روند جدید ترقی‌خواهی در آمریکای لاتین با تمرکز بر انتخابات کلمبیا

وابستگی سازمانی/سمت

  • 1- کارشناسی‌ارشد مطالعات منطقه‌ای، کارشناس مسائل آمریکای لاتین وزارت امور خارجه
دریافت: ۱۸ تیر ۱۴۰۱ | انتشار: 30 شهریور 1401

منابع و ماخذ

فارسی:
1- آشوری، داریوش (1378)، فرهنگ اصطلاحات و مکتب¬های سیاسی، تهران: انتشارات مروارید.
2- بی¬نا (1394)، «آغازی بر پایان چپ¬گرایی در آمریکای لاتین»، قابل دسترسی در:  
http://irdiplomacy.ir/fa/news/1954695/
3- بی¬نا (1401)، «چرایی پیروزی چپ¬ها در راست¬گراترین کشور آمریکای لاتین»، قابل دسترسی در:
https://www.isna.ir/news/1401031108368
4- بی¬نا (1401)، «قدرت¬نمایی چپ¬گراها در حیاط خلوت آمریکا»، قابل دسترسی در:  
https://www.mehrnews.com/news/5520262/
5- بی¬نا (1401)، «انتخابات کلمبیا؛ از «صد سال تنهایی، تا کاخ ریاست جمهوری»، قابل دسترسی در:  
https://www.radiofarda.com/a/commentary-on-colombia-presidential-elections/31907013
6- پورپشنگ، زهرا (1385)، آمریکای لاتین: نقش و جایگاه آن در آینده نظام بین¬الملل، تهران: انتشارات دفتر مطالعات سیاسی و بین¬المللی.
7- تویسرکانی، مجتبی و یزدانی، عنایت¬اله (1386)، «الگوی سوسیالیسم خودگردان در آمریکای لاتین: چالش فراروی نومحافظه¬کاران آمریکایی»، قابل دسترسی در:  
https://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/322761
8- خسروی، ملک تاج و سندگل، احمد (1390)، «تأثیر چپ¬گرایی نویی در آمریکای لاتین بر مناسبات سیاسی امنیتی این کشورها با ایالات متحده آمریکا»، مجله مطالعات روابط بین¬الملل.
9- رضایی اسکندری، داوود (1394)، «آغازی بر پایان چپ¬گرایی در آمریکای لاتین»، قابل دسترسی در: http://irdiplomacy.ir
10- نیدرگانگ، مارسل (1367)، بیست کشور آمریکای لاتین، ترجمه: محمد قاضی، تهران: انتشارات خوارزمی.

لاتین:
11- Ellner, Steve (2002). “The 'Radical' Thesis on Globalization and the Case of Venezuela's Hugo Chavez, Latin American Perspectives,” Globalization and Globalism in Latin America and the Caribbean, Vol. 29, No.6.
12- https://www.dw.com/es/una-nueva-ola-de-izquierda-avanza-en-am%C3%A9rica-latina/a62196558
13- https://www.elfinanciero.com.mx/mundo/2022/06/20/mapa-de-la-izquierda-en-latinoamerica estos-son-los-paises-donde-domina/
14- https://cnnespanol.cnn.com/2022/06/20/izquierda-o-derecha-asi-esta-el-mapa-politico-actual deamerica-latina/
15-https://cnnespanol.cnn.com/2022/06/28/nueva-izquierda-america-latina-diferencias-orix/
16- https://elpais.com/opinion/2022-03-31/hacia-un-nuevo-progresismo-en-america-latina.html  

متن کامل

مقدمه
انتخابات ریاست جمهوری کلمبیا پس از برگزاری دور نخست در تاریخ 29 می سال جاری (8 خرداد 1401) و راهیابی گوستاوو پترو چپ¬گرا و رودلفو هرناندس که مورد حمایت آمریکا و جناج راست این کشور بود، در نهایت در مورخ 19 ژوئن (29 خرداد 1401) به ایستگاه پایانی خود در دور دوم رسید. نامزد ائتلاف چپ¬گرا با کسب بیش از 50 درصد آراء، بعنوان رئیس جمهور منتخب کلمبیا برگزیده شد. با پیروزی گوستاوو پترو، کلمبیا به فهرست روسای جمهور چپ¬گرا و ترقی¬خواه آمریکای لاتین که خواستار تغییر وضع موجود و حرکت به سمت استقلال بیشتر و رهایی از سیاست¬های دیکته شده از طرف ایالات متحده آمریکا بودند، پیوست. با اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری کلمبیا، محافل سیاسی منطقه و رسانه‌های جهان از یک «چرخش» یا «پیروزی تاریخی» در کلمبیا نام بردند.
گوستاوو پترو در حالی به ریاست جمهوری کلمبیا رسیده است که در دو تلاش قبلی خود برای نشستن بر این مسند  در سال‌های 2010 و 2018 نتوانسته بود در رقابت¬های انتخاباتی بر رقبای راست¬گرای خود فائق آید. تعهد به مبارزه با فقر و فساد در نابرابرترین منطقه جهان و اهمیت دادن به بخش‌های به حاشیه رانده شده تاریخی، رهبران چپ را در آمریکای لاتین به قدرت می‌رساند که با مشخصات و نتایج متفاوت، نوید تعمیق دموکراسی و رشد اقتصادی برابری‌خواهانه را می‌دهند.
علاوه بر انتخابات کلمبیا، نامزدهای چپ‌گرای ریاست‌ جمهوری در شیلی و هندوراس نیز در سال جاری مورد اقبال و علاقه‌ مردم بودند. طبق نظرسنجی‌ها، پیش¬بینی می¬شود که در انتخابات اکتبر (مهر ماه 1401) برزیل، جناح راست که بولسونارو رئیس جمهور فعلی را نامزد نهایی خود معرفی کرده است از کاندیدای ترقی¬خواه لوئیز ایناسیو لولا داسیلوا شکست بخورد و لولا داسیلوا بار دیگر بر مسند ریاست جمهوری بزرگترین اقتصاد منطقه آمریکای لاتین تکیه زند. در حال حاضر، لولا داسیلوا با 46 درصد اقبال عمومی فاصله زیادی با رقیب خود با 32 درصد محبوبیت مردمی دارد.  پیروزی احتمالی لولا داسیلوا در برزیل بعنوان بزرگترین و مهمترین اقتصاد آمریکای لاتین، نشان از تداوم گرایش عمومی به نفی رویکردهای اقتصادی نئولیبرالی راست¬گرایان، نگاه تفوق¬طلبانه ایالات متحده آمریکا نسبت به لاتینی¬ها  و تداوم سیطره جریان چپ بویژه در حوزه¬های سیاسی- امنیتی بر بازیگران کلیدی آمریکای لاتین دارد.
پیروزی کاندیداهای چپ¬گرایان و پیشروی روزافزون آنها در اطلس سیاسی و تحولات آمریکای لاتین  از اوایل سال¬های هزاره سوم، نگرانی¬های ایالات متحده آمریکا را در مقایسه با گذشته افزایش داده است. ایالات متحده آمریکا در چارچوب معرفی خود بعنوان «هژمون» در دنیا و در ادامه اجرای سیاست¬های تفوق¬طلبانه خود در آمریکای لاتین منبعث از دکترین مونروئه 1823، این منطقه را در زمره «حوزه استراتژیک» خود تعریف و آن¬را حیاط خلوت خود نامیده است. هرگونه تغییرات سیاسی و ژئوپلیتیک در این منطقه را با حساسیت بالا زیر نظر دارد، کنترل کرده و هدایت می¬کند تا هرگونه تغییراتی از این دست را که با منافع این کشور کوچکترین مغایرتی داشته باشد را بلافاصله با کمترین هزینه ممکن، خنثی و یا منحرف نماید. به قدرت رسیدن روزافزون روسای جمهور با نگاه¬های ضدامپریالیستی آمریکا در این منطقه بویژه کلمبیا که در زمره شرکای استراتژیک این کشور به شمار می¬آید، نگرانی¬های واشنگتن را در حیاط خلوت خود، مضاعف ساخته است. تداوم به قدرت رسیدن روسای جمهور با نگاه و شعارهای ضدآمریکایی، به معنای این است که آمریکای لاتین حداقل در حوزه¬های سیاسی و نگاه بین¬المللی، دیگر تحت نفوذ آمریکا قرار ندارد.

1- تاریخچه درخصوص گوستاوو پترو
گوستاوو پترو از ائتلاف «پیمان تاریخی»  که متشکل از احزاب و گروه¬های چپ کلمبیا بودند، پس از دو دور رقابت انتخاباتی فشرده، در نهایت توانست با کسب بیش از 11 میلیون رأی و 51/50 درصد مجموع آراء اخذ شده در مقابل رقیب خود که بیش از 10 میلیون رأی و 22/47 درصد آراء را کسب نموده بود، پیروز انتخابات گردد. طبق آمارهای رسمی ۵۸ درصد واجدین شرایط در دور دوم این انتخابات شرکت کرده‌ بودند که بالاترین میزان طی دو دهه اخیر در کلمبیا به¬شمار می‌رود.
پیروزی گوستاوو پترو، یکی از اعضای سابق چریک M-19 و شهردار سابق بوگوتا، نقطه عطفی در تاریخ کلمبیا بعنوان قدیمی‌ترین دموکراسی در آمریکای لاتین و جائیکه نیروهای ترقی¬خواه و  چپ¬گرا هرگز در آن حکومت نکرده‌اند، به¬شمار می¬آید. بی¬تردید، در دست گرفتن زمام قدرت در کلمبیا، دوران جدیدی را در این کشور که همانند سایر کشورهای لاتینی گرفتار بی¬عدالتی اجتماعی، خشونت مسلحانه، قاچاق مواد مخدر و سطوح بالای فساد است، رقم خواهد زد. گوستاوو پترو در برنامه دولت خود قول داده است با ارتقای تولیدات کشاورزی، مدل اقتصادی را تغییر دهد. وی خود را متعهد به مراقبت از محیط زیست، تغییر ماتریس انرژی، ترویج برابری زنان، تغییرات در نیروهای امنیتی، پیشبرد اصلاحات مالیاتی با مالیات-های تصاعدی که به ضرر قشر مرفه جامعه کلمبیا خواهد بود، دانسته است.
حل مشکلات مزمن کلمبیا مثل فساد مالی، بیکاری، فقر گسترده و افزایش خشونت‌های سیاسی از دیگر مواردی است که باعث گرایش مردم به احزاب چپ و انتخاب رهبر اپوزیسیون برای پست ریاست جمهوری شد. کلمبیا یکی از کشورهای آمریکای جنوبی با بالاترین آمار خشونت بوده و قتل رهبران اجتماعی، گسترش گروه‌های مسلح غیرقانونی، بحران اجتماعی- اقتصادی و اعتراض‌های خیابانی سال گذشته از جمله مسائلی است که در ماه‌های اخیر به محور اصلی رقابت‌های انتخاباتی تبدیل شده‌ بود.
کلمبیا در سال ۲۰۲۱ شاهد شدیدترین اعتراض‌های اجتماعی در طول ۷۰ سال گذشته بود و نارضایتی‌ها سبب شد تا «ایوان دوکه»  رئیس‌جمهوری مستقر در سطح بسیار پایینی از محبوبیت قرار گیرد. اواخر سال گذشته میلادی، در یک نظرسنجی، بیش از ۷۵ درصد کلمبیایی‌ها اعلام داشتند که رئیس‌جمهوری این کشور را تأیید نمی‌کنند.
جناح راست کلمبیا در طول سال¬های گذشته، همچنان در شعارها و رویکردهای خود، مبارزه با خشونت و امنیت را محوریت بخشیده، بی‌¬آنکه به تغییر در ذهنیت و مطالبات جامعه، عمده ‌شدن نابرابری‌های اجتماعی و افزایش اعتبار سایر نیروهای سیاسی توجه کند یا شخصیت‌هایی متناسب با این مطالبات جدید را به جامعه معرفی کند.
پیروزی پترو که فرانسیا مارکز، فعال محیط زیست آفریقایی-آمریکایی و مبارز فمینیست را بعنوان معاون رئیس جمهور برگزیده است، پدیده¬ای است که بسیار شبیه به انتخاب گابریل بوریچ، سیاستمدار جوان از صفوف جنبش دانشجویی بود که طی یک رقابت انتخاباتی پس از شکست خوزه آنتونیو کاست از جناح راست افراطی در شیلی در دسامبر گذشته، توانست احزابی را که برای تقریبا به مدت سه دهه رهبری سیاسی شیلی را در دست داشتند، کنار بزند.
در هر صورت، پترو اکنون جدیدترین رئیس جمهور مترقی انتخاب شده در سال¬های اخیر پس از پیروزی گابریل بوریچ در شیلی (2021)، شیومارا کاسترو در هندوراس (2021)، پدرو کاستیو در پرو (2021)، لوئیس آبیندر در جمهوری دومینیکن، جمهوری (2020)، نایب بوکله در السالوادور (2019)، آلبرتو فرناندز در آرژانتین (2019)، و آندرس مانوئل لوپز اوبرادور در مکزیک (2018) است. روند کنونی اقبال عمومی به سمت جناح¬های پیشرو و مترقی در آمریکای لاتین در ادامه مسیری است که از ابتدای قرن بیست و یکم، منجر به انتخاب هوگوچاوز و نیکلاس مادورو در ونزوئلا، اوو مورالس و لوئیس آرسه در بولیوی، لولا داسیلوا و دیلما روسف در برزیل، نستور کرچنر و کریستینا کرچنر در آرژانتین، خوزه موخیکا و تاباره واسکز در اروگوئه، لوگو مندز در پاراگوئه و رافائل کورره آ در اکوادور گردیده بود.
 علاوه بر انتخابات کلمبیا، نامزدهای چپ‌گرای ریاست‌جمهوری در شیلی و هندوراس نیز در سال جاری مورد اقبال و علاقه‌ مردم بودند. طبق نظرسنجی‌ها، پیش¬بینی می¬شود که در انتخابات اکتبر (مهرماه 1401)  برزیل، جناح راست که بولسونارو رئیس جمهور فعلی  را نامزد نهایی خود معرفی کرده است از کاندیدای ترقی¬خواه لوئیز ایناسیو لولا داسیلوا شکست بخورد و لولا داسیلوا بار دیگر بر مسند ریاست جمهوری بزرگترین اقتصاد منطقه آمریکای لاتین تکیه زند. در حال حاضر، لولا داسیلوا با 46 درصد اقبال عمومی فاصله زیادی با رقیب خود با 32 درصد محبوبیت مردمی دارد.  پیروزی احتمالی لولا داسیلوا در برزیل بعنوان بزرگترین و مهمترین اقتصاد آمریکای لاتین، نشان از تداوم گرایش عمومی به نفی رویکردهای اقتصادی نئولیبرالی راست¬گرایان، نگاه تفوق¬طلبانه ایالات متحده آمریکا نسبت به لاتینی¬ها  و تداوم سیطره جریان چپ بویژه در حوزه¬های سیاسی- امنیتی بر بازیگران کلیدی آمریکای لاتین دارد.
اهمیت پیروزی چپ¬های ترقی¬خواه در کلمبیا  برای طرفداران جناح چپ آمریکای لاتین این است که در صحنه سیاسی کلمبیا  هرگز این طیف سیاسی در طول چندین دهه اخیر در انتخابات ریاست جمهوری پیروز نشده بود. در ارتباط با شعارها و اهداف رئیس‌جمهوری منتخب، گفتنی است که وی اعلام کرده است ممنوعیت اجرای پروژه‌های جدید نفتی را که سود ناشی از آن تماما به شرکت¬های چندملیتی خارجی سرازیر می¬شد و تخریب¬های زیست محیطی زیادی را به دنبال داشت، در دستورکار قرار خواهد داد. پترو بعنوان شهردار سابق بوگوتا و سناتور کنونی، وعده داده است که با رایگان کردن تحصیلات در دانشگاه و اصلاح قوانین بازنشستگی با نابرابری مبارزه کند. ائتلاف «توافق تاریخی» که رئیس جمهور منتخب کلمبیا، متعلق به آن است، عمدتا متشکل از اتحادیه‌های کارگری و گروه‌های مدافع محیط زیست است.
آنچه مسلم است در شرایط کنونی، انفجار اجتماعی ناشی از سرخوردگی شهروندان از مدل اقتصادی حاکم مبتنی بر آموزه¬های نئولیبرالیسم، افزایش فقر و نابرابری اجتماعی و وجود سیستم مستقر فاسد، دامنه عمل و مانور نیروهای سیاسی محافظه¬کار سنتی را که غالبا بر مسند حکومت تکیه زده بودند، چه در کلمبیا و چه در سایر کشورهای لاتینی، محدود نموده است.
پیروزی کاندیداهای چپ¬گرایان و پیشروی روزافزون آنها در اطلس سیاسی و تحولات آمریکای لاتین، نگرانی¬های ایالات متحده آمریکا را بیش از گذشته افزایش داده است.
آمریکای لاتین از دیرباز در چارچوب دکترین مونروئه 1823، به منطقه¬ای تحت سلطه و سیاست¬های توسعه¬طلبانه ایالات متحده آمریکا مبدل شده بود. روند انتخاب رهبران مخالف سیاست¬های تفوق¬طلبانه آمریکا در آمریکای لاتین که در سال¬های ابتدایی قرن 21 پس از روی کار آمدن بویژه رهبرانی نظیر لولا داسیلوا و روسف در برزیل و هوگوچاوز در ونزوئلا با سرعت خیره کننده¬ای به پیش می¬رفت، به ناگاه با بروز برخی از مشکلات ساختاری، بروز برخی ناکارآمدی¬های مدیریتی داخلی و بویژه شرایطی که عموما ناشی از دخالت¬های آمریکا در عرصه¬های داخلی کشورهای لاتینی توأم با حمایت و پشتیبانی این کشور از سیاست براندازی و تلاش برای اجرای کودتاهای داخلی  بود، در حال توقفی برگشت¬ناپذیر بود. فوت هوگو چاوز رهبر فقید ونزوئلا در سال 2013 که بسیاری از طرفداران وی، آنرا توطئه آمریکا و ناشی از ترور بیولوژیکی می¬دانند، برخی از تحلیل¬گران را بر این داشت که گرایش¬های اخیر عموم ملت¬های لاتینی به رهبران چپ¬گرا را صرفا یک تب تندی تفسیر نمایند که اکنون به پایان خود رسیده است. انتخاب مانوئل لوپز اوبرادور در مکزیک در سال 2018، پیروزی آلبرتو فرناندز در آرژانتین در سال 2019، گابریل بوریچ در شیلی در سال 2020 و شکست کودتاگران مورد حمایت آمریکا در بولیوی به رهبری آنیز و انتخاب لوئیس آرسه وزیر اقتصاد دولت مورالس در این کشور و پیروزی اخیر چریک سابق گوستاوو پترو در کلمبیا، امید چپ¬گرایان در این منطقه جغرافیایی که در محیط استراتژیک ایالات متحده آمریکای قرار دارند را، بار دیگر بیش از گذشته زنده نمود.
در شرایط کنونی، موج جدیدی از چپ¬گرایی در منطقه در حال ظهور است. برخلاف موج اول، بین سال‌های 2000 تا 2013، این موج قوی‌تر به نظر می‌رسد، زیرا اکنون چالش‌های بزرگتری به نسبت گذشته وجود دارد و این یکی از دلایل اساسی پیروزی چپ¬ها در این کشورهاست. عدم توان و یا خواست رهبران راست¬گرای لاتینی متمایل به هژمونی ایالات متحده آمریکا برای حل مشکلات اقتصادی و نابرابری اجتماعی در طی زمامداری طولانی مدت آنان پس از جنگ جهانی دوم در آمریکای لاتین هم مزید علت گشت تا اقبال به سمت کاندیداهایی برود که حل معضل بیکاری، فقر و نابرابری اجتماعی را با تکیه بر توان داخلی، از مهمترین اولویت¬های خود قرار دهند.

2- سابقه حضور چپ‌گرایان در آمریکای لاتین
مجموعه تحولات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی داخلی این منطقه به همراه تحولات در نظام بین¬الملل پس از فروپاشی نظام دوقطبی و بویژه کم¬توجهی آمریکا به حیات خلوت خود در دوره دوم ریاست جمهوری کلینتون و ادامه این روند در دوره ریاست جمهوری بوش پسر (علیرغم وعده¬های اولیه وی برای توجه جدی به این منطقه) باعث شد که کشورهای این منطقه به سمت تقویت همگرایی¬های درونی تمایل پیدا کنند. وقوع رخداد یازده سپتامبر بعنوان نقطه عطف در نظم در حال تأسیس جهانی و اقدامات یکجانبه-گرایانه آمریکا، رشد احساساست ناسیونالیستی و تقویت احزاب تغییر شکل یافته چپ را در منطقه بهمراه داشت. در یک فاصله زمانی کوتاه پس از این حادثه روسای جمهور منتخب در اکثر کشورهای منطقه، نامزدهای احزاب چپ بودند. حکومت¬های چپ شکل گرفته در منطقه (فارغ از احساسات ایدئولوژیک سابق)، به تدریج به سمت تحقق شعارهای استقلال¬طلبانه خود حرکت کردند.
شاید به جرأت بتوان دهه اول قرن بیست و یکم را دهه شورش چپ علیه ایالات متحده و سیاست¬های اقتصادی نئولیبرال آن عنوان کرد. از زمان به قدرت رسیدن هوگو چاوز در سال 1998 تا سال 2006، به شکل پیوسته دولت¬های چپ¬گرا و ملی، قدرت را در بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین در دست گرفتند، بگونه¬ای که بسیاری از تحلیل¬گران، سال 2006 را سال بهار انقلابیون آمریکای لاتین نامیدند. این روند هرچند با فراز و فرود، تاکنون ادامه داشته است. انتخاب گوستاوو پترو در انتخابات اخیر ریاست جمهوری کلمبیا، آخرین نمونه آن است. 27 اکتبر 2002، لولا داسیلوا رهبر حزب کارگران برزیل که خود قبلا یک کارگر بود، به ریاست جمهوری این کشور انتخاب شد. این پیروزی در انتخابات بعدی ریاست جمهوری برزیل در اکتبر 2006 نیز مجددا تکرار گردید. در می سال 2003 نیز نستور کرچنر با وعده خارج کردن آرژانتین از بحران شدید اقتصادی ناشی از سیاست¬های صندوق بین¬المللی پول، به ریاست جمهوری این کشور انتخاب شد. در انتخابات ریاست جمهوری سال 2004 در اروگوئه تاباره واسکز چپ¬گرا با اعلام جهت¬گیری اجرای عدالت اجتماعی رئیس جمهور آن کشور شد. انتخابات بولیوی در 22 دسامبر 2005 برگزار شد و در آن، اوو مورالس به پیروزی رسید. اوومورالس رهبر حزب «به سوی سوسیالیسم» بعنوان نماد و نماینده بومیان آن کشور به سرعت ملی کردن بخش¬های مختلف اقتصادی بولیوی را در دستورکار خود قرار داد. این کشور به سرعت به جبهه ضدآمریکایی کوبا و ونزوئلا به نام آلبا (بدیل بولیواری برای آمریکای لاتین) پیوست.
در شیلی میشل باشلت رهبر ائتلاف چپ میانه از حزب سوسیالیست بعنوان نخستین رئیس جمهور زن به قدرت دست یافت. باشلت و خانواده او از قربانیان رژیم پینوشه بودند و پدر وی جان خود را در دوران این رژیم از دست داد. امری که بدون تردید، باشلت ریشه آن را در حمایت مطلق آمریکا از دیکتاتوری پینوشه می¬دانست. باشلت نیز همانند دیگر رهبران نوظهور چپ¬گرا و ملی¬گرای آمریکای لاتین، آزادسازی مردم از چنگال فقر و تنگدستی را شعار اصلی خود ساخته بود. در تاریخ 5 نوامبر 2006 دانیل اورتگا پس از سال-ها مبارزه، بار دیگر توانست در انتخابات ریاست جمهوری نیکاراگوئه به پیروزی برسد و فرصت دیگری را برای «جبهه ملی آزادیبخش ساندینیستی» که شعار اصلی آن برقراری عدالت اجتماعی است، فراهم سازد.
 در انتخابات ریاست جمهوری اکوادور رافائل کورره آ که انتخابات را به میدان مبارزه بوش و چاوز تبدیل کرده بود، توانست بر رقیب خود که از غول¬های اقتصادی و تاجران معروف موز در این کشور به نام آلوارو نوبا بود، غلبه کند. کورره آ از اقتصاددان¬های چپ¬گرا و از متحدان چاوز به حساب می¬آمد و شعار انتخاباتی او نیز مقابله با قدرت¬های سلطه¬طلب و برقراری عدالت اجتماعی بوده است. در سال¬های اخیر بویژه پس از 2018 بر تعداد رهبران مخالف آمریکا در آمریکای لاتین افزوده شده است که در گفتار پیشین به آنها اشاره شده است.
چنان¬که مشاهده می¬شود حاصل این انتخابات، تقویت مواضع احزاب چپ¬گرا یا احزاب با گرایش سوسیالیستی در آمریکای لاتین و دور شدن تدریجی آنها از دایره نفوذ ایالات متحده و سیاست¬های آن مشخصا در حوزه¬های سیاسی – امنیتی می¬باشد.
برای درک علل و چرایی این تحولات، مباحث بسیاری از جمله قائم به شخص بودن دولت¬های چپ در منطقه، فقدان نهادسازی و تربیت کادر مناسب برای تداوم روند در نسل¬های دوم (نمونه برزیل، ونزوئلا، آرژانتین و احتمالا دیگر کشورها)، فساد گسترده اقتصادی (که البته سابقه آن به بیش از حاکمیت دولت-های چپ باز می¬گردد) مطرح شده است ولی مهم¬تر از همه ماهیت متغیر ذائقه عمومی و دست به دست شدن قدرت در عرصه سیاست است که در حال تحقق است. نکته مهم در این خصوص این است که اگرچه این دست به دست شدن قدرت بین گروه¬های سیاسی با عقاید متضاد یا مخالف در سیاست امری کاملا مرسوم و پذیرفته شده است ولی مهم¬تر از آن، نحوه مدیریت این جابجایی¬ها و اثرات سیاسی و اجتماعی آنها است. باید دید آیا نخبگان حاکم و جوامع منطقه به این حد از بلوغ سیاسی رسیده¬اند که این جابجایی¬ها بدون تنش شدید اجتماعی و سیاسی انجام پذیرد یا در نتیجه این تحولات شاهد دوره¬ای از درگیری و بحران¬های داخلی در این کشورها خواهیم بود؟ به نظر می¬رسد که در آرژانتین و برزیل این جابجایی¬ها با مشکلات و تنش¬های کمتری مواجه خواهد بود تا در ونزوئلا.
نکته مهم دیگر رویکرد کلان دولت¬های جدید و تأثیر آن بر منافع و روابط با کشورمان است. اگرچه شرایط در هریک از کشورهای این منطقه بسیار متفاوت بوده است ولی سیاست¬های کلی دولت¬های چپ¬گرای منطقه حول محورهای مشابهی همچون مبارزه با بی¬عدالتی و نابرابری، مبارزه یا مقاومت در برابر اقتصاد نئولیبرال، خواست جهانی متعادل¬تر و مقاومت در برابر سیطره غرب، گرایش به سمت روسیه، چین و اقتصادهای نوظهور می¬چرخد و اکثر این کشورها نیز کمک و بیش روابط پرتنشی با آمریکا داشته و برای برای تقویت منطقه¬گرایی تلاش می¬کردند. در مقابل به نظر می¬رسد که دولت¬های جدیدی که به مرور به قدرت می¬رسند تمایلات بیشتری برای روابط بهتر با ایالات متحده آمریکا و همراهی با اقتصاد جهانی داشته و علاقه چندانی به تقویت نهادهای منطقه¬ای سابق نداشته باشند. لذا با عنایت به اینکه کشورمان در دولت قبل و بیشتر به اقتضای حاکمیت چپ¬گرایان در این منطقه، اهمیت بسیاری را برای رابطه با این کشورها قائل بود و علاوه بر تبادل هیأت¬های سیاسی عالی¬رتبه، شاهد سرمایه¬گذاری اقتصادی قابل توجه در برخی از این کشورها از جمله ونزوئلا بوده¬ایم (رضایی اسکندری، 1394).


3- ویژگی‌های چپ نوین در آمریکای لاتین
خاستگاه اصطلاح چپ و راست و همچنین اصطلاح¬های همردیف آن مانند چپ¬روی و راست¬روی، جناح چپ و جناح راست و یا دست راستی و دست چپی، انقلاب فرانسه است که در مجمع ملی آن نمایندگان انقلابی تندرو در طرف چپ و محافظه¬کارها در طرف راست می¬نشستند. این سنت¬ها بعدا در پارلمان¬های اروپایی ادامه یافت. در آن روزگار این دو اصطلاح معنای روشن و جدا از هم داشت؛ یعنی چپ به معنای انقلابی بودن و هواداری از دگرگونی و تلاش برای تغییر وضع موجود بود و راست به معنای مخالفت با هرگونه دگرگونی یا حدودی از بازگشت به گذشته یا بازگشت کلی بود (آشوری، 122:1387).
بطورکلی، جریان چپ شامل همه گروه¬های آزادی¬خواه و انقلاب خواه روزگار نو است یعنی لیبرال¬ها، سوسیالیست¬ها، آنارشیست¬ها، کمونیست¬ها و جزء آنها که ایدئولوژی آنها زیر نفوذ اندیشه¬ها و باورهای جدیدی شکل گرفته است که از رنسانس به این¬سو و بویژه در سده¬های هفده، هجده و نوزده، در اروپا پدید آمده است. مهمترین این باورها عبارتست از  باور به عقل (راسیونالیسم) در برابر ایمان دینی، پیشرفت¬باوری، برابری¬خواهی، باور به دموکراسی و آزادی و بشردوستی (اومانیسم).
باید توجه داشت که نظام¬های چپ کنونی در آمریکای لاتین با جنبش¬های چپ انقلابی متداول در دهه-های50 و 60 میلادی ماهیتا تفاوت دارند. جنبش¬های انقلابی کلاسیک چپ عمدتا راه¬حل¬های رهایی¬بخش را در جنگ¬های چریکی و از بین بردن نظام¬های سرمایه¬داری جستجو می¬کردند و حال آنکه جنبش¬های چپ، علیرغم آنکه دیدگاهی انتقادی نسبت به نظام سرمایه¬داری دارند اما کمتر به تغییرات ساختاری در نظام ناعادلانه جهانی از طریق انقلاب می¬اندیشند که این موضوع، ممکن است به نوعی ناشی از شکست و فروپاشی بلوک سابق سوسیالیسم در برابر بلوک سرمایه¬داری باشد.
در یک نگاه کلی، اندیشه¬های سیاسی چپ نو در آمریکای لاتین ارتباط بنیادی با تفکرات سنتی مبتنی بر عدالت کمونیستی و یا مساوات ندارند. «ایده انقلاب» که همواره مرکز ثقل دیدگاه چپ رادیکال در آمریکای لاتین از جمله کوبا و نیکاراگوئه بوده، در قالب برنامه¬های چپ نو، امروزه موضوعیت خود را از دست داده است. شرکت در انتخابات و به قدرت رساندن حکومت¬های پیشرو و ترقی¬خواه در آمریکای لاتین، در واقع به معنای پایان شیوه مبارزه مسلحانه در این منطقه و حق¬خواهی از طریق مسالمت¬آمیز است زیرا روش مبارزه مسلحانه در واقع شیوه¬ای بود با محدودیت¬ها و هزینه¬های مخصوص به خود که هیچگاه نتوانست در آمریکای لاتین به غیر از کوبا و سپس نیکاراگوئه در سال 1979، دستاورد دیگری داشته باشد (پورپشنگ، 97:1387).
طی دهه¬های گذشته، تاکتیک¬های مبارزه با این نوع حق¬خواهی از سوی ایالات متحده آمریکا در این منطقه به شیوه¬ای بود که این نوع مبارزه را محدود و هزینه آن را برای مردم نیز افزایش می¬داد. به همین دلیل جنبش مبارزات مردمی مجبور شد راه¬های دیگری را برای حق¬خواهی برگزیند و راهی جزء استفاده از حق انتخابات و دموکراسی که آمریکا را راه گریزی از آن نبود، انتخاب کرد و بدین ترتیب موجی از گرایش به چپ، سرتاسر منطقه را فرا گرفت.
نکته اصلی در اینجا این است که این نوع سوسیالیسم مطروحه توسط رهبران جدید لاتینی، بازگشتی به سوسیالیسم کلاسیک دوران جنگ سرد محسوب نمی¬شود بلکه در وهله اول ناشی از شکست یک نظریه خاص توسعه یعنی شکست قطعی پروژه¬های نئولیبرال و در وهله دوم مبتنی بر نظریات سازه¬انگارانه و توجه به هویت فرهنگی مردم و تجویز فرمول¬های توسعه¬ای مبتنی بر نیازهای واقعی مردم این کشورها می-باشد.
بعبارتی، شکست تئوری¬ها و نظریه¬های راست¬گرایانه توسعه همانند نئولیبرالیسم به معنی تأیید نظریات مارکسیست لنینیستی و الگوبرداری از اقتصادهای شکست خورده¬ای همچون کوبا نیست. بلکه مقصود آن است که کشورهای منطقه در مجموع به این نتیجه رسیده¬اند که با الهام از آرای متفکرین و اندیشمندان ضداستعماری همانند خوزه مارتی  و سیمون بولیوار  و بازگشت به هویت واقعی لاتینی خود از طریق تقویت¬ سازوکارهای منطقه¬ای همگرایی اقتصادی و گسترش و تعمیق روابط با کشورهای در حال توسعه و به دور از سیاست¬های سلطه¬جویانه و مداخله¬گرایانه آمریکا بهترین راه جهت تغییر الگوی توسعه در منطقه و به نفع مردم این کشورها می¬باشد.
 همانطور که ذکر شد نظام¬های چپ¬گرا در منطقه آمریکای لاتین کنونی، عموما ارتباط ایدئولوژیکی با اندیشه¬ها و تفکرات مارکسیست لنینیستی ندارند و ناکارآمدی این تفکر برای اداره نظام¬های اقتصادی کنونی در نزد رهبران جنبش¬های اجتماعی چپ در آمریکای لاتین محرز می¬باشد. با این حال، سیاستمداران چپ¬گرای کنونی حاکم بر آمریکای لاتین از نظریه وابستگی بعنوان نظریه¬ای محوری جهت تبیین نظری ناکامی ایدئولوژی نئولیبرالیسم بهره¬برداری می¬نمایند.
درخصوص ارتباط با ایالات متحده آمریکا، اکثر دولت¬های چپ در آمریکای لاتین به¬رغم طرح شعارهای ضدآمریکایی، مناسبات اقتصادی گسترده¬ای با ایالات متحده آمریکا دارند ولی در عین حال می¬کوشند تا با اجرای سیاست¬های مستقل، از حیات خلوت آمریکا خارج شده و برپایه منافع کشور خود، برنامه¬های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خود را به پیش برند.
امروزه برای چپ آمریکای لاتین، دیگر کوبا الگو نیست. گرچه همه دولت¬های چپ با کوبا روابط همه¬جانبه و نزدیکی دارند ولی باتوجه به شکست کمونیسم و موفق نبودن سیاست¬های اقتصادی متمرکز آن، این کشورها حاضر نیستند الگوی کوبا را بکار گیرند زیرا تجربه کوبا به دوره جنگ سرد و دهه¬های قبل بر می-گردد. هوگو چاوز رئیس جمهور فقید ونزوئلا در سخنرانی خود در نشست اختتامیه پوئرتو الگره گفت: «کوبا نمودار خود را دارد و ونزوئلا نمودار دیگری اما ما به نفع مردم خود با یکدیگر هم¬پیمان هستیم» (پورپشنگ، 1387: 97).
بدین ترتیب نیروهای چپ زمانی در آمریکای لاتین سرکار آمده¬اند که اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای اروپای شرقی فرو پاشیده و الگوی آنها دیگر جاذبه خود را از دست داده است. چپ امروز آمریکای لاتین، آن سیستم متمرکز سیاسی و اقتصادی را که در آنجایی برای جامعه مدنی و دموکراسی وجود نداشت، کنار گذاشته و تجربه جدیدی را آغاز کرده است.
در دوران جدید، تأکید چپ بر معیارهایی چون موازین حقوق بشری، در واقع عمدتا حکایت از ظهور دولتی لیبرال دارد که بدون حمایت عمومی و افکار مردمی، قادر به ادامه حیات نیست. در عین حال، چپ امروز حاکم در آمریکای لاتین به درجات مختلف با برنامه¬های نئولیبرالیسم مخالف است و طی مبارزه با سیاست¬های آنان به پیروزی رسیده است. لذا براساس تجربیات قبلی خود و آثار بجا مانده از دولت¬های محافظه¬کار تلاش می¬کنند بر پیامدهای زیانبار ناشی از پیشبرد سیاست¬های نئولیبرالیستی غلبه نماید. در حوزه اقتصادی، چپ میانه از مدت¬ها پیش، بسیاری از باورهای خود را به نفع سیاست¬های اقتصادی محافظه¬کارانه دهه 80 کنار گذاشته است. در واقع در مباحث اقتصادی، چپ نو با نگاه به تجربه کارکرد نئولیبرالیسم، خواهان محدود شدن «درهای باز» و «گشودن درها بطور انتخابی و براساس نیازهای داخلی» است. این طیف، خواهان نقش¬پذیری بیشتر برای دولت در اقتصاد است، لیکن این بار دولتی متفاوت؛ یعنی دولتی با شاخصه¬های اعلامی «دموکراتیک»، «پاسخگو» و «سالم».
بدین ترتیب روشن است که دیدگاه چپ اساسا بر متعادل کردن سیاست بازار آزاد و دوری از رادیکالیسم قرار گرفته تا ارائه طرح و برنامه¬ای بطور ماهوی متفاوت. لذا در صحنه عمل، سیاست چپ جدید آمریکای لاتین را شاید بتوان عمدتا تلاشی برای فاصله گرفتن از سیاست¬های نئولیبرالی و روی آوردن به سیاست-های چپ ناسیونالیستی با گرایش سوسیال دموکراسی دانست.
هرچند بتوان از جریان¬های چپ زیادی در منطقه آمریکای لاتین سخن گفت ولی در عمل و بصورت خلاصه سه جریان چپ در منطقه وجود دارد که عبارتند از: جریان مارکسیستی، نئوپوپولیستی و سوسیال دموکراسی.
- چپ مارکسیستی از اوایل قرن بیستم بوجود آمد و هرچند با پایان جنگ سرد و سقوط رژیم¬های کمونیستی در اروپا و اتحاد جماهیر شوروی سابق و سرعت یافتن روند جهانی شدن به نظر از بین رفت اما هنوز در حکومت کوبا با اندکی تغییرات با گذشته، وجود دارد.
- چپ دوم به شکل پوپولیستی و یا نئوپوپولیستی بویژه از دهه 1930 در آمریکای لاتین آغاز شد که ریشه در چپ مارکسیستی دارد. این چپ یک جریان اختلافی بورژوازی و طبقه کارگری و یا توسعه کاپیتالیسم نمی¬باشد بلکه به شکل اوپوزیسیون بوده و از ویژگی بارز آن، چهره قوی ملی¬گرایانه آن است که از همان شروع، خود را آلترناتیوی مخالف اولیگارشی و ضدامپریالیسم با ریشه¬های قومی بومی- هر دو با گرایشات قومی ملی¬گرایانه و ضدامپریالیستی- معرفی کرده است؛ هرچند برخی از صاحب¬نظران معتقدند که جنبش¬های اجتماعی چپ در آمریکای لاتین آنگونه که برخی از نئولیبرال¬ها استدلال می¬کنند، ماهیتا پوپولیستی نیستند زیرا این جنبش¬ها عموما از یک خواست عمومی در جهت توسعه و ترقی و پیشرفت عمومی متکی به ارزش¬های داخلی نشأت گرفته¬اند.
- در مورد شکل سوم چپ یا بعبارتی چپ سوسیال دموکرات؛ این جریان، جهانی شدن را نه تنها بعنوان یک واقعیت بلکه فرضی برای توسعه و رفاه در یک اقتصاد باز و تجارت آزاد با گرایش قوی اجتماعی می-بیند و سعی دارد آشتی را میان رشد اقتصادی، عدالت اجتماعی و دموکراسی سیاسی ایجاد نماید. در این مجموعه رهبرانی مانند میشل باچلت در شیلی، ایناسیو لولا داسیلوا در برزیل و تاباره واسکز در اروگوئه و  برخی از کشورهای حوزه کارائیب که در حال تجربه سوسیال دموکراسی در منطقه هستند، قرار گرفته¬اند.
با ورود به هزاره سوم، آمریکای لاتین نیز خود را از شر کودتاهای نظامی و دیکتاتورهای اغلب حمایت شده از سوی ایالات متحده، رها ساخته و اکنون بر آن است تا خود را از زیر بار فقر و بدهی¬های کلان ارزی خارج نموده و ضمن حضور پررنگ¬تر در عرصه جهانی، در حیطه داخلی نیز قدرت بیشتری را به توده¬های مردم واگذار نماید. در واقع، راهی را که اکثر کشورهای مهم آمریکای لاتین جهت پیشرفت و تأسیس ساختارهای جدید سیاسی و اقتصادی برای خود برگزیدند، سوسیالیسم خودگردان و چپ جدید است که علیرغم تفاوت¬های بارز با چپ¬گرایی کمونیستی و سوسیالیسم عصر اتحاد جماهیر شوروی، همچنان مخالفت با اصول لیبرال دموکراسی غربی و برنامه¬های کاپیتالیستی را در دستورکار خود دارند (یزدانی و تویسرکانی، 132:1387).
در دهه¬های گذشته در شرایطی که تعقیب اقتصاد نئولیبرالیستی مبتنی بر سیاست بازار آزاد، تشویق بی-حد و حصر سرمایه¬گذاری خارجی و تکیه کامل بر بخش خصوصی اقتصاد، راه¬حل تمامی مشکلات آمریکای لاتین معرفی می¬شدند، شکست این سیاست¬ها که نمودهای آن در افزایش سرسام¬آور بدهی¬های خارجی کشورهای لاتین، بحران¬های مالی پیاپی، افزایش شاخص عمومی فقر و ... بود، رهبران سیاسی منطقه را در تنگنای مدیریتی شدید قرار داد. تجربه عملکرد نئولیبرالیسم اقتصادی در منطقه، این واقعیت را آشکار کرد که مدل بازار آزاد، حتی در سطح تئوریک هم در همه کشورهای آمریکای لاتین، قابل اجرا نیست.

4- چپ رادیکال و چپ میانه و شرایط کنونی
در دهه 2000، نامزدهای چپ در انتخابات ریاست جمهوری قاطعانه پیروز می¬شدند؛ هوگو چاوز در ونزوئلا، لولا داسیلوا در برزیل، نستور کرچنر در آرژانتین، میشل باچلت در شیلی، خوزه موخیکا در اروگوئه، لوگو مندز در پاراگوئه، اوو مورالس در بولیوی، دانیل اورتگا در نیکاراگوئه، رافائل کورئا در اکوادور از جمله آنان هستند که انتخاب آنها، به منزله یک زلزله سیاسی در آمریکای لاتین به شمار می¬رفت. نکته قابل توجه در روندهای ترقی¬خواهانه شکل گرفته در منطقه این است که همه این تغییرات، براساس رأی و خواست مردم از طریق صندوق¬های رأی شکل گرفته و دیگر سخنی از انجام مبارزات چریکی مسلحانه جهت مقابله با سیاست¬ها و تغییر وضع موجود، به میان نمی¬آید. توجه به حقوق و آزادی¬های بشر نیز با شدت و ضعف متفاوت، در همه کشورهای مترقی و چپ¬گرا در لاتین با جدیت دنبال می¬شود.
در عین حال این مهم است که نباید کل چپ آمریکای لاتین را در یک سنجه واحد مورد ارزیابی قرار دهیم. بعنوان مثال، چپ شیلی مسیری نسبتا متفاوت با چپ¬های سایر کشورهای لاتینی دارد؛ حزب کمونیست شیلی حزبی متفاوت از احزاب کمونیست منطقه آمریکای لاتین است؛ در عین حال، یک چپ نسبتا رادیکال مانند چپ چاوز، را نمی¬توان با چپ میانه¬رو لولا داسیلوا در برزیل یا میشل باچلت در شیلی مقایسه کرد چراکه هر کشوری واقعیت سیاسی و اجتماعی متفاوتی دارد. اما وجه مشترک سیاست¬های اعلانی تمامی این نامزدها، مخالفت با سیاست¬های اقتصادی نئولیبرالیستی دیکته شده و دخالت¬های توسعه¬طلبانه ایالات متحده آمریکا در منطقه آمریکای لاتین بود. گوستاوو پترو در کلمبیا نیز در زمره چپ¬های میانه قرار دارد.
گرایش مجدد به «ترقی¬خواهی» که اخیرا در آمریکای لاتین شکل گرفته است، تفاوت¬هایی با چرخه اولی که در دهه 2000 با هوگو چاوز، اوو مورالس و  رافائل کورره آ شاهد آن بودیم، دارد. در گذشته، روند ترقی¬خواهی، کمی بیشتر از الان بر «کاریزمای اشخاص» استوار بود و بعبارتی این روند، «شخصی¬تر» بود؛ رهبران فوق¬الذکر در ونزوئلا، بولیوی و اکوادور در تلاش بودند، پایه¬گذاری¬های جدیدی در برخی از سیاست¬ها و رویکردهای اقتصادی، تجاری و اجتماعی ایجاد نمایند که بطور موثر، موفق نیز بودند لیکن اکنون ما شاهد یک نوع نگرش ترقی¬خواهانه معتدل¬تر و چندبخشی هستیم که دیگر منبعث از انگاره¬های ذهنی و ایده¬آل¬های یک فرد نظیر بوریچ، گوستاوو پترو و فرناندز نیست.
 امروز ما در مورد یک ترقی¬گرایی بسیار معتدل¬تر و متمرکزتر صحبت می¬کنیم که در عین تلاش برای انجام تغییرات در برخی از حوزه¬ها با هدف توزیع عادلانه ثروت و توجه بیشتر به اقشار آسیب دیده جامعه، همچنان نسبت به «اقتصاد بازار» احساس مسئولیت بیشتری نموده و حساسیت کمتری نیز درخصوص روابط با ایالات متحده آمریکا از خود نشان می¬دهد.
مخرج مشترک سیاست¬های اعلانی رهبران ترقی¬خواه جدید در آمریکای لاتین که عمدتا در زمره چپ¬های میانه قرار می¬گیرند، توجه بیشتر به استفاده از مقوله انرژی جهت رفع برخی نارسایی¬ها و افزایش حمایت-های اجتماعی از مردم در عین مراقبت از محیط زیست است و این در حالی است که در گذشته در بولیوی، اکوادور و ونزوئلا در زمینه بهره¬برداری از منابع انرژی، صرفا بر روی یک مدل استخراج¬گرا تمرکز داشته و کمتر به مقوله حفاظت از محیط زیست، پرداخته می¬شد.
در شرایط جدید، چپ جدید به هیچ وجه دارای قدرت مطلق یا اکثریت بزرگ در کنگره نیست و بر همین اساس باید امتیازاتی بدهد و  دامنه عمل محدودتری دارد.
تقریباً 20 سال از زمانی که چاوز ایده «سوسیالیسمِ قرن بیست و یکم» را در جریان مجمع جهانی اجتماعی کاراکاس در سال 2005 مطرح نمود گذشته است. از آن زمان تاکنون، شاهد تحولات و تغییرات مهمی در بافت سیاسی و ژئوپلتیک آمریکای لاتین بوده¬ایم.
در سال¬های ابتدایی قرن حاضر، کشورهای مهم لاتینی از جمله برزیل، مکزیک و آرژانتین نسبتا در تلاش بودند که با تغییر یافتن سیاست¬ها و رویکرد جدید ایالات متحده آمریکا پس از حملات 11 سپتامبر 2001  مبنی بر مبارزه با تروریسم و متعاقباً غیبت نسبی این کشور در منطقه آمریکای لاتین خود را وفق دهند. این موضوع  توام با گذر از بحران¬های بزرگ اقتصادی و آغاز دوره منتفع شدن بیشتر از قیمت¬های بالای مواد خام بود.
دنیای کنونی با گذشته تفاوت¬های چشمگیری پیدا کرده است. جهان فعلی، به تدریج در حال خروج از وضعیت همه¬گیری کووید-19 و اثرات آن بر سلامت و اقتصاد می¬باشد و آمریکای لاتین نیز هنوز بطور کامل از اثرات منفی اقتصادی ناشی از محدودیت¬های این پاندمی، خلاصی نیافته است. در عین حال، جنگ در اوکراین زنجیره¬های تأمین را بویژه به دلیل افزایش قیمت نفت تحت فشار قرار داده، قیمت کالاها را دوباره افزایش داده و این بار تقریباً در همه جای دنیا باعث افزایش بالای تورم شده و بر منابع و تجارت بین¬الملل و آمریکای لاتین تأثیرات خود را گذاشته است. این موضوعات تأثیر غیرقابل انکاری بر دامنه و شدت عملکرد رهبران آمریکای لاتین برای جامه عمل پوشاندن به خواسته¬های توده مردم گذاشته است و عملا رهبران جدید لاتینی با محدودیت¬های ناخواسته¬ای مواجه هستند.
بعنوان مثال در مورد آرژانتین، به دلیل توافق این کشور با صندوق بین¬المللی پول برای حل¬وفصل بدهی-های این کشور، در مورد شیلی به دلیل مدل بازار آزاد که باید حفظ شود و در کلمبیا به دلیل شاخص¬های ریسک کلان اقتصادی که وجود دارد، امکان تغییرات رادیکالی و عمیق در سیاست¬ها و رویکردها در کوتاه مدت وجود نخواهد داشت. بعبارتی ما شاهد اصلاحات «کمتر عمیق» اما بسیار تدریجی، بدون تغییرات ناگهانی و رادیکال در این کشورها خواهیم بود.
برخلاف آنچه بین سال‌های 2005 و 2015 اتفاق افتاد و هوگو چاوز در میان گرانی قیمت کالاها به دور آمریکای لاتین سفر کرد و وعده وام داد، امروز وضعیت بسیار متفاوت است: ونزوئلا با مشکلات عدیده اقتصادی مواجه است و مکزیک، آرژانتین، شیلی، پرو و کلمبیا نیز پس از یک بیماری همه¬گیر ویرانگر، دوران اقتصادی بدی را پشت سر می¬گذارند.
براساس داده¬های بانک جهانی، در سال 2020 اقتصادهای اصلی منطقه سقوط زیادی داشته¬اند: 11.1 درصد در پرو، 9.9 درصد آرژانتین، 8.3 درصد مکزیک، 6.8 درصد کلمبیا، 5.8 درصد شیلی و 4.1 درصد برزیل.
در شرایط فعلی، حتی اگر قیمت مواد اولیه تا حدودی افزایش یابد که به نفع کشورهای لاتینی تولید کننده این مواد هستند لیکن، به دلیل حمله روسیه به اوکراین، کشورهای منطقه بودجه لازم برای انجام تغییرات رادیکالی و شگرف را نخواهند داشت و مانند چندبار قبل، همچنان برای حل مشکل بیکاری و رونق نسبی اقتصاد خود، می¬بایست به دنبال سرمایه¬گذاری خارجی باشند.

5- گرایشات استقلال‌طلبانه و روحیه استکبارستیزی؛ دلیل گرایش به نامزدهای ترقی‌خواه
خیزش جریانات چپ‌گرا و محبوبیت این احزاب در بین توده مردم لاتینی، مرتبط با مسائل گوناگونی همچون گسترش نابرابری، افزایش فقر، مشکلات اقتصادی، احساسات شدید ضدحاکمیتی و سوءمدیریت کووید ۱۹ است. در شرایط کنونی، عواقب همه¬گیری کووید 19، از وزن بیشتری برای رویگردانی جامعه لاتینی از نامزدهای راست¬گرا در انتخابات برخوردار است. اصولا یک گرایش و نگاه غالبی در کشورهای آمریکای لاتین شکل گرفته است که معتقد است که  دولت‌هایی که بیشتر به راست گرایش دارند، بدتر از دولت‌هایی که امروز به چپ متمایل هستند، در مواجه با کووید 19 عمل کرده‌اند.
اما در کنار تمام فاکتورهای ذکر شده در بالا، نمی¬توان نقش مهم استعمار را  در این زمینه نادیده گرفت. زخم¬های ناشی از استعمار خارجی و استبداد داخلی و حقارت¬های تاریخی ناشی از آن، هنوز از اذهان ملت-های لاتینی پاک نشده است.
حمایت دولت‌های مختلف در آمریکا از رهبران مطیع و در صورت لزوم پشتیبانی از کودتاگران در آمریکای لاتین برای استقرار «استعمار نوین» همواره وجود داشته ‌است. استعمار نوین در واقع، اشغال پایدار غیرمستقیم و بدون اعتراض مردمی با عبور از حاکمان سیاسی مخالف و جایگزینی آنها با رهبران تابع و گوش به فرمان است. مصادیق بسیاری در این زمینه می¬توان برشمرد؛ تلاش آمریکا بر انجام کودتا در سال 1909 در نیکاراگوئه، حمایت از شورشیان در پاناما در 1903 و جدایی این منطقه استراتژیک از کلمبیا، تلاش برای سرنگونی دولت فیدل کاسترو در سال 1961 در خلیج خوک¬ها، کودتای 1964 در برزیل و سرنگونی رئیس جمهور وقت، و زنجیره¬ای از سرکوب¬های مرگبار سیاسی و تروریسم دولتی برای سرکوبی مخالفان در دهه 70 میلادی که غالبا در قالب طرح با ماهیت براندازانه تحت عنوان «عملیات کندور»  صورت می¬گرفت، نمونه¬هایی از رویکرد امپریالیستی آمریکا برای پیشبرد اهداف خود در آمریکای لاتین برای استقرار استعمار نوین در آمریکای لاتین بوده است. تداوم سیاست تفوق¬طلبانه، رویکردهای مداخله‌گرایانه و اقدامات تنبهی از جمله اعمال تحریم‌های ظالمانه از سوی آمریکا علیه کشورهایی که قصد بر هم زدن نظم هژمونیک آمریکا در این منطقه جغرافیایی را داشته¬اند، از دیگر عوامل بسترساز گرایش مردم به جریان چپ شده ‌است.
مردم کشورهای آمریکای لاتین با تکیه بر تجارب گذشته، نگاه مثبتی به همسایه شمالی خود نداشته و ندارند. گرایشات ضداستعماری و استقلال‌طلبانه کشورهای آمریکای لاتین در برابر آمریکا همواره رو به تعمیق بوده‌ است و مردم این پهنه جغرافیایی تا به امروز با شدت و ضعف متفاوت، مسیر مبارزه با هژمونی آمریکا را پیموده‌اند. به دلیل برجسته بودن چنین نگاهی در بین ملت¬های لاتینی است که در کنار مولفه-های ناسیونالیستی همواره چاشنی ضدامپریالیستی، یکی از محورهای ثابت سخنرانی بسیاری از رهبران چپ آمریکای لاتین در کارزارهای انتخاباتی است.
اهتمام روزافزون زمامداران لاتینی بویژه در دو دهه اخیر جهت نزدیکی بیشتر با کشورهایی نظیر چین، روسیه و ایران که در لیست دشمنان و یا حداقل رقبای جدی ایالات متحده آمریکا در حوزه¬های سیاسی- امنیتی و یا اقتصادی به شمار می¬روند، بازتابی از خواست عمومی جهت نفی استیلا و مداخلات آمریکا در آمریکای لاتین است. موافقت کشورهای آمریکای لاتین برای برگزاری رزمایش نظامی مشترک ایران- چین و روسیه به همراه 10 کشور دیگر در ماه آینده در آب¬های نیمکره غربی و در حیاط خلوت آمریکا برای نخستین بار در تاریخ، نمونه¬ای آشکار از اراده مصمم لاتینی¬ها برای شکست هژمونی آمریکا در این منطقه است.
تغییرات ژئوپلتیکی که با روی کار آمدن رهبران چپ¬گرا در آمریکای لاتین در حال شکل¬گیری است، در پیش چشم آمریکا و در منطقه¬ای که آمریکا آنرا حیاط خلوت خود می¬داند، در حال رخ دادن است. آمریکا از هیچ تلاشی برای عدم پیروزی نامزدهای پیشرو در انتخابات کشورهای لاتینی دریغ نکرده است. انگ زدن به نامزدها با هدف بدنامی و بی¬اعتبارسازی آنها نزد افکار عمومی با بهره¬گیری از امپراطوری رسانه¬ای و اهرم¬های اقتصادی و تجاری، رویه شناخته شده¬ای در این منطقه است. بعنوان مثال آنچه در این خصوص در تبلیغات انتخابات کلمبیا بیش از هر چیز، نمود داشت، مرتبط دانستن گوستاوو پترو با دولت ونزوئلا و ترساندن مردم از ایجاد «ونزوئلای جدید» در کلمبیا بود.
با تمام این احوال ملت¬های آمریکای لاتین، مسیر خود را تعیین کرده¬اند. تداوم انتخاب رهبران چپ¬گرا نشان از بازیابی اعتماد به نفس ملی این منطقه است. رهبران جدید این منطقه نیز به این باور رسیده¬اند که می¬توانند به تدریج با تکیه بر توان داخلی و مولفه¬های ملی- بومی و بدون وابستگی به ایالات متحده آمریکا، بر مشکلات خود در مسیر توسعه فائق آیند.

نتیجه‌گیری
اواخر قرن بیستم و اوایل قرن حاضر، آمریکای لاتین شاهد تحولات جدیدی بود که از آن می‌توان به «چپ‌گرایی نوین» یا «ترقی¬خواهی» نام برد. چپ‌گرایی نوین در آمریکای لاتین با روی کار آمدن رهبرانی چون «هوگو چاوز» در ونزوئلا، «لولا داسیلوا» در برزیل، «اوومورالس» در بولیوی، «رافائل کورره آ» در اکوادور و «دانیل اورتگا» در نیکاراگوئه، کرچنر در آرژانتین، باچلت در شیلی و ... ظهور کرد.
از جمله دلایل به قدرت رسیدن رهبران چپ لاتینی، مخالفت با سیاست¬های اقتصادی نئولیبرالیستی دیکته شده توسط ایالات متحده آمریکا در این کشورها بود. مخالفت آشکار با طرح¬هایی که ناظر بر اجرای سیاست¬های «تجارت آزاد» در آمریکای لاتین بود، از مصادیق بارزی است که وزن زیادی در به قدرت رساندن و تداوم زمامداری رهبران در ونزوئلای چاوز، بولیوی مورالس، نیکاراگوئه اورتگا و اکوادور رافائل کورره آ، داشت.
روند ترقی¬خواهی نوین در آمریکای لاتین در قرن حاضر را می¬توان به دو برهه زمانی پیش و پس از فوت هوگو چاوز رئیس جمهور سابق ونزوئلا در سال 2013، تقسیم نمود؛ فوت چاوز بعنوان یک رهبر کاریزماتیک ضدآمریکایی در ونزوئلا، روند گرایش عمومی به چپ¬گرایی را با وقفه¬ای چند ساله در این منطقه مواجه ساخت. سیاست¬های آشکار مداخله¬جویانه آمریکا برای کنترل و راهبری تحولات منطقه که نمود عینی آن در حمایت و به رسمیت شناختن خوآن گوایدو، رئیس جمهور خود خوانده در ونزوئلا تجلی یافت، به مثابه موتور محرکه مهمی عمل نمود که توده مردم را به سوی انتخاب رهبرانی سوق داد که استقلال¬خواهی و مخالفت با آمریکا را آشکارا و با صدای بلند فریاد می¬زدند.
از طرفی، بی¬توجهی زمامداران راست¬گرا در آمریکای لاتین به مطالبات قشر عموما فقیر جامعه، رشد اقتصادی پایین در کنار ضعف¬های ساختاری، سرمایه‌گذاری و بهره‌وری پایین همراه با فشارهای تورمی قوی، شکنندگی سیستم بهداشتی، فرسایش نهادها و سطوح بالای فقر، شرایط را بیش از گذشته برای ظهور ترقی¬خواهان این منطقه فراهم ساخته است. انتخاب گوستاوو پترو در انتخابات ریاست جمهور کلمبیا، آخرین نمونه آن است. این انتخاب از آن جهت مهم است که هرگز در طول تاریخ کشور کلمبیا، یک رئیس جمهور با نگاه چپ¬گرایانه نتوانسته بود به قدرت برسد. پیش¬بینی می¬شود این روند در سال-های پیش¬رو در سایر کشورهای منطقه نیز ادامه یابد. احتمال بالای انتخاب مجدد لولا داسیلوا در برزیل بعنوان مهمترین کشور لاتینی از حیث وجهه و اعتبار بین¬المللی و بزرگترین اقتصاد این منطقه در انتخابات اکتبر 2022، موید این نکته است.
عموما در آمریکای لاتین تاکنون شاهد سه نوع مدل چپ¬گرایی بوده¬ایم که شامل چپ¬های کمونیست نظیر کوبا، چپ¬های نئوپوپولیسم نظیر هوگوچاوز و نیکلاس مادورو در ونزوئلا و چپ سوسیال دموکرات نظیر میشل باچلت در شیلی، خوزه موخیکا و تاباره واسکز در اروگوئه و لولا داسیلوا در برزیل می¬باشند. به نظر می¬رسد گوستاوو پترو در کلمبیا در زمره گروه سوم قرار خواهد گرفت.
هرچند نوع عملکرد این کشورها در مواجه برای حل مشکلات اقتصادی و اتخاذ مدل اقتصادی توسعه با یکدیگر متفاوت است، لیکن در حوزه سیاسی – امنیتی، مخالفت با دخالت¬های آمریکا در امور داخلی این کشورها، وجه مشترک تمامی رهبران چپ لاتینی است. آنچه که به خوبی می¬توان از تحولات دو دهه اخیر تحولات در آمریکای لاتین استنباط کرد این است که یک شهروند خسته و مطالبه‌گر لاتینی که با امید به دریافت خدمات عمومی، حمایت¬های اجتماعی و توزیع عادلانه ثروت، زمامداران جدید خود را انتخاب می-نماید، کاملا مصمم است تا نشان دهد که به خوبی می¬تواند کسانی را که درخواست¬ها و مطالبات آنها را زیرپا می‌گذارند را مجازات نماید.

چکیده

در نقشه سیاسی آمریکای لاتین، روزبه‌روز نیروهای ترقی‌خواه بیشتر از گذشته قدرت‌نمایی می‌کنند. انتخاب گوستاوو پترو در کلمبیا جدیدترین نمونه آن است. بر همین اساس، هدف مقاله حاضر، بررسی و شناخت علل یا عواملی است که به چرایی و تداوم به قدرت رسیدن رهبران ترقی‌خواه در آمریکای لاتین بویژه در دو دهه اخیر می‌پردازد، می‌باشد. روش پژوهش در این مقاله بصورت توصیفی- تحلیلی بوده و سوال مطرح شده در این مقاله آن است که روند ترقی‌خواهی نوین در آمریکای لاتین به چه صورت است؟ در پاسخ، به این فرضیه می‌رسیم که در قرن حاضر روند ترقی‌خواهی در آمریکای لاتین را می‌توان به دو برهه زمانی پیش و پس از فوت هوگو چاوز رئیس جمهور سابق ونزوئلا در سال 2013، تقسیم نمود؛ فوت چاوز بعنوان یک رهبر کاریزماتیک، روند گرایش عمومی به چپ‌گرایی را با وقفه‌ای چند ساله مواجه ساخت. از طرفی، بی‌توجهی زمامداران راست‌گرا در آمریکای لاتین به مطالبات قشر عموما فقیر جامعه، رشد اقتصادی پایین در کنار ضعف‌های ساختاری، سرمایه‌گذاری و بهره‌وری پایین همراه با فشارهای تورمی قوی، شکنندگی سیستم بهداشتی، فرسایش نهادها و سطوح بالای فقر، شرایط را بیش از گذشته برای ظهور ترقی‌خواهان این منطقه فراهم ساخته است. یافته‌های این پژوهش حاکی از آن است که شاهد گرایش روزافزون به جناح‌های چپ در آمریکای لاتین طی دو دهه گذشته بوده‌ایم و این عامل بیش از هر چیز، انعکاس فریاد لاتینی‌ها در برابر بی‌توجهی رهبران راست‌گرا به خواست عمومی در جهت رفع فقر، بی-توجهی به عدالت اجتماعی و مخالفت با مداخلات ایالات متحده آمریکا در امور داخلی این کشورها بوده است.