه می¬باشد که طی دو حکمیت توسط نمایندگان دولت انگلیس یعنی شخص گلداسمید در سال 1872م که سیستان به دو منطقه اصلی و فرعی تقسیم گردید. قسمت اصلی و کوچکتر آن سهم دولت ایران و قسمت فرعی آن سهم دولت افغانستان شد. در حالیکه دولت ایران در ناآرامی¬های آن ایام سیستان را به خراسان ملحق کرده بود در سال 1310ش با تصویب قانون جدید تقسیمات کشوری، سیستان از خراسان و بلوچستان از کرمان جدا و تشکیل یک استان جدید به نام «سیستان و بلوچستان» را دادند و بصورت یک مجموعه اداری سیاسی درآمدند (سیاسر، 1382: 71). سال¬های پس از 1326 منطقه سیستان دستخوش تغییرات کشوری شد. در تغییرات سال 1326 دهستان «شیب آب»، «پشت آب» یک بخش با مرکزیت قصبه «سکوهه» گردید. دهستان¬های «شهرکی» و «نارویی» تابع بخش میانکنگی گردید و به بخش بزرگی تبدیل شد که مرکز این بخش قصبه «خالقداد» تعیین شد. این دو بخش تابع شهرستان زابل گردید (ابراهیمی، 1389: 57). در حال حاضر سیستان دارای پنج شهرستان؛ زابل، زهک، هیرمند، نیمروز و هامون می¬باشد.

..................................................................
تصویر 2) نقشه سیستان و شهرستان‌های آن

2-3- وجه تسمیه سیستان
درخصوص نام سرزمین سیستان اقوال و روایت¬های متفاوتی در منابع آمده است؛ مولف تاریخ سیستان (حدود 725-445هـ.ق) می¬نویسد: «بنا کردن سیستان بر دست گرشاسب بود». وی گرشاسب را نسل چهاردهم کیومرث (آدم علیه السلام) و تاریخ بنای سیستان را در 4000 سال پیش از ظهور اسلام ذکر کرده است (تاریخ سیستان، 1381: 51-49). درباره وجه نامگذاری آن نوشته است: «سیستان را از بهر آن گویند که ضحاک، اینجا مهمان بود به نزد گرشاسب و عادت او آن بود چو مست گشت او را یاد آمد عادت خویش. گفت: شبستان خواهم تا آنجا خوشتر خورم. گرشاسب، عادت او را دانسته بود. گفت: اینجا سیوستان است نه شبستان و سیو، مرد مرد را گفتندی بدان روزگار و سیستان بدان گویند که همیشه آنجا مردان مرد باشند چون این سخن گفته شد ضحاک شرمناک شد. گفت: ای پهلوانان! راست گویی ما به سیوستانیم نه به شبستان» از آن زمان این منطقه «سیوستان» نامیده شد و به مرور زمان سیوستان به سیستان، ساده و روان گردید (تاریخ سیستان، 1381: 65-64).
بعضی بر این باورند که سیستان تحریف شده سکستان است و سجستان معرب آن است و واژه فارسی سکستان، یعنی سرزمین ساک  (سکه) و آن قومی است که بیشتر آبادی¬ها و آبادانی¬های این سرزمین به کوشش و پایمردی و نیروی آنان پدید آمد. نام این قوم (سکاها) را یونانیان «سکوث» می¬نوشتند. این کلمه یونانی را اروپائیان به تلفظ زبان¬های خود درآورده و «سیست» خوانده¬اند و سرزمین ایشان (سیستان) را به همین مناسبت «سیستی»  نام گذاشته¬اند. پیش از تسلط ساک¬ها، این سرزمین به نام درنگیاناها یا «زرنگ»  خوانده می¬شد، ولی پس از هجوم طایفه مزبور به این منطقه نام آن نخست مناسکاتینا شد. و سپس به سکستان تغییر یافت. و به مرور زمان سیستان شد. قوم زرنگی (سارنگی یا درنگی) کهن¬ترین قوم سیستان است که در بخش سفلای هیرمند و هامون می¬زیستند. تاخت و تاز اقوام سکا در سده¬های دوم و اول پیش از میلاد بی¬شک مردم آنجا را دگرگون ساخت، چون نام قوم جدید بر آن سرزمین نهاده شد. سکاها در سیستان سکونت و پادشاهی داشتند، از این¬رو این سرزمین به نام آنان سکستان (سیستان) نامیده شد. شایان ذکر است که نیمروز، زابلستان یا زاولستان، درنگیان یا سرنگا، زرنگ یا زرنگیا، سکستان سگستان، سیستان، سجستان، زرنج و ... از جمله اسامی مشهور این سرزمین بوده¬اند که در منابع ذکر شده¬اند (افشار سیستانی، 1369: 35-34).
3-3- قدرت سیاسی باستانی حاکم بر سیستان
حاکمان در گذشته از خانواده¬های قدرتمند و صاحب نفوذ، و از تبار ریشه¬دار بودند و نقش مهمی را در حیات نظام سیاسی زمان خود ایفا می¬کرده¬اند. همانطور که فرهنگ رجایی در «تحول اندیشه سیاسی در شرق باستان» می¬آورد: «خانواده¬های قدرتمند ایرانی نیز عامل و عنصر محدود کننده و حتی گاه تغییر دهنده شاه و منزلت او باید در نظر آورده شوند زیرا در این مورد از نقش طبقات و تقسیم کار مهمترند» (رجایی، 1375: 97). در شاهنامه فردوسی، نخستین جایی که از سیستان (زابلستان) سخن به میان می-آید، هنگام سلطنت منوچهر، پادشاه پیشدادی است. سام فرزند نریمان و نوه گرشاسب به دربار منوچهر می¬رود. منوچهر به سام محبت بسیار می¬کند و دستور می¬دهد که عهدنامه¬ای بنویسند و در آن قلمرو سام سیستان را تعیین کنند:

وزآن پس منوچهر عهدی نوشت             سراسر ستایش بسان بهشت
همه کابل و زابل و مای هند                  ز دریای چین تا به دریای سند
ز زابلستان تا بدان روی بست               بنوی نوشتند عهدی درست

پس از صدور فرمان حکمرانی، سام از منوچهر شاه سپاسگزاری می¬کند و به سیستان باز می¬گردد. هنگامی که سام به فرمان منوچهر، مأمور لشکرکشی به گرگساران مازندران و جنگ با تورانیان می¬شود، زال را در سیستان می¬گذارد و خطاب به او می¬گوید:

چنان داد که زابلستان خان تست        جهان سربسر زیر فرمان تست

در این زمان سیستان بعنوان قلمرو اختصاصی خاندان رستم، دارای استقلال بود؛ و خارج از ایران اصلی محسوب می¬شد. پس از منوچهر به ترتیب نوذر، زاب و گرشاسب پادشاهی کردند. گرشاسب یکی از نام-آورترین پهلوانان حماسه¬های ملی و برخاسته از سیستان و از نژاد جمشید است. مولف تاریخ سیستان می-نویسد: «اما بنا کردن سیستان بر دست گرشاسب، بن اثرت، بن شهر، بن کورنگ، بن بید اسب، بن تور، بن جمشیدالملک، بن فو جهان، بن اینجد، بن او شهنگ، بن فراوک، بن سیامک، بن موسی، بن کیومرث بود، و کیومرث آدم علیه السلام بود» (تاریخ سیستان، 1381: 50-49). «میر آخوند» در «روضه الصفا» می-نویسد: «در گرشاسب¬نامه نقل است که جمشید مجهول وارگرد عالم می¬گردید تا در حوالی سجستان (سیستان) ساکن شد و دختری از قوم بخواست و از او فرزندان متولد شدند که گرشاسب از آن نسل است و رستم از آن تخمه». گرشاسب اولین کسی بود که بر سیستان حکومت کرد و پس از او اعقابش تا رستم و فرامرز پسر رستم قدرت سیاسی در سیستان را عهده داشتند. کریستن سن، مولف کتاب «کیانیان» می-نویسد: «گرشاسب، آخرین پادشاه پیشدادی است که 9 سال پادشاهی کرد و پس از آن کیانیان بر این منطقه حکمران شدند (افشار سیستانی، 1369: 152-151).

4- الگوهای کلان قدرت سیاسی در سیستان
همانطور که گفته شد طبق گفتگوی متمرکزی که درون گروه مورد بحث قرار گرفت سه نوع الگو شناسایی گردید این سه الگو بصورت زیر تشریح می¬شوند:
1-4- الگوی تمرکزگرا
این الگو تأکید بر تمرکزگرایی قدرت منتسب به خاندان کیانی دارد که بخش اعظمی از تاریخ سیاسی سیستان را حکمرانی کرده¬اند. از این الگو بعنوان یک الگوی موروثی نیز می¬توان یاد کرد. در اوستا سیستان وطن خاندان کیانی شناخته شده چنانکه در کرده نهم فقره 66 زمیادیشت اینطور آمده است: «فَّر کیانی از آن کسی است که شهریاری خود را در آنجائیکه رودخانه هیرمند دریاچه کیانسی (هامون) را تشکیل می-دهد برانگیزد» (دوست¬خواه، 1343: 303). تردیدی نیست که کیانیان از جمله قدیم¬ترین آریایی¬هایی هستند که در نخستین مرحله مهاجرت آریایی¬ها از شمال به جنوب در حوزه دلتای رود هیرمند (سیستان) متمکن شده¬اند و در این مکان شالوده مدنیت و سلطنت و زندگی شهرنشینی را بنیاد گذاشته-اند و از سیستان دیگر نقاط از جمله ایران و افغانستان کنترل می¬کرده¬اند.
خانیکوف که در سال¬های 59-1858م به امارت افغان و سیستان سفر کرده بود، به آخرین کیانیان سیستان اشاره می¬کند و می¬نویسد: «ساکنان قدیمی سیستان در حال حاضر نیز مانند گذشته به دو گروه دهقانان یا روستایی و کیانی، یعنی نجبا و اعقاب (اخلاف) پادشاهان قدیم تقسیم شده¬اند. حاکمان سیستان همیشه از میان گروه اخیر انتخاب شده¬اند، چه در دوره صفویه چه در دوره قاجاریه تا زمان سلطنت محمدشاه قاجار» (خانیکوف، 1375: 173). بطورکلی کیانیان دوره¬های متناوبی قدرت سیاسی سیستان را در دست داشته¬اند. می¬توان سه طبقه از کیانیان و منتسب به آنها را که در این ناحیه حکمرانی داشته¬اند را نام برد:
1) کیانیان باستان: کیانیان باستان قدرت را در ایران و سیستان در دست داشته¬اند. آنها دومین سلسله پادشاهی اساطیر ایرانی بعد از پیشدادیان هستند که با مرگ اسکندر پسر دارا نیز این سلسله منقرض می‌شود. از آنجا که پس از مرگ «گرشاسب» باید از خاندان سلطنتی کسی را به پادشاهی انتخاب می-کردند، زال نام و نشان کی قباد را از موبدان پرسید، سپس نزد او به البرز کوه فرستاد و وی کیقباد را به ایران آورد و بر تخت شاهی نشاند. بنا به دلیری که رستم در جنگ سپاه کیقباد با تورانیان از خود نشان می¬دهد، کیقباد نیز به پاس قدردانی منشور سلطنت سیستان را به نام رستم و خاندان او می¬نویسد که نماینده سلسله کیانیان در شرق ایران هستند (افشار سیستانی، 1369: 154-152). البته بنابه روایت¬های مختلف، رستم با پیوند با خواهر کیکاووس از روابط مستحکمی با کیانیان برخوردار بود و نماینده کیانیان در این دوره تاریخی سیستان بوده است (شهمردان بن ابی¬الخیر، 1362: 341).
2) صفاریان: طبقه دوم سلسله صفاریان (393-247هـ.ق) بودند، این سلسله توسط یعقوب لیث و برادرانش که پیشه رویگری (صفاری) داشتند، با تضعیف طاهریان بنیان گذاشته شد. مولف تاریخ سیستان با اطمینان کامل نسب یعقوب لیث را به کیومرث مرتبط می¬سازد و در مورد اعقاب یعقوب هیچگونه تردیدی بدل راه نمی¬دهند که از سلاله واقعی کیانیان باستانی¬اند (رئیس الذاکرین، 1370: 135). پایتخت صفاریان شهر «زرنگ» در سیستان بود و آنها نه تنها توانستند که خود را بعنوان یک حکومت بر ایران مطرح و سیستان را بعنوان پایتخت ایران در آورند، بلکه توانست قدرت سیاسی خود را تا نواحی غرب ایران یعنی خوزستان و تا تهدید خلیفه در بغداد گسترش دهد. آخرین حکمران این سلسله، امیرخلف بن احمد بن محمد خلف بود که در سال ۳۹۳ هـ.ق توسط سلطان محمود غزنوی از حکمرانی خلع شد و سیستان به دست غزنویان افتاد (ملک شاه حسین سیستانی، 1344: 63-61).
3) ملوک نیمروز: طبقه سوم که به ملوک نیمروز معروف هستند، پس از یک دوره فترت چندین ساله که از نسل صفاریان بودند، مجدداً قدرت را در دست گرفتند. آنها با پیوستن به سلاجقه از آن جمله آلب سلان و سلطان ملکشاه جلال و عظمت خود را تجدید کردند (پرویز، 1386: 64). از این پس فرمانروایان بومی سیستان خویشتن را «ملک» می¬خواندند. و طاهر صفاری، که در عصر سلجوقیان حاکم سیستان شد، نخستین «ملک» نامیده شده است. اعضای این خاندان نیز خود را از اعقاب پیشدادیان و کیانیان می‌دانستند (Buchner, 2012: 456). ملوک نیمروز خود منشعب به دو سلسله بودند: 1- ملوک نصری (632-421هـ.ق)؛ با وجود از میان رفتن صفاریان سیستان به دست محمود غزنوی، روحیه استقلال¬طلبی مردم سیستان از بین نرفت. عواملی چون فشار مالیاتی کارگزاران غزنوی و سستی نیروی نظامی غزنویان در دهه¬های سوم و چهارم سده پنجم و یاد خوش حکومت صفاریان سیستان که خاطره خوشی برای سیستانیان داشت نقش مهمی را در این روحیه که مهمترین خیزش ضدغزنوی بود ایفا کرد، سرانجام باعث شد تا موجبات ظهور شاهان نصری فراهم آید و ملک ابوالفضل نصر بن احمد (421-465هـ.ق)، با مشاهده این ضعف و این حقیقت که غزنویان توانایی پاسداری مرزهای سیستان را ندارند، با پیوستن به سلجوقیان و ابراز وفاداری به آنان موجبات ظهور خود را فراهم آورد. ملوک نصری تا حمله مغول در سیستان قدرت داشته¬اند و پس از آن این ملوک منقرض شدند (پرویز، 1386: 70-68). 2- ملوک مهربانی (633-1262هـ.ق)؛ علیرغم از بین رفتن ملوک نصری در سال 633 هـ.ق شاخه دیگری از ملوک در سیستان به قدرت رسیدند و موسس این سلسله شمس¬الدین علی بن مسعود بن خلف بن مهربان نام داشت و به همین دلیل این سلسله را ملوک مهربانی می¬توان نامید. ملوک مهربانی در استیلای قدرت مغول بر ایران، همانند سایر حکام ایران به اطاعت از آنها پرداختند و موجبات استقلال قدرت خود و آبادی سیستان را فراهم آوردند. با سقوط مغولان در دوره فترت میان مغولان و تیموریان، بر اثر درگیرهای متعدد ملوک مهربانی با همسایگان¬شان به قدری ضعیف شدند که با هجوم تیمور از پای درآمدند. این ملوک تا دوران شاه طهماسب صفوی تضعیف شده بودند تا اینکه با حذف گماشتگان صفوی بر سیستان، توانستند قدرت خود را احیا نمایند و تا نیمه دوم قرن سیزدهم هجری با ملک حمزه کیانی به حیات سیاسی خود ادامه دهند (صبوری و همکاران، 1386: 48-47).
از منابع قدرت کیانیان که این الگو را بیشتر نمایان می¬ساخت؛ فره نَسبی، موروثی بودن حکومت، استقلال سیاسی، وسعت سرزمینی، ازدواج¬های درونی و با سلاطین و از آداب و رسوم شاهانه مخصوص آن روزگار نیز برخوردار بودند. این ویژگی آنها را از جایگاه برتری از دیگران در امر حکومت¬داری سیستان مطرح می-کرد. بطور مثال در ارتباط با نسب و نسل آنها ذوالفقار کرمانی که در 1288ق مأمور نقشه¬برداری از سیستان بوده در مورد کیانیان چنین می¬آورد: «به قول خود آنها می¬گویند پشت در پشت به جمشید جم می¬رسیم و یک هزار و یکصد سال قبل از این به سیستان آمده¬ایم» (کرمانی، 1374: 60). و یا در ارتباط با استقلال سیاسی این خاندان، ملک شاه حسین سیستانی مولف احیاء الملوک، «ملوک سیستان» را نمونه¬ای از فرمانروایی«شاهان عجم» می¬داند و از نوشته او بر می¬آید که آنان در امور سیاسی تا اندازه زیادی استقلال داشته¬اند. بنابر نوشته او هنگامی که شاه اسماعیل صفوی هرات را گرفت، ملک سلطان محمود کیانی به دیدار شاه آمد و او «هرات تا سیستان» را به ملک محمود ارزانی داشت. استقلال سیاسی که به شاهان کیانی تفویض شده بود در دوران اختلافی که میان قزلباش¬ها و میران سیستان افتاده بود قابل استناد است: «هنگامی که شاه صفوی گروهی را از قزلباش¬ها را همراه ملک محمود فرستاد که در سیستان به امر وکالت استقرار یافتند. این امر ده سال به درازا کشید و میران سیستان که قدیمی این سلسله رفیعه بودند، در امر مهام و سرانجام کارها دخل نداشتند. دخالت قزلباش¬ها در امور سیستان سبب ناخشنودی میران سیستان شد و آنان تهدید کردند که به هندوستان مهاجرت خواهند کرد. ملک محمود کیانی در نهایت میران سیستان را در امور  سیستان بکار گرفت» (ملک شاه حسین سیستانی، 1344: 154-143؛ 149-147).
کیانیان در قرن 13ق/19م تحت تأثیر عوامل مختلفی قرار گرفتند که در نتیجه آن قدرت سیاسی آنها در سیستان  تضعیف شد. مهمترین این عوامل عبارت بودند از:
- ظهور حکمرانی مستقل  افغان¬ها در همجواری سیستان؛ افغان¬ها در نخستین اقدام خود در ارتباط با ملوک کیانی، پس از آنکه ملک فتحعلی کشته شد و شخص ملک محمدحسن خان (ثانی) که برای تأیید حکومت خود به دیدار نادر شتافته بود پس از بازگشت به حکومت سیستان در بین راه بوسیله دسته¬ای از افاغنه که در فراه در کمین وی نشسته بودند به قتل رسید (صبوری و همکاران، 1386: 192). در اقدام دیگری بعد از قتل نادر افشار، احمدخان دُرانی یکی از سرداران سپاه نادر به تأسیس دولت مستقل افغانستان پرداخت. وی به منظور توسعه قلمرو افغانی خود قبل از لشکرکشی به هند، به میربرخوردار خان آچکزائی مأموریت داد تا به سیستان برود و کیانی¬ها را مطیع خود سازد. میربرخوردار خان طبق دستور احمدخان درانی وارد سیستان شد و با تدبیر توانست همبستگی ملوک کیانی را با دولت احمدشاه درانی جلب کند (ملک شاه حسین سیستانی، 1344: 94)، و دختر ملک سلیمان کیانی را به پیوند احمدخان دُرانی با خود به افغانستان بیاورد. از این به بعد کیانیان تحت¬الحمایه افغان¬های درانی بودند و با ریختن مالیات به درانی¬ها به آنها اعلام وفاداری نمودند (حسيني جامي، 1386: 269-268).
- ورود نیروهای انگلیسی و روسیه در نواحی آسیای مرکزی و مناطق همجوار سیستان و سیاست¬های تجزیه¬طلبانه در جداسازی و مرزبندی آنها نیز تأثیر بسزایی در حفظ و تغییر حکومت¬های محلی داشته است. بطوریکه این اثرگذاری سرانجام احمدخان ابدالی را تشویق کرد تا راه تأسیس کشور جداگانه افغانستان را در پیش گیرد و افغان¬ها چنگ¬اندازی¬های را به سیستان شروع نمایند (مجتهدزاده، 1378: 46).
- حکومت مرکزی ایران در قرن نوزدهم گرفتار مسائل پیچیده¬ای شده بود که تمرکز بر روی سیستان را بعنوان منطقه شرقی را در حاشیه نگه داشته بود. در نتیجه توجه به ملوک کیانی که خود در پاره¬ای مواقع از استقلال برخوردار بودند نیز برای دولت ایران چندان خوشایند نبود از توجه دولت به کیانیان می¬کاست.
- ظهور خوانین و طوایف در منطقه سیستان ناشی از شرایط دگرگون شده داخلی و خارجی که توانسته بودند بر نفوذ سیاسی خود بیفزایند.

 ....................................................................
تصویر 3) الگوی متمرکز: کیانیان از باستان تا نیمه دوم قرن سیزدهم هجری

2-4- الگوی تکثرگرا   
الگوی تکثرگرا در قرن نوزدهم در پی ناکارآمدی الگوی متمرکز جریان یافت که اشاره به پراکندگی و خیزش خوانین و طوایف در مناطق مختلف سیستان که در پی قدرت سیاسی بودند اشاره دارد. مهمترین این طوایف عبارت بودند از:
1) خزیمه عَلَم: بنابر آنچه که روایت است منصور دومین خلیفه عباسی یکی از سردارانش را موسوم به خازم بن خزیمه مأمور سرکوبی شورشیان خراسان کرد و ایشان پس از موفقیت در مأموریت او و اعقاب¬اش بر نواحی قهستان پیرامون بیرجند امروزی حکومت کردند. درخشش سیاسی این طایفه از زمان نادر شروع می¬شود که اسماعیل خزیمه با همکاری نادر افشار، ملک محمود کیانی را به قتل می¬رساند. از این پس در تحولات سیستان و نواحی شرق نقش بسزایی ایفا کنند (حسین¬پور، 1382: 96).
2) سربندی¬ها: سربندی¬ها یا سرابندی¬ها حدوداً سیصد سال پیش به سیستان آمده بودند و مقر اصلی آنها در سیستان «سه کوهه» نام داشت. رئیس آنان فردی به نام میرقنبر (قمبر) بود که کلانتر این منطقه محسوب می¬شد. پس از او قدرت وی در خانواده¬اش به ارث ماند. جانشینان میرقنبر عبارت بودند از: پسرش میرکوچک، سپس نوه¬اش محمدرضاخان و فرزند شخص اخیر به نام میرخان. پس از وی پسرش محمدرضاخان جایگزین پدر گردید (خانیکوف، 1375: 175).
3) نارویی¬ها: نارویی¬ها از طوایفی ساکن در بمپور بودند که در روزگار ملک بهرام کیانی به سیستان عزیمت کردند و در نواحی چاه نیمه، قلعه نو و کهنه مستقر شده بودند. علم خان که جایگزین پدر در طایفه نارویی شده بود در این ناحیه دهکده برج میرعلم خان را ساخت که بعدها قلعه کهنه معروف شد. پس از او دوست محمدخان و سپس برادرش شریف خان رئیس ایل نارویی¬ها گردیدند. شریف خان نیز بواسطه ازدواج دخترش با امیرعلی اکبرخان حسام الدوله عَلَم که حاصل این ازدواج شخص امیرمعصوم خان بود بعنوان بزرگ ایل نارویی مطرح می¬گردید (تیت، 1364: 179-175).
4) شهرکی¬ها: در همسایگی نارویی¬ها، شهرکی¬ها در ناحیه دشتک و جزینک قرار داشتند که 900 سال قبل، از عراق به سیستان مهاجرت کرده بودند. هاشم خان شهرکی در این زمان بعنوان سرشناس ایل شهرکی مطرح بود و و روابط مستحکمی با محمدرضا خان سرابندی داشتند. شخص محمدعلی خان پسر هاشم خان که بعدها جای پدر را در طایفه شهرکی گرفت ناشی از پیوند با دختر محمدرضاخان سرابندی موقعیت سیاسی خود را تثبیت کرد (بهمنی قاجار، 1381: 176).
5) سنجرانی¬ها: ورود سنجرانی¬ها به سیستان زودتر از نارویی¬ها و سربندی¬ها بوده است. ریاست سنجرانی¬ها را در این زمان ابراهیم خان سنجرانی برعهده داشت. وی توانسته بود حوزه چخانسور را تصرف کند و از نفوذ سیاسی در سیستان برخوردار شود (حسین¬پور، 1373: 53).
همانطور که گفته شد طوایف مذکور به همراه سر طایفه¬ها بر مناطقی از سیستان نفوذ یافته بودند و زمین¬های هر بخش از سیستان با نام آن طایفه شناخته می¬شد که از این¬رو مالکیت آنها بر زمین¬ها و درآمد حاصل از آن، مهمترین منبع برای قدرت¬یابی آنها تلقی می¬شد. این خوانین در آن مقطع حتی اتحادهای باهم منعقد می¬کردند که این اتحاد بر وحدت آنها می¬افزود. سندی که از سال 1210ق برجای باقی مانده است بصورت گویا این امر را تأیید می¬کند در این سند که بین میربیگ خان شهرکی به نمایندگی از طوایف شهرکی و سربندی و محمداعظم خان افغان منعقده شده، دو طرف بر اتحاد و اتفاق با هم تأکید کرده و یکدیگر را از هرگونه مخاصمات علیه هم برحذر داشته¬اند. در این سند نامی از ملک کیانی بعنوان حاکم سیستان به میان نیامده است (رئیس¬الذاکرین، 1386: 106).
نخستین تلاش الگوی متکثرگرا در سیستان در پی ناکارآمدی الگوی متمرکز  ظاهر شد. گفته می¬شود ملک جلالدین کیانی وقتی حکومت سیستان را بدست گرفت فردی عیاش بود. در یکی از اعیاد قربان پس از آنکه بزرگان طوایف به نزد ملک جلالدین برای عرض سلام و ادب رفته بودند و سپس هدایای خود را تقدیم نمایند، ملک در مجلس آنان حاضر نشد. این بی¬محلی بهانه¬ای برای تغییر الگوی قدرت در سیستان گردید. در پی آن محمدرضاخان سرابندی از این رفتار ملک کیانی بر آشفت و به کمک روسای طوایف سنجرانی، شهرکی و نارویی علیه خان کیانی خیزش و او را از صحنه سیاسی سیستان بیرون راندند. ملک کیانی که توانایی مقابله با خوانین شورشی را نداشت به نزد کامران میرزا درانی (شوهر خواهر و حاکم هرات) گریخت و از او کمک طلبید و در سال 1251ق/1835م با چهل هزار تن نیرو به سیستان حمله کرد و مجدد به قدرت سیستان بازگشت. اگرچه صلحی میان او و محمدرضاخان سرابندی منعقد شد و نیاتک یا شهر حسین¬آباد مرز طرفین در نظر گرفته شد، اما با بازگشت قوای کامران میرزا به هرات، استقرار ملک جلال¬الدین در سیستان دیری نپایید و خوانین سیستان در سال 1254هـ .ق برای بار دوم او را از سیستان بیرون راندند هرچند که مجدداً از حاکم هرات کمک طلبید، اما کامران میرزا گرفتار مسئله هرات با محمدشاه قاجار بود و نتوانست در حفظ قدرت کیانیان در سیستان به او یاری رساند. با فرار ملک جلاالدین خوانین به ظاهر ملک حمزه را به حاکمیت منصوب کردند اما علناً قدرت در دست خوانین بود. ملک حمزه از شدت تأثر که خاندان کیانی قدرت را از دست داد¬اند در 1262هـ.ق در گذشت. فرزندان ملک حمزه نیز که چهار نفر بودند مورد توطئه¬های سران طوایف قرار گرفتند (تیت، 1364: 182-175). بدین ترتیب الگوی متکثر خود را به حذف الگوی متمرکز نمایان ساخت. پیامد سیاسی این شرایط تقسیم سیستان و قدرت آن به چهار منطقه نفوذی روسای طوایف شهرکی، ناروئی، سنجرانی، و سرابندی بود. شخص هاشم خان شهرکی بر دشتک، پولکی و قسمت¬هایی از مرکز و حوالی رود بزرگ سیستان تسلط یافت. دوست محمدخان نارویی نواحی برج عَلَم خان و بخش جنوب شرقی سیستان، علی خان سنجرانی پسرخان جان بر ناحیه شمال تا رودخانه خوسپاس و در شمال شرق تا دریاچه هامون و در غرب با اولین شعبه¬ای که از هیرمند جدا شده و به دریاچه می¬ریخت و بطورکلی بر اراضی سواحل مقابل رودخانه و چخانسور، محمدرضاخان سرابندی بر سه کوهه، چلنگ و بخش¬هایی از مرکز و حوالی رود بزرگ، جلال¬آباد و سایر قسمت¬های شمالی سیستان را در اختیار گرفتند. در حالیکه خاندان علم نیز در این زمان مدعی حاکمیت بر سیستان شده بودند و در لاش و جوین، اسحاق زایی¬ها سر برآورده بودند (کریستی و دیگران، 1378: 100-97؛ 273).
اما آنچه که به تقویت این الگو در نیمه دوم قرن نوزدهم کمک شایان رساند هم¬پیمانی افغان¬ها و دولت انگلیس در تقسیم سیستان بود که سیستان به دو منطقه «اصلی» (متعلق به ایران) و «فرعی» (متعلق به افغانستان) در 1872م تبدیل شد و مناطقی نظیر نادعلی، قلعه فتح، ترقو و همچنین متصرفات خوانین نارویی و سنجرانی را در کرانه خاوری هیرمند و عمده سرزمین¬های اشغالی توسط افغانان در سال¬های پیش را به مدعیان افغان اختصاص داد (مجتهدزاده، 1378: 291). در نتیجه حاکمان ابراهیم خان در چخانسور و احمدخان در لاش و جوین از استقلال نسبی برخوردار شوند و احمدخان مناطقی همچون درک، دمیلی، کوه گاه، قوچ، خیرآباد و ... را به قلمرو خود اضافه کند. در حالیکه خوانین سیستان اصلی را برای جداسازی از ایران تحریک می¬کردند (مجتهدزاده، 1378: 369).
خوانین مناطق سیستان اصلی نیز در جهت دستیابی به سیستان دچار درگیری¬های درون خانوادگی و طایفه¬ای شدند. بطوریکه علی¬خان در طایفه سرابندی پس از مرگ برادر خود محمدرضاخان با کور کردن پسر او از صحنه ریاست طایفه، تلاش کرد تا خود را به قدرت اول سیستان تبدیل نماید. او در نامه¬ای به حسام السلطنه والی خراسان اطاعت¬اش را از ایران اعلام نمود. و ناصرالدین شاه ناشی از وضع سیاسی سیستان، دخترعموی خود یعنی قمرسلطان را به عقد او درآورد و شخص علی¬خان در سیستان سکه به نام پادشاه ایران ضرب نمود (مجتهدزاده، 1378: 369 و سپهر، 1377: 1195). اما این ثبات دوام چندانی نیافت و علی¬خان خیلی زود دستخوش اختلافات قومی مورد خشم بازماندگان برادرزاده مقتول خود قرار گرفت و در اکتبر 1858م به قتل رسید (مجتهدزاده، 1386: 278). ناصرالدین شاه تصمیم گرفت تا قدرت سیستان را به خوانین عَلَم و شخص امیر علم خان سوم خزیمه حاکم قائن واگذار نماید. وی نیز برای حفظ قدرت خود از شیوه سنتی وصلت با خاندان حکام و سرداران محلی سود جست بطوریکه دختر سردار ابراهيم خان سنجراني، حاكم چخانسور را به همسري خود و دختر سردار شريف خان ناروئي را براي پسر ارشد خود اميرعلي اكبرخان و دختر سردار احمدخان را براي فرزند دومش، اميراسماعيل خان، برگزيد. اگرچه به نظر می¬رسید الگوی متکثرگرا در سیستان پایان یافته است اما از این پس حاکمان عَلَم در رقابت با دیگر خوانین سیستان از جمله سرابندی¬ها و شخص تاج محمدخان و سردار پردل خان پسر سردار لطفعلی خان بزرگ و متحدان¬شان قرار گرفتند که با حاکمیت یافتن خاندان علم، قدرت نفوذ و تفوق آنها کاهش یافته بود و حاکمیت علم¬ها را بر سیستان غصبی می¬دانستند (ابراهیمی، 1389: 269). برای عَلَم¬ها نیز این شکنندگی قدرت متأثر چند عامل بود که به شبه الگوی تکثرگرا کمک می¬رساند: 1- گروه¬های قومی و خوانین متنفذ در سیستان، 2- ضعف دولت قاجار در ایجاد الگویی متمرکز و 3- انقلاب مشروطه در ایران، بطوریکه از این پس الگوی دیگری از قدرت را ترسیم می¬کرد که قدرت عرصه رقابت است.
اما آنچه به از بین رفتن الگو شبه تکثرگرا کمک شایان نمود روی کارآمدن رضاشاه در نیمه اول قرن بیستم و برخورد با نیروهای تمرکزگریز قدرتمند در راستای ایجاد وحدت ملی در ایران بود. از این¬روست که از میان برداشتن این خوانین  و سرداران پرقدرت از اهداف عاجل و مبرم رضاشاه در این دوره تاریخی قرار گرفت (احمدی، 1383: 210-208). بطوریکه سردار محمدرضاخان پردلی (سرابندی) تبعید و تحت-نظر قرار گرفت. سردار علی¬خان پردلی، برادر محمدرضاخان که از در سازش و اطاعت¬پذیری از خاندان علم وارد شد بگونه¬ای دیگر مورد توجه بود. تعدادی از سرداران و متنفذینی چون سردار امین خان ناروئی و محمدعلی کیانی با واگذاری و در اختیار قرار دادن زمین¬های خالصه و همچنین کسب موقعیت¬های اداری تطمیع شدند. روسای ایلات و عشایر وفادار، تبدیل به زمین¬داران قدرتمندی شدند که نقش واسطه ایل و طایفه خود را با دولت بازی می¬کردند و دولت در عوض در مناطق دوردستی در بلوچستان و سیستان به این سرداران و متنفذان امتیازاتی داده شد. برخی از روسای طوایف با تداوم وفاداری، علاوه بر دوره رضاشاه در دوره پهلوم دوم نیز پاداش¬های زیادی دریافت داشته و به بخشی از نخبگان سیاسی کشور تبدیل شدند و موقعیت¬هایی نظیر عضویت در مجلس شورای ملی و وزارت کسب نمودند و یا موفق به کسب پست¬هایی در سایر نهادهای مهم دولتی شدند (ابراهیمی، 1389: 164-163).

....................................................................
تصویر 4) الگوی تکثرگرا: خوانین و طوایف سیستان

3-4- الگوی نمایندگی
نوع دیگری از الگوی قدرت که ریشه در انقلاب مشروطه (1285ش) ایران داشت که به موجب آن در سیستان ظاهر شد، الگوی نمایندگی یا انتخاب نماینده ایالتی برای مجلس بود. این الگو بعنوان یکی از پایه¬های قدرت (تفکیک قوا: قوه مجریه، قضائیه و مقننه) جایگزین الگوی سنتی قدرت یعنی نظام پادشاهی شد و نظام خوانین منطقه¬ای را در ولایات تحت تأثیر قرار داد و به اصطلاح مردم از طریق انتخاب نمایندگان خود در قدرت سهیم باشند. هرچند که در چند ساله اول انقلاب مشروطه همچنان سیستم گذشته در برابر تغییرات مقاومت می¬کرد ولی در مجموع الگوی مذکور بنابر اینکه از پایگاه مردمی برخوردار بود و حق انتخاب سیاسی مردم را محترم می¬شمرد توانست خود را تثبیت نماید و به تعبیری دیگر منبع قدرت این الگو با تقویض آن از سوی مردم به نمایندگان تعریف می¬شد.
 این الگو دو دوره زمانی یعنی از مشروطه تا اواخر دوران پهلوی دوم و سپس از انقلاب اسلامی تا دوران اخیر را تجربه کرده است که به تبع سیستان را هم تحت تأثیر قرار داده است. در اینجا به اجمال به بررسی ادوار الگوی نمایندگی در سیستان می¬پردازیم و سپس با نمونه¬گیری تاریخی در جهت تبیین این الگو، در رقابت با سهم گرفتن از قدرت از تأثیر واپس¬گرایی آن سخن خواهیم گفت. البته این بدان معنا نیست که این الگو یک الگوی نامطلوب است و نمایندگانی منتخب کارکرد مثبتی نداشته¬اند، بلکه هدف آن است که نشان داده شود اگر این الگو در مسیر قدرت قرار گیرد و با شایسته¬گزینی همراه نباشد با کژتابی کارکردی و پیامدهای منفی همراه خواهد بود.
1-3-4- الگوی نمایندگی در سیستان از مشروطیت تا جمهوری اسلامی
در دوره قاجار انتساب نمایندگان سیستان باتوجه به اینکه این منطقه به پیوست با خراسان درآمد و تحت نفوذ خاندان عَلَم قرار گرفت، و از طرفی متأثر از نگاه حکومتی، انتخاب نماینده از بالا صورت می¬پذیرفت. اما از مشروطه تا دوران جمهوری اسلامی سی و پنج دوره مجلس تشکیل شده است که از این تعداد؛ پنج دوره مجلس در دوره قاجارها، هفت دوره مجلس در دوره پهلوی اول و دوازده دوره مجلس در دوره پهلوی دوم برگزار گردید که مجموعاً پانزده نماینده که اکثراً غیربومی و تحمیلی و برخی از آنها بصورت متناوب برای سیستان انتخاب شدند. این نمایندگان دارای خاستگاه اجتماعی و خانوادگی ممتاز  و از متنفذین، ملاکین و تجاری بودند. برخی از آنها علاوه بر خاستگاه اجتماعی و خانوادگی برجسته در منطقه، پیوند خویشاوندی با دربار و اهرم¬های قدرت در مرکز مانند دولت و دربار نیز داشتند که در پاره¬ای موارد تعیین آنها برای سیستان، با اعتراض همراه می¬گشت. برای نمونه در تلگرافی که از طرف مردم سیستان در اعتراض به تعیین مهدی فرخ به نمایندگی دوره چهاردهم مخابره شد به خاستگاه اجتماعی و اقتصادی وی به شرح زیر اشاره شده است: «... ایشان طبع اعیانی داشته یعنی اعیانی طلبند و با ملت رنجبر و کِشته¬گر سیستانی نظر مساعد ندارند و در این مرحله که بایستی در رفع اختلافات و نواقصات امور فلاحتی و زراعتی و هزارها نواقص سیستان بپردازند در شماره 31 روزنامه یزدان اظهار عقیده فرمودند که من طرحی تهیه کرده¬ام که سیستان از عموم رعایای سیستانی منتزع به چند نفر متنفذ داده شود ... و از تلگرفات پی در پی که اخیراً به عده متنفذین نموده که برابر منظور او تلگرافات و صورت مجلس تنظیم و به مقامات عالی تقدیم دارند نهایت مخالفت او را به مصالح سیستانی نشان می¬دهد ...» (ابراهیمی، 1389: 331). تقریباً پس از انتخابات مجلس شانزدهم بود که انتخاب نماینده¬ای بومی بعنوان حق انتخاب سیاسی در تعیین سرنوشت، بیشتر برای سیستانی¬ها اهمیت یافت و در این دوره سیستانی¬ها علی خان پردلی را بعنوان نماینده بومی خود انتخاب نمودند از این پس این الگو از قدرت خود را بعنوان یک الگوی پرتنش قدرت مطرح ساخت.  
با وقوع انقلاب اسلامی ایران حکومت از سلطنتی به جمهوری تغییر و ساختار مجلس همچنان حفظ شد و پس از سه دوره مجلس، در بازنگری قانون اساسی سال 1368ش نام مجلس رسماً به «مجلس شورای اسلامی» تغییر نام یافت. در این دوره سیستان بنابر رشد جمعیتی که داشت تعداد دو نماینده را به خود اختصاص داد. از 1358 تا 1400ش یازده دوره انتخابات مجلس برگزار گردید که طی آن مجموعاً چهارده نماینده گاهاً بصورت متناوب به مجلس راه یافتند. اکثر این نمایندگان را بومیان سیستان و از طبقه روحانیت، کارمندان، پزشکان و دانشگاهیان تشکیل می¬داد. در اولین دوره انتخابات مجلس در سال 1358ش آیت¬اله سید محمدتقی طباطبایی اولین نماینده مردم سیستان به مجلس راه یافت که البته بدلیل حادثه تیر1360ش بمب¬گذاری در دفتر حزب جمهوری منجر به شهادت ایشان شد، بدنبال آن حجت¬الاسلام سیدصادق حسینی طباطبایی (برادر شهید) در انتخابات میان دوره¬ای 1360 بعنوان نماینده مردم سیستان به مجلس راه یافت.

جدول 1)  نمایندگان سیستان از مشروطه تا دوران اخیر جمهوری اسلامی
....................................................................
نویسنده و (شجیعی، 1370: 511-510)

2-3-4- رقابت در الگوی نمایندگی قدرت سیستان
از ویژگی¬های مهم الگو نمایندگی و به تبع آن در سیستان کسب کرسی نمایندگی مجلس بعنوان یک منبع قدرت سیاسی تعریف می¬شود و اصولاً بدلیل رقابتی بودن این نوع الگو، تلاشی در جهت کسب قدرت است. با سلطه خاندان عَلَم بر ظرفیت¬های سیاسی سیستان در اواخر دوره قاجار و پهلوی، تنها بخشی از قدرت که از سلطه آنها خارج و راهی برای شکست انحصارطلبی آنها در سیستان باشد انتخاب نماینده بود که می¬توانست در مرکز سیاسی از قدرت تأثیرگذاری بر تصمیمات سیاسی برخوردار باشد. از این¬رو تلاش برای بدست آوردن منصب نمایندگی برای دو گروه در سیستان قابل تعریف بود: اول: برای عَلَم¬ها که تلاش می¬کردند که این بخش از قدرت سیاسی را نیز بدست آورند و یا نماینده وابسته به خود تعریف نمایند و بدین¬سان سلطه قدرت خود را بر سیستان حفظ نمایند. دوم: برای افراد و گروه¬های بومی سیستان که تلاش داشتند در قدرت سیاسی سهیم شوند و از این طریق بر گروه رقیب (عَلَم¬ها) نیز تأثیر گذارند. رقابت در این الگوی نمایندگی از دوره شانزدهم مجلس شورای ملی (1329ش) به جد مدنظر سیستانی¬ها بود و در دوره هفدهم به اوج خود رسید. در دوره شانزدهم مجلس همانطور که گفته شد علی¬خان پردلی بعنوان نماینده مردم سیستان انتخاب گردید اما با فوت نماینده سیستان در اثنای دوره، با نفوذ خاندان عَلَم، امیرحسین خزیمه عَلَم را که از نامزادهای کاندیاتوری این دوره بود جایگزین او در مجلس کردند و این مسأله اعتراضات شدیدی را از طرف سیستانی¬ها به همراه داشت (ابراهیمی، 1389: 263-262). برای دوره هفدهم مجلس چندین نفر از جمله آیت¬اله میرزا ابراهیم شریفی (از اهالی سیستان) و امیرحسین خزیمه عَلَم مجدداً کاندیداتوری خود را اعلام نمودند که در این با مذاکراتی پنهانی خزیمه علم با دست¬اندرکاران از مساعدت طرفین در برگزاری انتخابات به نفع خود آسوده خاطر گردیده بود. بطوریکه در جلسه شورای فرمانداری چنین تصمیم¬گیری شد که چون دعوت 108 نفر از طبقات نامبرده در شهرستان مشکل است، به جای آن با دعوت از 53 نفر موافقت کردند. در نتیجه از 53 نفر که 32 نفر آنان طرفدار کاندیدای خزیمه علم و 21 نفر دیگر از طرفداران کاندیدای آیت¬اله شریفی که در رأس آنها محمدرضاخان پردلی بود به عمل آمد. این نحوه عملکرد فرمانداری مورد اعتراض و شکایت کاندیدها اهالی سیستان قرار گرفت و با آغاز انتخابات در صبح روز 19 بهمن 1330ش مردم شروع به برخورد با مسئولین سیاسی و مأموران نظامی کردند. در این برخورد 12 نفر کشته و 30 نفر مجروح شدند که در این بین نام اشخاصی چون علینقی کوثر فرماندار، اسحاق اشتریه بازرس قضایی، علی احسانی بیرجندی رئیس انجمن شهر و عضو انجمن انتخابات سردار نظر خان ایرانی کشته شدند. پیامد سیاسی چنین برخوردی از سوی مردم آن بود که در این دوره سیستان بدون نماینده در مجلس باقی بماند (رئیس الذاکرین،1370: 321). در واقع برای سیستانی¬ها که شاهد سلطه عَلَمی¬ها بر ظرفیت¬های سیستان بودند نداشتن نماینده بهتر از داشتن نماینده غیربومی بود که سیستان را برای خاندان خود تعریف می¬کرد و سهم از قدرت سیستانیان را نادیده می¬انگاشتند.
بعد از انقلاب اسلامی نیز شاهد رقابت در عرصه الگوی نمایندگی سیستانی¬ها هستیم که پا را حتی فراتر از منطقه سیستان گذاشت و در زاهدان حجت¬الاسلام سیدمحمدعلی زابلی از اهالی سیستان کاندید نمایندگی دور دوم مجلس در فروردین 1363 شد، هیأت تشخیص صلاحیت (که اکثریت بیرجندی بودند)، صلاحیت وی را رد کردند. در پی رد صلاحیت او، سیستانیان مقیم زاهدان در حسینیه سیستانیان زاهدان تحصن نمودند که بین آنها و مأمورین درگیری شد و در نتیجه آن 4 نفر از سیستانیان کشته و 18 تن نیز زخمی و تعداد زیادی از مردم بازداشت شدند. نماینده مردم زاهدان در نطق قبل دستور مورخ 27/03/1365 در جلسه علنی مجلس شورای اسلامی ضمن اشاره به مشکلات حوزه انتخابیه خود می-گوید: «آنچه امروز مانع پیشرفت سیستان و بلوچستان می¬باشد تنها وجود خان¬ها نیست، بلکه وجود باندهای مرئی و نامرئی است که سرنخ همه جریانات را در دست دارند و میراث شوم دوران ستمشاهی و سلطه علمی (خاندان علم) می¬باشند و ریشه در قرون گذشته دارند. پس از انقلاب اسلامی نه تنها از بین نرفتند بلکه تشدید هم شده و شیوه¬های رسیدن به مقصود را هم تغییر داده¬اند» (افشار سیستانی، 1369: 810-809).
از این¬رو الگوی نمایندگی اگرچه یک الگوی مدرن دموکراسی است و فارغ از جنبه¬های مثبت آن، برخی از رویدادهای منتهی به این الگو در سیستان پیامدهای منفی اساسی را نیز به دنبال داشته: اولاً با تعریف الگوی مذکور حول مفهوم قدرت، شکاف¬های قومیتی پررنگ¬تر شد. بطوریکه شکاف میان اقوام بومی سیستان، شکاف قومی سیستانی¬ها- بیرجندی و حتی با بلوچ¬ها قبل و بعد از انقلاب از این دسته بوده است. ثانیاً همپا با شایسته¬سالاری، مفهوم قومیت¬مداری نیز رواج یافت که تلاش می¬شود تا ظرفیت¬های سیاسی برای آن تعریف شود. به تعبیری دیگر چشمداشت اقوام به منتخب مجلس و وعده¬های نماینده در صورت رأی آوردن می¬تواند در این راستا تفسیر شود که فارغ از جنبه¬های مثبت این الگو، قومیت¬مداری در انتخاب نماینده عملاً جایگزینی برای شایسته¬سالاری بوده و بدین¬سان قدمی نه رو به توسعه سیستان، بلکه واپس¬گرا تلقی گردد که پیامدهای آن باتوجه به نمودار شماره (1)  قابل تأمل است.

....................................................................
نمودار 1) تأثیر متفاوت الگوی نمایندگی در سیستان با نگرش قانونی و رقابتی

نتیجه‌گیری
پیرامون قدرت از گذشته تا به حال بسیاری از اندیشمندان به ارائه نظریاتی پرداخته¬اند، در حالیکه ماکس وبر «قدرت را تحمیل اراده فرد بر دیگران» می¬داند، مارکس آن را «تحمیل اراده یک طبقه بر طبقه دیگر» کرده و  پارسونز آن را «قابلیت تعمیم یافته برای تضمین اجرای تعهدات الزام¬آور واحدهایی در نظام سازمان جمعی» تعریف کرده است. گالبرایت نیز شخصیت، مالکیت و سازمان را مهمترین منابع اعمال قدرت بیان کرده و معتقد است که از گذشته تا به حال ابزار و منابع اعمال قدرت به تناسب هم تغییر یافته است در حالیکه در گذشته شخصیت منبع اعمال قدرت بوده و از ابزار تنبیه بهره می¬جست، سپس مالکیت از ابزار تشویق و گاهاً از هردو بهره گرفت. در روزگار جدید، با روی کار آمدن سازمان (ها) نقش ابزار و منابع دیگر قدرت کم¬رنگ شد و این بصورت رقابت میان مدیران، سازمان¬های انتخاباتی و نمایندگان و ... جریان یافته است. چنین برداشت¬هایی از قدرت در طول تاریخ از گذشته تا به امروز در هر سرزمین و جامعه¬ای گریزناپذیر بوده و این در ارتباط با سیستان بعنوان یکی از ایالت¬های شرقی جمهوری اسلامی ایران نیز قابل تصدق است. بطوریکه در این منطقه سه نوع الگوی کلان و متحول قدرت سیاسی؛ متمرکزگرا، تکثرگرای و نمایندگی  را می¬توان شناسایی نمود که از گذشته تا حال از پی هم در سیستان رخ داده است.
1- الگوی تمرکزگرا؛ منتسب به کیانیان سیستان بود که سه دوره متناوب را برپایه سه طبقه منتسب به کیانیان قدرت سیاسی سیستان را در دست داشتند؛ 1- کیانیان باستان 2- صفاریان و 3- ملوک نیمروز که خود منشعب از دو ملوک نصری و ملوک مهربانی بودند. کیانیان قدرت بلامنازع سیستان از باستان تا اواسط قرن نوزدهم بودند که البته در برهه¬هایی از تاریخ سیاسی سیستان بطور موقت تحت تأثیر عوامل مختلف از قدرت سیاسی حذف می¬شدند اما بواسطه فره نسبی و ویژگی¬هایی چون موروثی بودن حکومت، ازدواج¬های سیاسی و ... که از منابع قدرت آنها به شمار می¬رفت توانایی بازیابی قدرت خود را داشتند و برسیستان اعمال قدرت می¬کردند. این الگو در اواخر قرن نوزدهم تحت تأثیر عواملی داخلی و خارجی نظیر؛ نفوذ خوانین و طوایف در سیستان، همجواری با افغان¬ها، سیاست¬های استعماری انگلیس تحلیل رفت. 2- الگوی تکثرگرا؛ منتسب به خوانین و طوایف مختلف در سیستان از جمله سربندی، سنجرانی، شهرکی، ناروئی و عَلَم در سیستان می¬باشد که از اوسط قرن نوزدهم و تا دهه¬های نخست قرن بیستم نمایان بود. آنچه که بر نفوذ این طوایف و سرداران آنها می¬افزود  و از مهمترین منابع قدرت¬شان محسوب می¬شد مالکیت آنها بر زمین بود. این الگو در پی ناکارآمدی الگوی متمرکزگرا با شورش طوایف بر علیه کیانیان گسترش یافت. با حذف کیانیان از صحنه سیاسی سیستان خوانین با تقسیم مناطق تحت نفوذ خود، قدرت سیاسی را در سیستان بین خود تقسیم و خود را حاکم مناطق تحت نفوذ خود خواندند. ویژگی چنین شرایطی شکنندگی قدرت بود چراکه تلاش در جهت بسط قدرت هریک به ناکامی تحقق یک الگویی متمرکز می¬انجامید و به استمرار تکثرگرایی قدرت کمک می¬کرد، بطوریکه سرابندی¬ها در جهت کسب قدرت سیاسی بر سیستان برآمدند ولی بواسطه اختلافات قومی ناکام ماندند. از طرفی آنچه که به این الگو بیشتر کمک رساند طرح تقسیم سیستان به دو منطقه اصلی (متعلق به ایران) و فرعی (متعلق به افغان¬ها) بود کی طی آن خوانین سنجرانی در چخانسور، احمدخان در لاش و جوین از استقلال نسبی برخوردار شدند. در پی چنین شرایطی در اواخر قرن نوزدهم دولت قاجار، با واگذاری قدرت سیاسی سیستان به خوانین عَلَم تلاش نمود تا با ایجاد قدرت متمرکز در سیستان ثبات سیاسی را بر این منطقه بازگرداند و از قدرت خوانین منطقه¬ای بکاهد ولی بواسطه نفوذ خوانین قدرت عَلَم¬ها نیز شکننده بود نهایتاً با روی کار آمدن دولت رضاشاه و سیاست¬هایش در رابطه با کاهش قدرت خوانین از طریق تبعید، تطمیع و پاداش به خوانین بود که به محو شدن این الگو در سیستان کمک رساند. 3- الگوی نمایندگی؛ با ایجاد مشروطه و تغییرات ساختاری در ایران از جمله ایجاد نهاد مجلس و رقابت بر سر کرسی نمایندگی نمایان گردید که منطقه سیستان نیز تحت تأثیر این الگو  قرار گرفت و در عرصه کلان سیاسی کسب کرسی نمایندگی یک الگوی قدرت تعریف شد. طی دوران مشروطه تا اواخر پهلوی دوم 15 نماینده و در دوران جمهوری اسلامی ایران 14 نماینده و مجموعاً 29 نماینده حائز این کرسی شدند و اساساً منبع قدرت نماینده برمبنای تفویض مردم تعریف شد. بررسی این الگو برمبنای رقابت برای کسب کرسی نمایندگی که یکی از جنبه¬های قدرت محسوب می¬شود در برهه¬ای از تاریخ سیستان بخصوص انتخابات مجلس شانزدهم و هفدهم در دوران پهلوی و بعد از انقلاب نشان داد که این الگو یکی از الگوهای کلان قدرت سیاسی در سیستان محسوب می¬شود چراکه از طریق آن می¬توان در قدرت سهیم شد و به کسب امتیازات سیاسی و توزیع ظرفیت سیاسی پرداخت. چنین تعبیری از کسب قدرت در سیستان نشان می¬دهد که اگر این الگو در رقابت برای کسب قدرت کرسی مجلس برمبنای نگرش¬های قومیتی تعریف شود با تمام جنبه¬های -مثبت خود می¬تواند یک الگویی ضدتوسعه¬ای باتوجه به پیامدهایی منفی از قبیل تبعیض اجتماعی، شکاف قومیتی، عدم مشارکت سیاسی و ... قلمداد شود بخصوص آنکه الگوی نمایندگی در سیستان بواسطه محیط قومیتی از این نگرش پیروی کرده است.


چکیده

قدرت سیاسی بعنوان نیرویی کنترل کننده، اداره کننده و هدایت کننده در یک سرزمین و جامعه تعریف می‌شود. منطقه سیستان در جمهوری اسلامی ایران از دیرباز تحت تأثیر قدرت سیاسی چه در عرصه ملی و چه محلی بوده که به شکل‌های مختلف بر این منطقه نمایان گشته است. این تنوع تأثیرگذاری قدرت سیاسی را می‌توان بعنوان الگوهای کلان قدرت سیاسی یک منطقه دانست که در قیاس با قدرت ملی یک حکومت در یک سرزمین بخشی از آن متبلور می‌شود. از این‌رو در این مقاله سوال مهم این است که الگوهای کلان قدرت سیاسی سیستان کدامند؟ و دچار چه تحول و تغییری شده است؟ فرضیه حاضر که براساس روش کیفی گروه متمرکز تدوین شده، سه الگوی تمرکزگرا، تکثرگرا و نمایندگی را در منطقه سیستان مورد شناسایی قرار می‌دهد که الگوی تمرکزا منتسب به کیانیان و الگوی تکثرگرا منتسب به خوانین و طوایف و الگوی نمایندگی را منتسب به نمایندگان مجلس می‌داند که از پی هم در سیستان تحول یافته‌اند. نکته پر اهمیت در مقاله حاضر این است که الگوی نمایندگی که یک الگوی مدرن سیاسی محسوب می‌شود با نگرش معطوف به رقابت برای کسب قدرت در سیستان می‌تواند یک الگوی واپسگرا قلمداد شود.