شمسالدین شاهین؛ میراث هنری و فعالیتهای اصلاحگرایانهی او در امارت بخارا
منابع و ماخذ
1- آریافر، شمسالحق (1388)، تاریخ ادبیات فارسی، کابل: انتشارات میوند.
2- ابراهیمی، سیده فهیمه (1399)، «بازشناسی منطق عملی معارف پروران بخارا (مطالعه موردی: تفکر سیاسی احمد دانش)»، فصلنامه مطالعات، ش 7.
3- ابراهیمی، سیده فهیمه (1398)، «اوضاع سرحدنشینان و شیعیان خراسان در مناسبات سیاسی منغیتیان و قاجارها (1199-1342ق»، پژوهش¬های علوم تاریخی، س 11، ش 1.
4- بیضایی، احمدنجیب (1387)، سخنوران دروازی، کابل: انتشارات خاور.
5- پرمو، علی و دیگران (1399)، «از سنت تا نوگرایی: تحولات نظام آموزشی در آسیای مرکزی»، فصلنامه تاریخ و تمدن اسلامی، دوره 16، ش 31.
6- پیرمرادیان، مصطفی و دیگران (1390)، «نگرشی بر تحولات آسیای میانه در قرن نوزدهم»، پیام بهارستان، دوره 2، ش 14.
7- جامی، عبدالرحمن (1371)، بهارستان، به تصحیح دکتر اسماعیل حاکمی، تهران: نشر اطلاعات.
8- خدایار، ابراهیم (1397)، «دورهبندی شعر معاصر تاجیک: از روشنگری تا استقلال (1870-2015م)»، فصلنامه نقد و نظریه ادبی، س 3، دوره 1، ش 5.
9- شاهین، شمسالدین (1359)، اشعار منتخب (به خط فارسی)، به کوشش خالق میرزازاده، دوشنبه: نشریات دولتی تاجیکستان.
10- شاهین، شمسالدین (2016)، منتخاب (به خط سریلیک)، مرتِب: مظفر محمدی، دوشنبه: نشر ادیب.
11- عینی، صدرالدین (1385)، نمونه ادبیات تاجیک، به کوشش علی رواقی، تهران: سازمان میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی.
12- گلمرادزاده، پیوند (1390)، «سخن هست گنجیکه من یافتم»، فصلنامه رودکی، ش30.
13- میا حسینی، سیدعبدالکریم (بی¬تا)، بهار بدخشان، اثر قلمی منحصر به فرد، زیرکار عبدالواصل لطیفی.
14- هادیزاده، رسول (2016)، مختصری در شرح روزگار شاهین (پیوسته به دیوان سریلیک)، دوشنبه: نشر ادیب.
15- یمگی، شاه عبداله (1387)، ارمغان بدخشان، به کوشش فرید بیژند، دوشنبه: انتشارات خاور.
متن کامل
مقدمه
شاهین، زاده و پرورش یافته سرزمین علم¬پرور بخارا بوده، از پدر بدخشانی و مادر بخارایی به دنیا آمده است. این فرزند و همسرنوشتِ رودکی اسیر دست بیرحم امیر بخارا شده و در جوانی به مرض سل گرفتار و با کاراوان هفت هزار ساله گان همسفر شده است. نویسندگان تاجیک لقب شاعر جوانمرگ را به او داده¬اند. شاهین، یکی از چهرههای کمیاب و از نابغههای روزگار خود بوده است. در کودکی شعر سروده و به مدرسه امیرهای بخارا می¬رود. در جوانی زبان عربی و علوم دینی آموخته، درسهای زندگی¬بخش عرفان را میآموزد. در آغازین روزهای بهارِ زندگی به ندیمی دربار رفته وارد دنیای سیاست می¬شود. در دوران امیر مظفر که تاریخنگاران به او لقب پادشاه خون¬خوار را داده¬اند، فضای بسته و خفقانآور سیاسی در بخارا حاکم شده بود و این روند تا روزگار پسرش امیر عبدالاحد خان، در برخی سطوح همچنان ادامه داشت. در پهلوی فساد گسترده و حکومتداری ضعیف، عدم توجه به آموزش و پرورش درست و معیاری از دیگر دلایل بود که امارت بخارا را از قطار کشورهای پیشرفته اروپایی، روسیه و ترکیه خیلی دور گذاشته بود. در همین سال¬ها چهره¬های دلسوز و مسئولیتشناش تاجیک؛ چون احمد دانش و برخی دیگر دست به پیشنهادهای اصلاحگرایانه زدند. شاهین با آنکه در دستگاه امارت بخارا دارای مقام بلند بود؛ اما زوال زودهنگام علمی، سیاسی و فرهنگی جامعه را از نزدیک می¬دید و برای حل آن در جستجوی راه¬حل بود. توجه او به آراء و مسیر مبارزه احمد دانش زاده تجربه و چشمدید ژرف او بود. از سوی دیگر دربار امیر عبدالاحد خان، پر از چهره¬های فاسد و شهزاده¬های بی¬تربیت بود که بزرگترین موانع اصلاحات و پیشرفت شمرده می¬شدند؛ البته اکثر منابع تاریخی به این مسائل پرداخته است.
دیوان شاهین، ششدهه پیش در شهر دوشنبه تاجیکستان به حروف فارسی به چاپ رسیده است، که پیدا کردن این نسخه در افغانستان، مانند یافتن نگین سلیمان است. منتخباب شاهین در سالهای اخیر به حروف سریلیک در تاجیکستان به چاپ رسیده که بیشتر فارسی زبانها نمیتوانند آن را بخوانند. پژوهشگران بخش ادبیات فارسی در افغانستان، کارهای در حد یک یا چند صفحه پیرامون زندگینامه شاعر انجام دادند که همه رنگ یک نسخه را دارند. برای شناخت بهتر شاهین، عصاره ذهنی خود شاعر و روایتهای روایتگران نزدیک به روزگار او خوبترین عینک و روشنترین چراغ پنداشته می¬شود.
پیشه ندیمی امیرها در گذشته به اشخاصی پیشنهاد و سپرده می¬شد که از نگاه علمی و سیاسی در جایگاه بلند قرار داشتند. شاهین، چهره چندبعدی و شخصیت دارای ظرفیت بلند معنوی بود. علاوه بر تبحر و آگاهی بلند در علوم مروجه دینی، در شعر و ادب دست باز داشت. سروده¬های فراوان در قالب¬های گوناگون شعری و نثرهای دلانگیز و پرشور از او به میراث مانده است. در پهلوی اینها چیزی دیگری که در زندگی کوتاه او قابل پژوهش است، مقام ندیمی می¬باشد. او سال¬های دراز مشاور امیر عبدالاحد خان بود. در داخل دربار و سفرهای امیر همیشه انیس و همرکاب بود. سال¬های دراز در اداره کتابت و ترسل کار کرد و از آن طریق به همنشینی و ندیمی راه پیدا کرده بود. در روزگار امیر عبدالاحدخان، جهان بویژه روسیه به پیشرفت¬های چشمگیرِ علمی دست یافته بود؛ اما فساد حاکم در دستگاه امارت منغیتی¬ها باعث می¬شد، بخارا همچنان در دام شیوه کلاسیک و از کار افتاده آموزشی و سیاسی گیر افتاده، از کاروان توسعه و ترقی عقب بماند. شاهین برای تغییر و بهبود وضعیت با پیروی از احمد دانش، تلاشهای فراوان می¬نمود، اما همه کوششهای او بیهوده و بدون نتیجه بودند.
مسأله اصلی پژوهش، تأثیر احمد دانش و جریان معارف پرور بخارا بر آرای شاهین و دلایل بدبینی امیر نسبت به فعالیت¬ها و باورهای ترقینگر این چهره¬ها بویژه شاهین است. امیر با وجود آنکه با شخصیت¬های علمدوست و آگاه همیشه جلیس و انیس است، پس چرا از دیدگاه¬های آنها در بهبود وضعیت استفاده نمی-کند. در پیوند به زندگینامه و فعالیتهای فکری و ادبی شمسالدین شاهین کارهای چشمگیری صورت نگرفته است. زندهیاد شاه عبداله یمگی در کتاب ارمغان بدخشان پیرامون زندگی، آثار و فعالیت¬های سیاسی او بگونه بسیار فشرده قلم زده¬اند. میاحسینی، احمد نجیب بیضایی، اکبر سنا، حنیف بلخی و برخی نویسندگان دیگر صفحهها و سطرهای پیرامون زندگی ادبی و سیاسیِ او نوشته¬اند. در تاجیکستان مانایاد استاد صدرالدین عینی، در کتاب «نمونه ادبیات تاجیک» بگونه فشرده؛ اما همه¬جانبه پرداخته¬اند. پیوند گل¬مرادزاده، پروفسور رسول هادیزاده و برخی نویسندگان دیگر، پیرامون وی مقاله¬ها و نوشتههای نسبتا متفاوت به نشر سپرده¬اند.
باور و برگشت به گذشته زمینه بهسازی و بهبود امروز است. هیچ مزرعهای بدون تخم و تلاش کارگران به وجود نمی¬آید، همینگونه کمتر ملتی در دنیا است که به تاریخ و داشته¬های گذشتگان خود افتخار نکند. توجه به میراث گذشتگان سبب بیداری و آگاهی امروزیان شده و فرهنگ نمک¬شناسی و همدیگر¬پذیری را تقویت می¬بخشد. مخدوم شمس¬الدین از شاعرانی که در عمر کوتاه خود عرقهای فراوانی برای رشد ادبیات فارسی ریخته و با همه توانایی¬ها و ظرفیت¬هایش در خانه پدریِ خود ناشناخته باقی مانده است. این جستار، شاعر نامبرده را تا اندازه¬ای به شناسایی گرفته، زمینه پژوهشهای بهتر را برای پژوهشگران بعدی فراهم مینماید.
1- نگاهی به زندگی شاهین
شاهین دروازی یا بخارایی یکی از سخنسرایان نامی و نویسندگان بلندپایه زبان فارسی دری در ورارود است. این سراینده جوانمرگ در روزهای اندک زندگانی خود، آفریدههای هنری زیبا و سرودههای پرسوز و گدازی را به خوانندگان شعر فارسیدری به ارمغان گذاشته است. او با کوششهای بیپایان خود، گنجینه معنویِ کلانی را به بازماندگان کاخ بلند شعر فارسی دری به میراث گذاشت و کاروان بزرگ آگاهی را بیچراغ رها نکرد. نام سراینده شمسالدین و نام شعریِ وی شاهین بوده، به مخدوم شمسالدین شاهین شهرت دارد. رسول هادیزاده، نویسنده نامدار تاجیکستان در پیوند به لقب شاعر (مخدوم) می¬نگارد که: «این لقب عادتاً به اشخاصی منسوب میگردید که به خدمت یا عموماً به دایره دربار امیر علاقه داشتند» (هادیزاده، 2016: 6)؛ اما باید افزود که لقب مخدوم نه تنها برای دانشمندان وابسته به دربار، بلکه به داملازادهها نیز بکار برده میشود و هنوز در بدخشان این واژه کاربرد فراوان دارد. شاهین در پیوند به گزینش نام شعری خود در مثنوی تحفه دوستان بگونه روشن پرداخته که فشرده آن چنین است:
یک روز در هنگام کودکی چون پاهای ناتوانم از بازیهای کودکانه خسته شدند، سرم را بر سر زانوی پرمهر مادرم گذاشتم و خواب شدم، این خواب خود بیداری بود و در آن، پیامرسانِ غیبی مرا به باورمندی فرا میخواند. در این خواب به بوستانی روبرو شدم، همچون بوستان سعدی و در آن انبوه انسانها مانند سیل از هرسوی ِگرد آمده روان بودند؛ پس از پیش درآمد میافزاید:
بهدنبال ایشان فتادم چو گرد چو گردی بهدنبال رهنورد
به زیر درختی چو گشتیم جمع بدانسان که پروانه بر گرد شمع
یکی مرغ دیدم بهشاخی از آن نشسته چو برجسم نازک روان
از آن جمع انبوه هرکسکه هست سوی او بهتکبیر میبرد دست
همی دیدم آن مرغِ دانانهاد بهدست کسی دستِ بیعت نهداد
من از گوشهیی دست کردم دراز به چنگ من آن مرغ آمد فراز
ز هر گوشه برخواست بانگ بلند مبارک تو را دولت ارجمند
تو شاهینی ای کودک رستگار کنی طایرِ طبع سعدی شکار
سراسیمه بر خواستم از جای خویش بدیدم به دست پدر پای خویش (شاهین، 2016: 292- 293).
در ادامه می¬گوید: چون پدر حالت من را دید، گمان برد که کابوسها و رویاهای پر از خشم، روانم را ناراحت ساخته است. هنگامی داستان یاد شده را برایش بازگو نمودم، پس از تأمل به مادرم گفت، بامداد امید نزدیک است و به زودی این قطره، دریا شده و این سبزه به بوستان زیبا مبدل می¬شود. و در ادامه، پیشگوییها و خوش¬بینیهای خود را نسبت به آینده فرزند بیان میدارد و برای مادرِ شاعر، داستان مخدوم دیوانه را نقل می¬کند که در سمرقند به چنین فرزندی امیدوارش نموده بود.
پدر شاهین، مخدوم ملا امان یکی از داملاهای نامدار و مدرسهای دانایِ آن روزگار بخارا بود. شاه عبداله یمگی، ملا امان را از دیهه خلدسکِ شهرستان خواهان میداند که در زمان امیر مظفرالدین به بخارا رفته، در آنجا ازدواج نموده مسکن گزین می¬شود (یمگی، 1387: 119).
احمدنجیب بیضایی درباره ازدواج مخدوم ملا امان چنین می¬نویسد: «موصوف در جریان تحصیل در مدرسه قربان به اساس مشوره داملا محمدشاه مفتی بدخشی و یاران دگرش با دوشیزهای از اهالی چارجوی بخارا ازدواج نمود که ثمره آن تولد مسعودِ شمس¬الدین شاهین است» (بیضایی، 1387: 73).
همانگونه که تاریخنگاران مینویسند، بخارا در گذشتهها مرکز علمی و تجاری جهان بویژه جهان اسلام پنداشته می¬شد؛ هرچند به اساس تنپروریهای امیرها و شهزادههای نابکار، از رونق قدیمی آن کاسته شده بود، با آن هم در نیم سده اخیر تاریخ با شکوه این شهر، شاعران نامداری؛ چون قاری رحمتاله واضح، هبای دروازی، مخلص بدخشانی و دهها سرایشگر آواره دیگر، رشد و پرورش یافته¬اند. نجیب احمد بیضایی در کتاب سخنوران دروازی، فقر و تنگدستی و ذوق کسب علم را عامل بیجا شدن ملا امان می¬داند (بیضایی، 1387: 73).
نویسندگان تاجیکستان پدر شاهین را اهل ختلان دانسته، بر این مدعا اسناد فراوانی از اشعار شاهین و دست¬خطهای روزگار او پیشکش می¬کنند. استاد صدرالدین عینی نویسنده خردمند تاجیک، در جایگاه انتقاد از قدر ناشناسی امیر بخارا در برابر شاهین، دست¬خط امیر را که به قاضی بدرالدین نوشته است نقل می¬کند و در بخشی از آن چنین آمده: «اصلا ما از کولابی و حصاری طالع نداشتیم» (عینی، 1385: 186).
جمهوری تاجیکستان جایی را در کولاب به نام ناحیه شمسالدین شاهین نامگذاری نموده و دیوان شاهین را به مناسبت جشن 2700 سالگی شهر کولاب به چاپ رسانیده¬اند. زندهیاد رسول هادیزاده مینگارد: ملا امان در اوان جوانی به خاطر تحصیل علم از وطن خود به سمرقند آمده بود و پس از ختم تحصیل به بخارا رفته در آنجا ازدواج نمود (شاهین، 2016: 6). سخن شمسالحق آریانفر در تاریخ ادبیات فارسی با گفته رسول هادی¬زاده برابری داشته، وی میافزاید که پس از ختم تحصیل کارهای او در سمرقند درست سامان نگرفت، به بخارا سفر کرد (آریافر، 1388: 355). البته در دیوان شاهین نیز بیتهایی به چشم می¬خورد که به سادگی نمیتوان منکر ختلانی بودنش شد، از جمله در بخشی از مثنوی تهفه دوستان از زبان پدر چنین نقل می¬کند:
در آندم که بستم به خرلاشه زین به عزم بخارا ز ختلانزمین
نخستین سمرقند شد منزلم وزان منزل تازه خوش شد دلم (شاهین، 2016: 294).
خویش و تبار مخدوم شمسالدین شاهین هنوز در شهرستان خواهان زندگی می¬نمایند، اما با وجود این همه، نویسندگان، تکیه و تأکید بیشتر بر کولابی بودن نامبرده دارند. من در این پژوهش به شماری از شخصیت¬های فرهنگی خواهان نیز سر زدم و از گفتههای آنها به این نتیجه رسیده¬ام که دیدگاه¬های مختلف بر سر زادگاه پدری شاهین زاده علتها و دلیلهای زیر است:
در گذشتههای نهچندان دور سختگیریهای زیادی در داد و گرفت و رفت و آمد باشندگان دو سوی دریای آمو نبود. هنوز خانوادههایی در خواهان وجود دارند که بخشی از آنها در خاک تاجیکستان امروز به سر می¬برند، خانواده شاهین نیز یکی از چنین دودمانها است. همسایگی خواهان با کولاب، وجود جایها و نامهای مشترک در دوسوی رود آمو، سفره¬شریکی و خونشریکی، از دلایلی است که ملا امان در بخارا به نام کولابی شهرت یافته باشد. باید افزود که در آن روزگار تاجیکستان امروز بخارای شرقی گفته می¬شد. عمرانالدین ذره یکی از شخصیتهای فرهنگی خواهان در این مورد میگوید که تا سال¬های نهچندان دور تمام داد و گرفت مردم این شهرستان با آنسوی دریا بوده است.
سیدعبدالکریم میاحسینی در تذکره بهار بدخشان می¬نویسد: حضرت سیادت مآب سیدنا داملا محمدشاه مفتی دارالفاخره بخارا مردی است که هم¬درس شمس¬الدین بوده است، در این مدرسه بیش از هزار نفر مصروف فراگیری علوم بودند و شمس¬الدین به خاطر بدخشی بودن من را نسبت به همه دوست داشت و پیش از درس از خواب بیدار می¬شد در دستش آب می¬ریختم و کتابهایش را تا درس خانه می¬بردم (میاحسینی، نسخه منحصر به فرد). این روایت با نوشته احمدنجیب بیضاوی در تناقض واقع شده است؛ چون در تذکره سخنوران دروازی داملا محمدشاه مفتی را از یاران خود ملا امان گفته¬اند.
2- آموزش و کارهای اداری شاهین
شمسالدین شاهین یکی از کودکهای کممانند روزگار خود بوده و ذوق و قریحه شعری از کودکی در وجودش زنده و بیدار بود. شاهین در پیش پدر مهربان خود سواد آموخته با راهنمایی او دیوان شاعرهای گذشته را می¬خواند، در هفت سالگی دیوان حافظ را از بر می¬دانست و در پیروی از آن غزل¬ها می¬سرود (آریافر، 1388: 355).
شاهین در مثنوی تحفه دوستان، روزگار کودکی خود را اینگونه به تصویر می¬کشد:
چو زر هدیه بر استادم نمود به سال دو، روشن سوادم نمود
قلم بر گرفتم نوشتم رقم شدم در دو سه ماه صافیقلم
به انشاگری کردم اندیشه چُست از این شاخ هم برگ غیبم برست
به نظم سخن چون بپرداختم گهرها به دامن بر انداختم
بدان خردسالی شدم خردهدان کی بر من حسد برد پیر و جوان
شدم ز اهل دانش به سال سه – چهار پدر را به من برفزود افتخار (شاهین، 2016: 296).
سیدعبدالکریم میاحسینی، روایت می¬کند که چشم ملا امان به مشکل بینایی گرفتار شده بود و غالباً از یاد، درس می¬داد. هرگاه به مشکلی در متن روبرو می¬شد، میگفت پسرم شمسالدین جان را بیاورید که خط را بخواند و من ترجمه کنم؛ چون او نور دیده¬ی من است. شاگردان میرفتند مخدوم شمسالدین را از میان بچههای محله که تو شلهبازی میکردند، آورده عبارتها را تصحیح میکرد (میاحسینی، نسخه چاپ ناشده).
اما، رسول هادیزاده مینویسد که شاهین را در سن 7-8 سالگی به مکتب دختران زیر نام (بی¬بی خلیفه گمنام) شامل ساختند؛ چون در مکتبهای پسرانه داملاهای وقت کودکان را بیش از اندازه شلاق می¬زدند و زجر می¬نمودند. وی می¬افزاید، در 12-10 سالگی مفتون شعر حافظ شد و غزلهای او را از بر میکرد و در غیاب چشم پدر شعر می¬سرود (هادیزاده، 2016: 6).
به گفته آریانفر، شاهین در سالهای 1869-1870م برای کسب علوم، شامل یکی از مدرسههای بخارا می-شود. وی با استناد به شهادت استاد صدرالدین عینی می¬افزاید که شاگردان بگونه معمول پس از 14-13 سالگی در این مدرسهها جذب میشدند. شاهین در مدرسه به شهرت فوقالعاده رسیده و تقریباً همهساله جایزه امیر (ده یک) را می¬گرفت. او در سالهای نخستین مدرسه در میان همدرسهای خود بعنوان شاعر خوشسلیقه به شهرت رسید و دیری نگذشت که در میان اهل ادب بخارا شهرت او انتشار یافت (آریافر، 1388: 356).
شاهین در سال 1880 مدرسه را به پایان رساند، هنوز صاحب کار و درآمد نشده بود که پدرش پس از 87 سال حیات در این کره خاکی به زندگی بدرود گفته، بارِ روزگار را به شانه¬های نازک او انداخت (هادیزاده، 2016: 7). شاهین، با تنگدستی و ناداری پنجه نرم مینمود تا اینکه محمدطاهر خواجه بخارایی، متخلص به (ضریر) - یکی از شخصیت¬های با نفوذ و عارفهای روزگارِ وی – او را در زیر حمایت خود گرفته، برایش تصوف و علوم دینی یاد می¬دهد. شاهین، برای پیشبرد زندگی خود و خانواده، در یکی از مسجدها وظیفه امامتی را به دوش می¬گیرد. از کار امامتی هیچ خوش نبوده، در یکی از غزلهایش ناموافق بودن خود را به این شغل چنین بیان می¬کند:
صاحبا گر نکند عرض من ایجابِ ملال از امامت قدری شرح دهم صورتِ حال
هفتهیی نیست که اندر پی نعشی نروم تا سر پشته ز مسجد من و قوم از دنبال
از سر کوچه گر آواز مؤذن آید به امید خبر مرده کنم استقبال
گه زند خنده به من خادم و گه کدبانو گه نهد طعنه بهمن صوفی و گه آقسقال
حکم هر مساله گفتم، چه صواب و چه خطا نان هر مایده خوردم، چه حرام و چه حلال
نیست سوریکه در او من نروم چون لولی نیست سوگی که در او من نروم چون غسال
هر چه حاصل شود از مرده و از زنده مرا بی توقف رود از دست چو آب از غربال
زین همه بار غم و غصه که در دل دارم سینه من شده چون مهرهیِ پشت حمال (گل¬مرادزاده، 1395: 87).
در سال¬های 1885- 1886م شاهین به نزد عبدالقادر پروانهچی (مأمور کارهای دیوانی امیر) در بارگاه امیر عبدالاحد میرود و به صفت میرزا در زیردست وی بکار آغاز می¬کند، کاریکه در آخر به فاجعه بدل می-شود. شاهین در این وظیفه برخی کتابها را نسخه¬برداری هم می¬نمود و با تشویق پروانهچی، در مدح امیر عبدالاحد که سالهای 1885 به تخت نشسته بود مدحیه نیز مینوشت. شاهین در مدت بسیار کوتاه، همچون شاعر توانا و میرزا و نویسنده فعال در دربار امیر عبدالاحد به شهرت رسیده اعتبار پیدا می¬کند. پروانهچی، از شاهین بگونه درست مراقبت نموده و دخترش را به نکاح او در میآورد، میانه سال 1887 به ازدواج او برابری می¬کند. این شادی شاعر چندان پایدار نمیماند، پس از گذشت یک سال همسر او در هنگام زادن نخستین فرزندش از جهان می¬رود (هادیزاده، 2016: 8-7). این رویداد دردناک در مثنوی تحفه دوستان به روشنی بازتاب یافته است.
از سوی دیگر یگانه حامیِ شاهین در دربار (پروانهچی) به حکم امیر از وظیفه تبدیل شده، بعنوان حاکم شیرآباد مقرر می¬شود. کوچِ پروانهچی از بخارا بر اندوه شاهین می¬افزاید. حسودانش با استفاده از تنهایی، او را در نزد امیر بدگویی نموده؛ دیدگاه امیر را نسبت به او مخالف می¬سازند.
3- آفریدههای هنری شاهین
همانگونه که یاد شد، نامبرده یکی از شخصیتهای کممانند ادبیات فارسی در سده سیزدهم است. او همانند سعدی شیرینکلام، مولانا عبدالرحمن جامی و حضرت خداوندگار بلخ و برخی شخصیتهای پرآوازه دگر، ذوق زیبا و گنجینه معنوی خود را هم در قالب شعر و جمله¬های موزون و هم در چوکات زیبای نثر آهنگین خودش ریخته و آرائیده است. صدر ضیا او را پس از فردوسی، انوری و سعدی چهارمین پیامبر شعر می¬داند:
نظیرش نباشد به روی زمین ز پیغمبر شاعران چارمین (گل¬مرادزاده، 1395: 91).
این بیت با پیروی از بیتهای سروده شده که، شماری آن را به مولانا عبدالرحمن جامی و برخی دیگر به شاعری به نام لاادوری نسبت می¬دهند؛ اما جامی در کتاب بهارستان، هنگامی که حرف از استاد سخن، حضرت سعدی به میان می¬آید؛ چنین می¬نویسد: «یکی از شعرا گفته و الحق گوهر انصاف سفته» و پس از آن بیت¬های زیر را می¬نگارد:
درشعر سه کس پیمبرانند هرچند لا نبی بعدی
اوصاف و قصیده و غزل را فردوسی و انوری و سعدی (جامی، 1371: 105).
شاهین در بهار کوتاه زندگی خود، سرمایه بسیار بزرگ معنوی را برای خوانندگان شعر و هنر فارسی به یادگار مانده است. میراث فکری وی، دربردارنده غزلها، قصیدهها، مخمسها، ترجیع بند و ترکیب بندها، رباعیها و فردها، قطعهها، شعرهای ناتمام، مسدسها، مثنویهای اندرزی و داستانی (تحفه دوستان و لیلی و مجنون ) و اثر منثورش بدایعالصنایع به یاگار مانده است.
1-3- دیوان غزلیات و قصیدهها
شاهین در زندگی امکان و فرصت کافی برای ترتیب دیوان اشعارش را نداشت. پس از مرگ نامبرده یکی از خطاطهای بخارا به نام میرزا محمد قابل سودایی در سال 1936م این دیوان را مرتب ساخت که اکنون در گنجینه دستنویس¬های پژوهشگاه شرقشناسی دوشنبه نگهداری می¬شود. در بیاضها نیز، غزلها و قصیدههای به نام او ثبت شده¬اند، بویژه در یک دستنویس مکملی به نام شاهین بسیار غزلها و قصیده¬های موجود¬اند که از دیوان شاهین بیرون مانده¬اند (آریانفر، 1388: 358).
2-3- تحفه دوستان
این اثر به پیروی از بوستان سعدی شیرینکلام سرایش یافته است. در این یادگار ارزنده، سراینده به دنبال هدفی است که سعدی بزرگ آن را دنبال می¬کرد، یعنی اصلاح امیر و تغیر در سلوک وی، پرورش بهتر خدمتکاران و اهل سیاست و نیز آموزش و همگانی¬سازی آموزههای اخلاقی و اجتماعی می¬باشد. کوتاهی عمر و دلگیری شاهین از دایره دربار، همچنان جور و ستم¬های بیشمار روزگار بر ناتکمیل ماندن اثر یاد شده تأثیر گذاشتند.
این اثر پندآموز و حکیمانه، در قالب مثنوی سروده شده است. در شعر کلاسیک فارسی، مثنوی قالبی است که سراینده در آن بگونه راحت میتواند داشتههای فکری خود را بیان نموده، از زندان قافیه رهایی یابد. این یادگار معنوی شاهین با بیتهای زیر آغاز میشود:
مرا شکوه پایان ندارد گذار که خود شکوه بحری بود بیکنار
کسی همچو من عور و مفلس مباد نخستین طلا وانگهی مس مباد (شاهین، 2016:278).
سپس در مورد آفتهای زبان، حکایت شیعه و سنی در پیوند به یاران پیامبر بزرگ اسلام، حکایت کل شوم روی، در ستایش سخن و چندین داستان و حکایت پندآموز دیگر سخن می¬راند و خاطر آسوده می¬سازد:
تو چون روبهیی پادشاهان چو شیر مزن پنجه بر روی شیران دلیر
زبان را مکن همچو شمشیر تیز به شمشیر خود خون خود را مریز (شاهین، 2016: 280).
3-3- لیلی و مجنون
این داستان بلند را پس از مرگ همسر خود سروده و قالب آن مانند دیگر داستان¬های بلند منظوم فارسی، مثنوی است.
دیدم که نمود مرا گردون از ماتم لیلییی چو مجنون
افسانهی آن دو در خورم شد سدِّ ره و رسمِ دلگیرم شد
بستم به هزار پختهخامی پیرایهیِ خسرو و نظامی (شاهین، 2016: 166).
دیده می¬شود که شاهین با تقلید از نظامی و امیرخسرو دهلوی این داستان را به نظم کشیده است؛ اما هرگاه به صحنههای پرسوز داستان می¬رسد، از لیلی خود نیز سخن به میان می¬آورد؛ هنگامی که از جدایی لیلی و مجنون حرف می¬زند، باز در مورد خود چنین می¬گوید:
نه، نه، غلطم که آن همه غم از خوان من است لقمهیی کم
گر لیلی اوست از نظر دور لیلی من است خفته در گور
این هردو غم از چه بیکران است خود گو که تفاوتش چهسان است؟ (شاهین، 2016: 176).
داستان لیلی و مجنون با این ابیات زیبا و خوش آهنگ آغاز می¬شود:
اَلحَمدُ لِمُلهِمُ الحقایق والشکُر لِمُنعِمُ الدَقایق
مَا اَعظُمُ شانُک، ای خداوند جز خود ز همه بریدی پیوند (شاهین، 2016: 150).
سرایشگر در مورد این نامه (آفریده) چنین می¬گوید:
این نامه که نسخهی شکنج است قرآنِ هزار آیه رنج است (شاهین، 2016: 158).
در مقدمه کتاب شاهین که سال 1959م در تاجیکستان به حروف فارسی چاپ شده، شمار مصرع¬ها و سروده¬های او را چنین گفته¬اند:
- غزل، 203 پارچه، 3204 مصراع؛
- رباعی، 42 پارچه، 168 مصراع؛
- قصیده، 82 پارچه، 3480 مصراع؛
- مخمس، 5 پارچه، 225 مصراع؛
- مسدس، 3 پارچه، 90 مصراع؛
- قطعه، 10 پارچه، 62 مصراع؛
- هجویه – قصیده، 5 پارچه، 336 مصراع؛
- ترجیع بند، 3 پارچه، 162 مصراع؛
- فرد، 8 پارچه، 16 مصراع؛
- مثنوی، سه سروده، 6684 مصراع.
براین اساس مجموع مصارع سرودههای شاهین، 14497مصرع می¬باشد (شاهین، 1359: 7).
3-4- بدایع الصنایع
این اثر منثور شاهین، به شهرت و اقتدار قلمی او تأثیر فراوان داشته، کلک زیبانگارش را خوب¬تر نمایان می-سازد. اثر یاد شده با این رباعی آغاز می¬شود:
این نسخه که از شایبهی نقص بریست معجون مرکبی ز تازی و دریست
هرکس که از آن بخورد چون شارب خمر اول بنمود خنده و آنگاه گریست (یمگی، 1387: 125).
استاد صدرالدین عینی، هدف تألیف کتاب یاد شده را تنقید، اعتراض و شکایت می¬داند. وی می¬افزاید: مولف در این باره اسلوب عجیبی را در پیش گرفته است که پی بردن خواننده، در اول نظر، به مقصد اصلی خیلی دشوار است، بلکه به مطالعه تعبیرات عادی و فقرههای خنده¬آور به خنده می¬آید، بعد از محاکمه و تأمل به مقصد اصلی پی می¬برد. استاد عینی استبداد حاکم بر روزگار نویسنده را عامل نگارش کتاب به چنین سبک می¬داند (عینی، 1385: 189).
4- بینش سیاسی و فعالیتهای اصلاحگرایانه شاهین
ناداری و درماندگی، بزرگترین عاملیکه پای شاهین را به دربار پر از فساد امیر عبدالاحد کشاند. استاد صدرالدین عینی، از پیشه ندیمی شاهین بعنوان بلا یاد می¬کند و می¬افزاید که بسیار اذیت¬ها کشیده و جفاها دیده است. اصول حکومت¬داری امیر، نظام و نسق دربار او، به مانند شاهین یک شهباز مرغزار فضل و کمال و آزادی هیچ موافق نافتاده است. هرقدر شاهین، اظهار ملال و نفرت می¬کرده، آزار و آذای امیر مر او را زیادهتر می¬شده است (عینی، 1385: 185).
شماری از پژوهشگران، شخص امیر عبدالاحد خان را انسان علمدوست و فضلپرور دانسته؛ مشاوران و اطرافیان او را منبع همه بدبختی می¬شمارند. شاه عبداله یمگی یکی از چنین نگارندگان است. به نظر وی یگانه دلیلی که امیر، شاهین را از رکاب خود دور نمی¬ساخته، فضل¬پروری او بوده است (یمگی، 1387: 122). همینگونه، شاعران و نویسندگانی که در زمان پدرش (امیر مظفر) تبعید شده بودند، دوباره به بخارا بر میگردند و حتی شمار تذکرنگاران خود امیر عبدالاحد خان را شاعر دانسته¬اند و نام مستعار او را در شعرسرایی عاجز نگاشته¬اند.
شهر بخارا که در گذشته بعنوان مکه آسیای میانه و ماوراءالنهر شناخته شده بود و به تعبیر دیگر قبه اسلام شد و نامِ بخارایِ شریف به خود گرفت؛ در قرن نزدهم آنچه میتوان در عرصه شکوفایی و رونق فرهنگ دینی مشاهده کرد، یک روند رو به افول و تا حدود زیاد دستخوش تعصب و کم رونقی است. میان روحانیون شیعه و سنی همیشه بر سر مسائل اعتقادی اختلافاتی بوده است (پیرمرادیان، 1390: 1739). هرچند استاد صدرالدین عینی نقش امیرهای پسین منغیتی را در حل مسائل اختلافی میان شیعه¬ها و اهل سنت مثبت و ارزنده ارزیابی نموده، نوعی کاردانی می¬داند (ابراهیمی، 1398: 13).
رسول هادیزاده می¬نگارد: شاهین نه تنها محیط دربار، امیر و درباریان را سبب بدبختی شخص خودش می¬دانست؛ بلکه هر اندازه به اهل دربار و خود امیر نزدیکتر و بیشتر آشنایی پیدا می¬کرد، به همان اندازه نفرت او به این گروه بیشتر می¬شد. او به تدریج از تجربه روزگار خود و کارکرد امیر و مقربان به این نتیجه می¬رسید که سبب بدبختی مردم بیچاره و بی¬نظمی و بی¬سر و سامانی دولت و مملکت، حکمران زمان و ارباب بالانشین دولت می¬باشند. شاهین راه رهایی مردم و رعیت را از این بدبختی عمومی می¬جست (هادیزاده، 2016: 9).
این سراینده نازکخیال و زیبانگر از وضعیت روزگار اینگونه شکایت سر می¬دهد:
شکوهی بر آیین دولت نماند به تورانزمین، زیب و زینت نماند
سر عشرت آمد به بالین خواب بزد آسمان بر رخ فتنه آب (گل¬مرادزاده، 1395: 92).
پژوهشگران بخش ادبیات و علوم انسانی در ورارود، شاهین را یکی از شاعران و نویسندگان تأثیرگذار دانسته و آثار وی را در بیداری خلق ارزنده می¬پندارند. احمد دانش یکی از چهرههای علمدوست و معارفپرور جمهوری بخارا، بر اندیشه و رفتار شاهین تأثیر بسزا وارد نموده است. به سخن پیوند گل¬مرادزاده، آثار احمد دانش بویژه «نوادرالوقایع» بر شاهین تأثیر فوق¬العاده گذاشته است (گل¬مرادزاده، 1395: 95).
دانش در واپسین سال¬های عمرش نیاز به تحول بنیادین در جامعه را در رسالهای که خود نامی بر آن ننهاد – پس از او با نام رساله تاریخی شهرت یافت- بیان داشت. پس از مرگ او پروردگان مکتب¬اش با نام «معارف پروران» و «نواندیشان بخارا» تداوم¬بخش مرام فکری او شدند (ابراهیمی، 1399: 46).
احمد دانش، شخصیت پرکار و روشننگر بخارا، بارها به گذشته و تاریخ پرافتخار سرزمین¬اش رجوع نموده، وضعیت روزگارش را شرم¬آور و تأسف¬برانگیز می¬خواند. وی در سفری که از سوی امیر به روسیه رفته بود، از دگرگونی وضعیت بیرونی شهرها و پیشرفت علم و دانش در آن کشور متحیر شده به بخارا بر میگردد و از امیر، خواهان اصلاح و تجدد در تمام قسمت¬های نظام می¬شود؛ اما امیر و چاپلوسان دربار پیشنهاد وی را ناشنیده میگیرند. دانش که خود تربیتدیده مکتب و مدرسه بخارا بود، معتقد شد که با این علوم که در بخارا تدریس می¬شود و با این اصول تعلیمی که در مکاتب و مدارس برقرار است، بروز تغییرات و تحولات فرهنگی و اقتصادی محال است. او نوع نظام حکومت¬داری بخارا را نیز ناکاره و غیرمعیاری میدانست. از اولین روشنفکران در آسیای مرکزی بود که بر نظام آموزش مذهبی و مدرسی زمان خود تاخت و خواستار گسترش تعلیم و تربیت همچون الگوی اروپایی و پایهریزی صحیح نظام آموزشی شد (پرمو، 1399: 232).
از چهرههای دگر نوگرا، تغییرخواه و ترقی¬طلب بخارا قاری رحمت¬اله واضح بود که وی در زمان امیر مظفر در تبعید به سر می¬برد و سپس در زمان حکمرانی امیر عبدالاحد خان به بخارا برگشته بود. نامبرده می-خواست دولت و مردم مسلمان بخارا راههای پیشرفت را از جامعه مسلمان ترکیه باید بیاموزد (آریانفر، 1388: 138). ادبیات معارفپروری و روشنگری، که به رهبری احمد دانش در بخارا آغاز شد، هدف آن ایجاد اصلاحات در امارت بخارا در همه بخش¬های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مردم در این منطقه بود. عقب¬ماندگی بخارا در برابر روسیه و اروپا از دلایل شکل گرفتن این جریان بود (خدایاری، 1397: 35).
شاهین، از گفتار احمد دانش در کتاب نوادرالوقایع و تجربه شخصی خود، به این نتیجه می¬رسد که تغییر و بهبود روش حکومتداری با اصلاحها و دگرگونیهای ناچیز امکانپذیر نبوده نیازمند یک انقلاب کلی می-باشد (گل¬مرادزاده، 1395: 95).
در شعر زیر نمونه حرکتهای روشنگرانه شاهین را به درستی دیده می¬توانیم:
جهانبانی و حکمرانی و داد سزاوار آن گرد فرزانه باد
که جان بر سر مرد دانا کند بکامی که خواهد توانا کند
دهد گنج و آموزد اسرار علم کند حاصل ملک در کار علم
چو آموخت انواع حکمت تمام دهد ملک خود را به حکمت نظام
همین است رسمِ جهانخسروان که دانا ستایند و دشمن ستان
خلاف امیران این مرز و بوم هما را نه دانند فرقی ز بوم
دریغا که این ابلههان بیحس اند توانگر به زر، در هنر مفلس اند (آریانفر، 1388: 139).
این شاعر روشنبین و مسئولیتپذیر، همیشه در تلاش آن بوده تا مردم بخارا از وضعیت پست و نا بهنجار که دامنگیر¬شان بود رهایی یافته؛ مسیر پیشرفت و ترقی را بپیمایند. به سخن نجیب احمد بیضایی، شاهین با همه محدودیت¬هایی که وجود داشت در تحولات فکری و اجتماعی ماورالنهر سهم بارزی داشت و در زمینه دست به تبلیغات عالمانه زده و اشعار محرک، انتقادی و پر تهیج مینوشت و مردم را به بیداری و عدالتخواهی فرا می¬خواند (بیضایی، 1387: 74). به گفته استاد عینی، امیر عبدالاحد هرگونه پیشرفتهای علمی و ادبی شاهین را، به خودش یک گناه کبیره می¬شمرده است. او بیت زیر را یکی از شکایت¬نامه¬های شاهین می¬داند.
بر دلیل دانش من گوش ننهاد آسمان ورنه بر دعوای خود چندین روایت داشتم (عینی، 1385: 185).
امیر همیشه طعنه می¬زده که شاهین، یک ملابچه پایلوچ بود، من او را به این منصب عالی ندیمی نشاندم، به قطار امیرها و حاکمها جایش دادم، چون پست مایه دولت نادیده بود، بار دولت را برداشته نتوانست، کفران، غرور و کورنمکی کرد ... شاهین در غزل یاد شده بر این ادعای امیر یک جواب ادبی می¬دهد:
جای منت نیست بر من چرخ را، کاز خوان او چون مهی نو، بالب نانی قناعت داشتم (عینی، 1385: 185).
شاهین، پس از این همه چشمدیدها، زندگی در دربار امیر را ضایع نمودن عمر جوانی می¬داند. سخنهای مدح و ستایشی را که در اولها نادانسته و ناسنجیده در وصف امیر و اطرافیان او گفته بود، بیهودگویی و یاوهخوانی می¬شمرد. آنهایی را که شاهین نمونه بارزی از انسانیت و خوبی می¬دانست، در واقع بیعقل و گمراه و بدتر از همه حیوانهای وحشی درنده بودند (هادیزاده، 2016: 10).
براساس گفته شاه عبداله یمگی، شاهین آماده نبوده تا فهم و دانشِ بلندِ او قربانی مدحیه¬سرایی برای امیر و درباریان شود، بلکه میخواسته، اندوختههای بلند علمی و ادبی او در خدمت جامعه و بهبود وضعیت مردم قرار گیرد. او یک مسلمان آگاه و عالم مسئولیت¬شناس بود و هدف خود را انجام کارهای فراتر از مدحیهسرایی می¬دانست. همچنان می¬نویسد: روزی به حضور امیر راجع به وضع اداره امور بخارا، خودرأیی حکام، ظلم و تصرفات ناجایز آنجا اعتراض معقولی پیشکش کرد. این حرکت او پسند نیامده، مورد قهر و عتاب واقع شد. بنابراین شاهین نیز کنارهگیری اختیار نموده و مشغول کار و بار شخصی خود می¬شود. امیر به دلیل اینکه شاعرها و اهل فضل را دوست داشت بار دگر نامبرده را به دربار فرا می¬خواند. شاهین این تقرب را برای خود گوارا ندانسته با دلیلهای گوناگون میخواسته کناره¬گیری کند (یمگی، 1387: 122).
در یک سفر، چون به رکاب امیر حاضر نشد، حکم اعدام¬اش صادر گردید و این خبر توسط دوستان شاهین برایش رسید، نامبرده به جای اینکه راه فرار در پیش گیرد با یک قصیده مدحیه به خدمت امیر رسیده، مورد بخشش قرار می¬گیرد (یمگی، 1387: 123).
ناگواری وضعیت اجتماعی و سیاسی و دشمنی درباریان، سبب پیدایش بیماری سل در شاعر می¬گردد. شاهین در سفر قرشی (نسف) امیر را همراهی می¬کرد و در همین شهر بستری شده، در سال 1311هجری قمری به سن 34 سالگی با شعر و ادب و جهانیان پدرود همیشگی گفت: برخی تذکرهنگاران دگر از جمله نویسنده سخنوران دروازی می¬نویسد که شاهین در سن 35 سالگی دیده از جهان فروبست (بیضایی، 1387: 76).
شماری تذکرهنگاران، به این باور¬اند که شاهین، شاعر مغرور و خودپسند بوده و به این اساس با امیر سر سازگاری نداشته است. استاد عینی، اینگونه قضاوتها را در مورد شاعر نامبرده ظلم می¬داند (عینی، 1385: 187).
از روی نامه و دست¬خط امیر به قاضی بدرالدین که استاد عینی آن را در نمونه ادبیات تاجیک نقل نمودند، برداشت می¬شود که امیر یا از بیماری شاهین خبر نداشته و یا بنحوی بار را به دوش خود شاعر زنده یاد انداخته است؛ امیر می¬گوید: «... یا من بیتابم گفته عرض هم نکرد» (عینی، 1385: 186).
نتیجهگیری
برداشت و نتیجه موردپسند من از روایت¬ها و گفته¬های یاد شده این است که شمسالدین شاهین، یکی از شخصیتهای استثنایی و کمیاب آن روزگار بوده است. نامبرده کمبودها، مشکل¬ها و ناتوانیهای اداره وقت را خوب می¬دانسته؛ در جستجوی راه تغییر و برون¬رفت بوده است. از اینکه شمار انسانهای سودجو در دایره دربار زیاد بودند، برای او فرصت و زمینه بیان و پیاده ساختن دیدگاه¬هایش را نمیدادند. شاهین برای بهبود وضعیت موجود راهکارهای خوب و ارزنده¬ای داشت و همچنان می¬دانست چگونه بدبختی¬ها دامنگیر مردم مسلمان بخارا شده است.
از سوی دگر امیر عبدالاحد خان، در پهلوی کاستی¬ها و کمتوانی¬هایش، خوبی¬های فراوان نیز داشته؛ اما، نمی¬توان سهم و دستدرازی¬های اهل دربار و ارباب قدرت را که از زمان امیر مظفر، شامل دستگاه حکومت شدند و تا زمان او همه چیز را در اداره و اراده خود گرفته بودند، نادیده گرفت. امیر عبدالاحد، شاعران و سخنورانی را که در زمان پدرش تبعید شده بودند دوباره به کشور خواست و خود او نیز شعر می¬سرود. شاهین قربانی اهداف پلید و ناپسند اهل دربار شده و آنها برای شاهین درد سر درست می¬نمودند. همچنان، عامل بیماری شاعر از یکسو، اندوه خانواده و از سوی دگر، تنهایی او در میان مشت از آدم خواران داخل دربار بود. این گروه بداندیش و اهریمنمنش، سخنان راست او را به گوش امیر کج تعبیر نموده و دلسوزیهای شاعر را دشمنی تعبیر می¬نمودند، تا بازار فتنه و فریب¬شان همیشه گرم باشد.
تأثیرپذیری شاهین از جریان «معارف پرور بخارا» بویژه احمد دانش، سبب شد تا ناکارگی نظام را به درستی درک نموده، در اصلاح و بهبود آن بکوشد. سیستم آموزش مذهبی حاکم در بخارا با معیارهای علمی و اقتصادی جهان برابری نکرده، زمینهساز ایجاد این جریان بزرگ روشنگری شد. درباریان آلوده با فساد، نمیخواستند دستگاه حکومتداری و آموزشی بخارا دچار تحول شود؛ به همین خاطر شاهین را دشمن خود پنداشته تلاش¬ها و اندیشه¬های او را تخریبگرا و ضدنظام میدانستند. اعتماد امیر به مشاوران فسادپیشه سبب میشد تا این شاعر فرهیخته را از حلقه مقربان دور کند.
چکیده
هدف اصلی این مقاله، بررسی فعالیتهای فرهنگی و ادبی شمسالدین شاهین در امارت بخارا است. هرچند میراث ادبی شاهین بسیار غنی و شناخته شده در ورارود (ماورإالنهر) است؛ اما بیشتر پژوهشهای ادیبان تاجیک پیرامون او، به خط سریلیک است. شاهین علاوه بر قریحه بلند شاعری، در علوم مروج دینی و شیوههای درست حکومتداری یکی از چهرههای شهره روزگار خود بود. سالها برای بهبود نظام آموزش و پرورش و علوم موردنیاز جامعه و همگام با زمان، دیدگاه ارائه کرد و برای اصلاح دستگاه حکومتداری و روشهای بهتر اداره مملکت با امیر مشورههای سودمند مینمود؛ اما درباریان آغشته به فساد هر نوع بهبود در نظام حکومتداری را برای خود نابودی و پایان مأموریت میدانستند، به همین دلیل شاهین از دایره حلقه خاص امیر تا اندازهای منزوی و مورد بیمهری قرار گرفت. بر این اساس ضرورت شناخت او برای دیگر فارسی زبانان و اهل ادب که به رسمالخط نیاکان (فارسی) میخوانند و مینویسند ملموس است. در این مقاله نخست زندگینامه شاهین با استفاده از آثار چاپ شده گردآوری شده، سپس میراث فکری او مورد بررسی و مطالعه قرار گرفته و در پایان واکنش امیر بخارا و درباریان در برابر اندیشه و فعالیتهای ترقیخواهانه نامبرده بحث شده است.