بررسی «سریه» خالدبن ولید و عملکردهای بعدی خالد در دوران خلفا

وابستگی سازمانی/سمت

  • 1- دانشجوی دکتری تاریخ، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد تهران مرکزی
  • 2- دانشیار، گروه تاریخ، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد تهران مرکزی (نویسنده مسئول)
  • 3- دانشیار، گروه تاریخ، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد تهران مرکزی
دریافت: ۲۹ شهریور ۱۴۰۱ | انتشار: 30 آذر 1401

منابع و ماخذ

1- آئینه‌وند، صادق (1379)، «فتوح در اسلام: فتح تغلبی، فتح قلوب»، فصلنامه تاریخ اسلام، ش 2.
2- ابن¬هشام، عبدالملک بن هشام (1375)، السيره النبويه (زندگانى‏محمد (ص))، ترجمه: سيد هاشم رسولى محلاتى، تهران: نشر کتابچی.
3- ابوزید عبدالرحمان بن محمد (ابن خلدون) (1388)، تاريخ ‏ابن‏خلدون، ترجمه: عبدالمحمد آیتی، بیروت: دارالفکر.
4- استرآبادی، احمد بن حسن (1374)، آثار الأحمدى تاريخ زندگانى پيامبر اسلام و ائمه اطهار، محدث: سعید میرهاشم، تهران: دفتر نشر ميراث مكتوب نشر قبله.
5- بغدادی، محمد بن سعد (1374)، الطبقات‏الكبري، ترجمه: محمود مهدوی دامغانی، تهران: انتشارات دانیال.              
6- بلاذري، احمدبن يحيي (1367)، فتوح‏البلدان، ترجمه: محمد توكل، تهران: انتشارات ماهریس.
7- جعفریان، رسول (1399)، تاریخ سیاسی اسلام، سیره رسول خدا (ص)، تهران: انتشارات الهادی.
8- حمیری، عبدالملک بن هشام (1374)، السیرة النبویة سیره پیامبر اسلام، ترجمه: سيدهاشم رسولي محلاتي، تهران: انتشارات کتابچی.
9- شمس‌الدین آملی، محمد بن محمود (1381)، نفائس الفنون في عرائس العيون، ترجمه: ابراهیم میانجی، تهران: انتشارات الاسلامیه.
10- صادقی، مصطفی (1388))، «اصول حقوق جنگ در سیره نبوی»، نشریه حصون، ش 2.
11- طبرسی مازندرانی، عمادالدین حسن بن علی بن محمدبن (1391)، اخبار و احادیث و حکایات در فضایل اهل بیت رسول و مناقب اولاد بتول عبدالملک، ترجمه: رسول جعفریان، بغداد: نشر مشعر.
12- طبري، محمدبن جرير (1352)، تاريخ‏ الطبری، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، تهران: انتشارات اساطیر.    
13- عوفی، محمدبن محمد (1386)، متن انتقادي جوامع الحكايات و لوامع الروايات، ترجمه: امیربانو امیری فیروزکوهی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
14- کلبی، هشام بن محمد کلبی (1348)، بت¬های عرب، ترجمه: یوسف فضایی، تهران: نشر اصنام.
15- مقدسی، مطهربن طاهر (1374)، آفرينش‏ و تاريخ، ترجمه: محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، نشر آگه.
16- واقدی، محمدبن عمر (1369)، المغازی، ترجمه: محمود مهدوى دامغانى، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
17- یعقوبی، احمدبن یعقوب (1374)، تاریخ یعقوبی، ترجمه: محمد ابراهیم آیتی، تهران: نشر آگه.

متن کامل

مقدمه
«سریه» به جنگ¬هایی از دوران حکومت پیامبر گفته می¬شود که خود پیامبر فرماندهی آن جنگ را به-عهده نمی¬گرفتند و شخص دیگری را بعنوان فرمانده می¬گماردند. در این سریه¬ها، پیامبر اهداف مختلفی را دنبال می¬نمود که بعضا اقتصادی، اطلاعاتی، فرهنگی و یا تبلیغاتی و امثالهم بود. که در این نوع جنگ¬ها حضرت اصولا فرماندهی متناسب با اهداف منصوب می¬نمود، و حتی در انتصاب فرمانده¬ها، موقعیت¬ها و حمایت¬¬های قبیله¬ای هم در نظر می¬گرفتند. که گاها از انصار یا مهاجرین و یا قبیله¬ای دیگر باشد. ولی آنچه مهم بود بایستی تمامی براساس دستورات خداوند و کل جنگ و یا دفاع براساس آموزه¬های اسلامی باشد. در دوران بعثت پیامبر افراد و شخصیت¬های مختلفی، به اسلام روی می¬آورند و مسلمان می¬شوند که گروهی ایمان راسخ و محکم است و مطیع امر پیامبر و ولی¬شان، هم در سرعت ایمان آوردن و هم در اطاعت از ولی امرشان هستند، اما افرادی که با حتمی دانستن مسیر درست باز دنبال فرصت می¬گردند، این افراد در عملکرد بعدی¬شان و در اطاعت پیامبر و ولی¬شان متزلزل می¬باشند، بنابراین اصحاب پیامبر بودن نشانه¬هایی دارد که به عملکرد افراد در طول زندگی بستگی دارد. این سوال مطرح است که اگر رفتاری خلاف دستورات اسلامی انجام شود ولی چون نام حکومت اسلامی را یدک می¬کشد، می¬توان گفت فرمانده سپاه اسلام؟ دوم این سوال مطرح است که آیا عدم اطاعت از پیامبر موجب فاصله گرفتن این افراد از دستورات اسلامی نمی¬شود؟ سوابق پرداختن به موضوع خالدبن‌ولید به تعداد محدودی مقاله می¬رسد که بعضی به عملکردهای موردی، منفی آن پرداخته¬اند و یک حرکت را نکوهیدند و بعضی به رشادت¬ها و جنگاوری¬ها پرداخته¬اند ولی هیچکدام با نگاهی جامع و انتقادی به او نپرداخته¬اند. و اهمیت این تحقیق این است که با نگاهی کلی متوجه می¬شویم که فرمانده اسلامی خصوصیات خاصی دارد و می¬بایست تحت قوانینی حرکت کند و هدف این تحقیق نشان دادن این موضوع است که متوجه باشیم که در لشکر اسلامی، نیاز به تحت فرمان بودن قوانین اسلامی است و اگر این رعایت نشود، مسلما لشکر اسلامی نیست، که در این اثنا خالدبن‌ولید که از اشراف¬زادگان بنی مخزوم بود و از فرماندهان جنگ¬هایی سخت علیه مسلمانان داشته است و بعد از اسلام آوردن، در نبردهای مهمی مثل حنین و موته شرکت داشت، که پیامبر او را بعنوان فرمانده سریه تبلیغی، بنی جزیمه، منصوب نمود ولی عملا اقدامی که انجام داد براساس رفتارهای دوران¬های جاهلیت بود و نه براساس آموزه¬های اسلامی، که این رفتار در نبردهای بعدی او در دوران خلفا و حتی در فتوحات دیده می¬شود که در این پژِوهش قصد بررسی داریم در این مقاله سعی بر آن است اکثر مطالب از منابع دست اول تهیه شود تا نقاط تاریک این مبحث روشن شود، سعی شد هیچ قضاوتی بطور شخصی انجام نگردد و همه برداشت¬ها براساس منابع اصلی می¬باشد.

1- خالدبن ‌ولید
خالد بن وليد بن مغيره بن¬عبداله بن عمير بن مخزوم، كنيه‏اش ابوسليمان و به روایتی ابوالولید از طایفه بنی مخزوم یکی از تیره¬های بزرگ و مهم قریش بود که با بنی¬هاشم رقابت می¬کرد، خالد در جاهلیت جزء اشراف قریش و از سلحشوران آنها بود، (بغدادی، 1374: 403). خالدبن‌ولید با وجود جوانی زیاد به خاطر اعتماد به نفس بالا و موقعیت پدرش توانسته بود در نبردهای زیادی به فرماندهی قریش برسد وی مسئولیت تدارک سپاه و اسلحه خانه و سرکردگی سواران قریش را در جنگ برعهده داشت. او از خطباي فصيح و بسيار شجاع بود در خلق و صفت شبيه عمر بود ابوبكر درباره او گفته است: «زنان از آوردن فرزندي چون خالد عاجزند». (عوفی، 1386: 727)، وی مردی بلند بالای، نیکوصورت و مهیب بود بگونه-ای که هیچ¬کس در اون نمی¬گریست که از او می¬ترسید، خالدبن‌ولید تا پیش از پذیرش اسلام در سال هشتم هجری همواره در کنار سرسخت¬ترین دشمنان اسلام فعالیت می¬کرد. پدرش ولید بن مغیره، از اشراف و بزرگان قریش محسوب می¬شد و از سرسخت¬ترین دشمنان اسلام بود و از نخستین کسانی بود که پیامبر را مسخره کرد، ولید بن¬مغیره پدر خالد یکی از دانایان معروف و فصیحان قریش بوده است و عموی او معروف به ابوجهل بوده است که مردی سخن سنج و دانشمند به حساب می¬آمده است بطوریکه او را حکیم عرب می¬دانسته¬اند، او پیرمردی کهنسال بود که اعراب در محاکمات خود به او مراجعه می¬نمودند و اشعار خود را به او عرضه می¬نمودند و اظهارنظر می¬نمود و شعری را که او انتخاب می¬نمود شعر برگزیده می¬شد که در مورد آیات قران از او پرسیدند که به محض شنیدن گفت سحر است زیرا انسان را به خود جذب می¬کند، یک¬سال تمام قریش خانه کعبه را می¬پوشانید و یک¬سال بعد ولید بن¬مغیره به تنهایی خانه کعبه را می¬پوشانید، از عموهای ولید یکی ابوامیه بن¬مغیره بود که گفته شده که اختلاف قبایل قریش را درباره چگونگی گذاشتن سنگ حجرالاسود به هنگام بازسازی کعبه، با پیشنهاد تعیین داور حل شد و دیگری هشام بن مغیره که از اشراف قریش و فرمانده بنی¬مخزوم در جنگ فجار بود که با مرگ وی، قریشیان سه سال بازار به پا نکردند و مرگ وی را مبدا تاریخ خود قرار دادند و مادرش عصماء كه همان لبابه‏ صغري است بوده كه دخترحارث بن حرب بن بجير بن هزم بن رويبه بن¬عبداله بن¬هلال بن عامربن صعصعه است، اين بانو خواهرام الفضل دختر حارث است كه همسر عباس بن¬عبدالمطلب و مادر پسران اوست (بغدادی، 1374: 404).
1-1- جنگ‌های خالدبن‌ ولید علیه مسلمانان
خالد بن¬ولید بیست و یک سال پس از ظهور اسلام، به این دین اسلام گروید و در طول این سالیان، از مخالفین سرسخت مسلمانان و آئین آنان بود. در طول این مدت، هرگاه که قریش سپاهی برای نبرد علیه مسلمانان فراهم می¬نمود، او نیز در میان سپاه مشرکین حاضر بود و در تمامی جنگ¬های مشرکان (ع) شرکت می¬کرد، در سال دوم هجری در جنگ بدر، بر ضد مسلمانان شرکت کرد. (ابن¬خلدون، 1388: 368؛ واقدی، 1369: 130).
در سال سوم هجری در جنگ احد، سرکرده سواران جناح راست قریش بود و بر اثر خطایی که چند نفر از افراد سپاه اسلام در مراقبت ورود دشمن مرتکب شدند، او توانست مسلمانان را شکست دهد (ابن¬خلدون، 1388: 419؛ شمس¬الدین آملی، 1381: 323). تيرافكنان، مركز خود را ترك كردند و به غارت و تاراج پرداختند. جزء امير ايشان كه عبداله بن¬جبير بود، در جاى خود ايستاد تا شهيد شد و خالد بن وليد با اسب¬ها روى بديشان كرد و پس و پيش لشكر جايشان عوض شد. وحشى در كمين حمزه ايستاد تا از كنار او بگذرد و از پشت با حربه‏اش زد و او را كشت و دشمنان از مسلمانان بردند. روز روز آزمون و تمحيص بود و بر پيامبر حمله آوردند و سنگ بر او زدند و حضرت به پهلو افتاد و سرش شكست و لبش دريد. دندان-اش شكست و حلقه زره در چهره‏اش فرو شد و در يكى از گودال¬هايى افتاد كه ابوعامر فاسق كنده بود، همان مردى كه دو زره پوشيده بود و از بالاى كوه فريادى برخاست كه: آگاه باشيد كه محمد كشته شد! مسلمانان هزيمت شدند و على و طلحه دست حضرت را گرفتند و او را از گودال بيرون كشيدند و ابو دجانه خود را به روى حضرت افكند تا از آسيب تير در امان باشد (مقدسی، 1374: 691).
در سال پنجم هجری در نبرد خندق یا احزاب نیز شرکت نمود و جزء کسانی بود که قصد داشت از خندق عبور کند ولی موفق نشد (یعقوبی، 1374: 407).
در سال ششم هجری، خالد در رأس دویست نفر از سوارکاران قریش برای جلوگیری از حرکت پیامبر برای ادای مناسک حج، از مکه به محل کراع الغمیم رفت. عمره حديبيه‏، پيامبر در ششم ذوالقعده آن سال، دو ماه بعد از واقعه بنى¬المصطلق به قصد عمره از مدينه خارج گرديد. حضرت با كسانى كه همراه او بودند، از مهاجرين و انصار و برخى اعراب ديگر با جماعتى ميان هزار و سيصد تا هزار و پانصد نفر عازم عمره شد. از مدينه احرام بست و قربانيان را به راه انداخت تا مردم بدانند كه به جنگ نمى‏رود. اين خبر به قريش رسيد، براى آنكه او را از رسيدن به كعبه باز دارند، و با او قتال كنند، با يكديگر همدست شدند و خالدبن-وليد را با جمعى به كراع الغميم فرستادند. خبر ورود آنان در عسفان به پيامبر رسيد. پس راه تپه‏هاى مرار در پيش گرفت تا در پايين مكه در حديبيه فرود آمد و از پشت سر سپاه خالد به راه خود ادامه داد (ابن-خلدون، 1388: 431).
در سال هفتم که پیامبر و مسلمانان برای ادای عمره القضا روانه مکه شدند، خالدبن¬ولید چنان از مسلمانان نفرت داشت که شهر را ترک کرد. عمره القضاء: پيامبر بعد از خيبر تا پايان شوال سال هفتم درنگ كرد سپس در ماه ذوالقعده براى انجام عمره‏اى كه در جريان صلح حديبيه با قريش قرار نهاده بود، بيرون شد. بزرگان قريش كه ديدار با او را ناخوش مى‏داشتند، از مكه بيرون شدند (ابن¬خلدون، 1388: 439).
2-1- اسلام آوردن خالدبن ‌ولید
خالدبن‌ولید در اول صفر سال هشتم، پیش از فتح مکه، اسلام آورد (کلبی، 1348: 290). هنگامي كه پيامبر در قضاي عمره حديبيه وارد مكه شد، خالدبنوليد خود را پنهان ساخت، رسول خدا از برادر خالد درباره او پرسيد و فرمود خالد كجاست؟ برادرش مي‏گويد گفتم خداوند او را به حضور شما خواهد آورد، رسول خدا فرمود بر كسي مثل خالد اهميت اسلام پوشيده نمي‏ماند و اگر او نيرو و كوشش خود را به مسلمانان و زيان مشركان بكار گيرد بدون ترديد براي او بهتر است، چون اين سخن به خالد رسيد رغبت او را نسبت به اسلام افزون ساخت و براي خروج از مكه او را به نشاط آورد و تصميم گرفت به پيامبر بپيوندند (بغدادی، 1374: 404). خالد مي‏گويد در جستجوي هم سفري بر آمدم، عثمان بن¬طلحه را ديدم و تصميم خود را به او گفتم و او با شتاب پذيرفت و هر دو با هم بيرون آمديم، چون به منطقه هده رسيديم ناگاه عمروعاص را ديديم گفت خوشامد بر شما باد، گفتيم و بر تو خوشامد باد، پرسيد مسير شما كجاست؟ او را آگاه كرديم، او هم ما را آگاه ساخت كه آهنگ رفتن به حضور پيامبر را دارد، همگي با هم همراه شديم و به روز نخست ماه صفر سال هشتم به مدينه رسيديم، من همين¬كه با رسول خدا روياروي شدم بر ايشان با افزودن عنوان پيامبري سلام دادم و ايشان با چهره‏¬اي گشاده پاسخ داد، من اسلام آوردم و شهادت حق گفتم، پيامبر فرمود، من در تو خردي مي‏ديدم و اميدوار بودم كه تو را جزء به خير نرساند، من با آن حضرت بيعت كردم و گفتم لطفا براي من درباره همه كارهايي كه در جلوگيري از پيشرفت آئين الهي انجام داده‏ام آمرزش خواهي فرماي، پاسخ داد كه اسلام گذشته را مي‏پوشاند، گفتم اي رسول خدا! با اين وجود براي من استغفار فرماي، عرضه داشت بار خدايا همه كارهاي خالد را كه در جلوگيري از آئين و راه تو انجام داده است بيامرز. خالد مي‏گويد، نخست من جلو رفتم، سپس عمروعاص و عثمان بن¬طلحه جلو آمدند و مسلمان شدند و با پيامبر بيعت كردند (بغدادی، 1374: 405).
دین مبین اسلام همیشه آغوشش برای بازگشت و پذیرش همه باز بوده و برای پیوستن به خیل عظیم و خروشان الهی هیچ محدودیتی قائل نشده، بلکه استقبال نیز نموده است و حتی قابل ذکر است اشخاصی مانند خالدبن‌ولید که از ریشه خانوادگی بسیار بدی داشته و از تأثیرگذارترین و سرسخت¬ترین دشمنان اسلام و پیامبر بودند و همچنین خود او که جزء سرسخت¬ترین دشمنان پیامبر بود بگونه¬ای هم نفرت داشت که حاضر نبود نگاهش به حضرت بیفتد، باز با روی آوردن به اسلام مورد پذیرش قرار می¬گیرد و حتی حضرت بیان می¬نمایند اسلام گذشته تو را فراموش می¬کند، اما اسلام آوردن به معنای تسلیم محض دستور خداوند بودن و آنچه را که دستورات اسلامی است اطاعت کند و سر تسلیم در برابر خداوند داشته باشد و این در صورتی اتفاق می¬افتد که اسلام را خالصانه و با تمام وجود باور داشته باشد و نیت و عمل یکی باشد و این در صورتی با مشکل مواجه می¬شود که خالصانه نباشد و اهداف و نیت دیگه¬ای غیر از خدا وجود داشته باشد.

2- مفهوم سریه و آموزه‌ها و قوانین اسلامی حاکم بر آن
«سریه» به جنگ¬هایی از دوران تشکیل حکومت اسلامی گفته می¬شود که خود حضرت در آن جنگ¬ها حضور نداشته و باتوجه به اهدافی که حضرت برای جامعه نوپای اسلامی آن زمان داشته است، یکی از اصحاب را به فرماندهی و انجام مأموریت انتخاب می¬کردند، که این مأموریت¬ها، اهدافی اقتصادی، اطلاعاتی، و تهاجمی، فرهنگی، و تبلیغاتی داشته¬اند، تا با رفع تهدیدهای مختلف و با ایجاد امنیت اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و ... وضعیت دفاعی ایجاد نموده و شرایط توسعه حکومت نوپای اسلامی را بنمایند. با دقت در سیره و روش حضرت رسول اکرم در جنگ¬ها متوجه تفاوت رفتار و سیاست جدیدی با دیگر جنگ¬ها چه در قبل و چه در بعد می¬شویم و تأثیرگذاری این رفتار بر قوانین و خواسته¬های جنگ¬های بعد از حضرت نیز حکمفرما می¬باشد. که با پرداختن به گوشه¬ای از این اصول و این ساختار در قسمت¬های بعدی به بعضی از این ساختارشکنی¬ها هم می¬پردازیم.
1-2- تفاوت جنگ در اسلام با دیگر جنگ‌ها
مهمترین اصل برای رسول خدا در رفتار با دشمنان هدایت آنان بوده و برپایه صلح¬طلبی و مدارا، در عین هوشیاری و قدرت است (صادقی، 1388). حضرت هیچ¬گونه جنگی را از طرف خود انجام ندادند و تماما با دستورات خداوند بوده، مسلمانان بارها از اذیت و آزار مشرکان پیش حضرت شکایت داشتند حضرت می-فرمودند من مأمور به جنگ نیستم تا اینکه با نزول آیه 39 سوره حج، اولین دستور جنگ و جهاد بر علیه دشمنان صادر شد که این جنگ¬ها با جنگ¬های قبایل و جنگ¬های جاهلیت و یا جنگ¬های دول بزرگی مثل ایران و روم و ... فرق داشت و تابع اصولی بود که از وحی الهی سرچشمه می¬گرفت و رعایت این اصول هم واجب بوده و هم سرپیچی از آن، سرپیچی از فرمان خداوند محسوب می¬شد. گزیده¬ای از این اصول: (صلح¬طلبی و مدارا با دشمنان و مخالفان) سیره و روش حضرت برپایه صلح¬طلبی بوده نه جنگ، بدین-گونه که با دشمنان خود جنگی نداشته مگر اینکه آنها شرارت داشته باشند و یا مانعی ایجاد کنند و ... در بسیاری از این جنگ¬ها، جنگی صورت نگرفته بلکه حضرت پیمان صلحی برقرار نموده¬اند و حضرت تا زمانی که اقدام جدی انجام نمی¬دادند با آنان مدارا می¬نمود ولی زمانی که خیانت می¬کردند به سختی با آنان برخورد می¬نمود (دعوت قبل از جنگ و عدم شروع به جنگ): حضرت همیشه تأکید می¬نمودند که اول آنها را به خداپرستی و ترک بت¬پرستی دعوت کنید و برخلاف دشمنان هیچ وقت در جنگ پیش¬دستی نمی¬کرد، وقتی پیامبر، حضرت علی را برای فتح یمن فرستاد فرمود: چون به محدوده ایشان رسیدی، با آنان درگیر نشو مگر آنکه به تو حمله کنند و این جریان در جریان جنگ¬های زمان حکومت حضرت علی و یا در کربلا توسط امام حسین نمایان بود. رعایت اصول انسانی و پایبندی به پیمان و رفتار مناسب با زنان و کودکان و غیرنظامیان و خوش¬رفتاری با اسیران و امتناع از کشتار جمعی از دیگر اصول می¬باشد (صادقی، 1388).
2-2- خطوط قرمز و موانع در جنگ
از امام صادق نقل شده است، هرگاه پیامبر سریه¬ای را به جایی اعزام می¬داشت پیش از حرکت، افراد سپاه را روبروی خود می¬نشانید و به آنها می¬فرمود: به نام خدا و به یاری خدا و در راه خدا و بر سنت پیغمبر خدا بروید و مبادا در غنیمتی که بدست آوردید، خیانت کنید و مبادا کسی را مثله کنید و یا غدر و مکر بکار ببرید و هرگز افتاده و پیر و کودک و زن را به قتل نرسانید و درخت را قطع نکنید مگر مجبور شوید و اگر ضعیف¬ترین مسلمان و یا بهترین آنها به یکی از مشرکان مهلت داد، آن مشرک در پناه او می¬باشد و وی در امان است تا اینکه قران به سمع او برسد، اگر اسلام اختیار کرد وی برادر شما خواهد بود و اگر نه او را به محل امن خودش برسانید و از خداوند بخواهید در آینده به وی دست یابید.
3-2- ویژگی‌ها و معیارهای انتخاب فرماندهان
فرمانده¬هایی را که پیامبر برای سریه¬ها انتخاب می¬نمود اصولا ویژگی¬های خاصی داشتند همانند: شجاعت و بی¬باکی، صبر، از خودگذشتگی، اعتمادبه نفس و روحیه و اراده بالا، نظم و اطلاعت از امر ولی، داشتن اطلاعات جغرافیایی از مناطق اعزامی، تجربه و میدان دیدگی، علم به احکام الهی، گذشت و نرمش و زیرکی و استعداد بکارگیری خدعه و سخنوری و توانایی¬های بالای نظامی، علم تدبیر جنگ و تاکتیک¬های نظامی، مهارت نظامی مثل آمادگی جسمانی، تنومند بودن، تبحر در شمشیرزنی، تیراندازی و سوارکاری و خلاصه بگفته ابن¬هشام یک فرمانده لایق و یا نالایق می¬توانست سرنوشت یک جنگ را تغییر دهد (ابن-هشام، 1375: 411). و ابن¬سعد بدین¬گونه مطرح نموده که: شجاعت، بی¬باکی و آشنایی به فنون نظامی نخستین ویژگی بود که پیامبر به آن توجه داشت. مهمترین ویژگی اطاعت از رسول خدا بود، چراکه اطاعت از رسول خدا اطاعت از خدا محسوب می¬شود: «قُل اَطیعوا اللّهَ والرَّسولَ» ، «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اَطیعُوا اللّهَ واَطیعُوا الرَّسولَ ...» ، «مَن یُطِعِ الرَّسولَ فَقَد اَطاعَ اللّهَ» ، «مُطاع ثَمَّ اَمین» ، «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ» ، اطاعت از رسول خدا، اطاعت از خداست: در شانزده آیه، اطاعت از خدا و رسول بدون تکرار کلمه ﴿أَطِيعُوا﴾ آمده است که دلالت بر ملازمه بین اطاعت خدا و رسول او دارد، یعنی هیچ¬یک بدون دیگری فایده ندارد. ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ﴾ «هرکه از پیامبر فرمانبرداری کند بیگمان از خداوند فرمان برده است» ، ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ «ای مومنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» ، ﴿وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾ «آنچه پیامبر به شما می¬دهد بگیرید و از آنچه شما را از آن باز می¬دارد دست بکشید» ، ﴿قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ﴾ «بگو از خداوند و پیامبر فرمان برید» . در واقع به همه آنچه بوسیله رسول خدا بیان شده؛ چه بصورت امر و چه بصورت نهی، به امر الهی است و باید براساس آن عمل کرد.
رسول با اعزام سریه¬ها هم امنیت اقتصادی و هم سیاسی و اجتماعی را ایجاد نموده و هم زمینه¬های تبلیغ و رشد اسلام را محیا نموده و هم آموزه¬های مهم اخلاق و روش رفتاری در جنگ را مطرح و آموزش داده و سرلوحه تمامی جنگ¬ها در طول تاریخ قرار داده است و تبیین نموده است که کسانی که این آموزه¬ها را رعایت ننموده و یا به سلیقه خود رفتار کردند و براساس دستورات خداوند عمل ننموده¬اند در واقع در مسیر اسلام نبوده و نیستند و مسیر انحرافی را پیموده¬اند که قابل ذکر است که در جنگ تحمیلی حزب بعث عراق علیه ایران اسلامی امام خمینی این اصول اسلام را دستور به رعایت می¬نمودند و همچنین در جنگ داعش رفتارهای غیراسلامی داعش که مدعی حکومت اسلامی داشت ولی سلیمانی بر رعایت تمامی اصول اسلامی نه تنها تأکید داشت بلکه بشدت مقید بود.

3- در خدمت اسلام بودن خالدبن ‌ولید در زمان حیات پیامبر
سريه موته در ماه جمادى¬الاولى از سال هشتم هجرت پيامبر واقع شد. و موته نزديك بلقاء است و بلقاء به نزديك دمشق است. پيامبر در ماه جمادي¬الاول گروهي را سوي شام فرستاد كه در موته شكست خوردند (طبري، 1352: 1159). رسول خدا حارث بن عمير ازدى از بنى لهب را با نامه‏¬اى به نزديك فرماندار بصرى فرستاد و او چون به موته رسيد شرحبيل بن عمرو غسانى او را بگرفت و بكشت. و حارث تنها فرستاده رسول خدا است كه كشته گردیده و اين بر پيامبر سخت گران آمد و مردم را فراخواند و مردم به شتاب در حرف جمع شدند و شمارشان سه هزار تن بود (بغدادی، 1374: 127). پيامبر فرمود: سردار شما زيد بن¬حارثه باشد و اگر او كشته شد جعفر بن ابى¬طالب سركرده خواهد بود و اگر او كشته شد عبداله بن رواحه و لوائى سپيد از براى آنان بست و آن را به زيدبن¬حارثه سپرده فرمود: به قتل¬گاه حارث بن عمير برويد و هركه را در آن جاست به اسلام بخوانيد و اگر نپذيرفتند، با يارى از خداوند با آنان كارزار كنيد (طبري، 1352: 1172). ابن ابى¬سبره، از قول اسحاق بن عبد¬اله بن ابى¬طلحه، از رافع بن اسحاق، از زيد بن ارقم نقل كرد: رسول خدا خطاب به فرماندهان موته چنين فرمود: به شما وصيت مى‏كنم كه نسبت به خدا پرهيزگار و نسبت به مسلمانانى كه همراه شمايند خيرانديش باشيد. و هم فرمود: به نام خدا و در راه او جنگ كنيد، با هركس كه خدا را كافر باشد جنگ كنيد، در عين حال مكر و فريب بكار مبريد و غل و غش مكنيد و كودكان را نكشيد، و چون با دشمنان مشرك برخورديد آنها را به يكى از سه چيز دعوت كنيد، و هر پيشنهاد را كه پذيرفتند قبول كنيد و دست از ايشان بداريد، نخست به اسلام دعوت¬شان كن، اگر پذيرفتند از ايشان بپذير و از جنگ با ايشان دست بدار، دوم اينكه از ايشان بخواه تا از سرزمين خود بروند و هجرت كنند، و اگر پذيرفتند اعلام كن كه براى آنها همان حقوقى منظور خواهد شد كه براى ديگران، و اگر مسلمان شدند و ترجيح دادند كه در سرزمين¬هاى خود باشند، به آنها خبر بده كه حكم ايشان مانند حكم عرب¬هاى ديگرى است كه مسلمان شده‏اند. احكام الهى درباره آنها اجرا خواهد شد، و براى آنها از فى‏ء و غنايم سهمى نخواهد بود، مگر اينكه همراه مسلمانان در جهاد شركت كنند. اگر از پذيرفتن اين دو مطلب خوددارى كردند، آنها را به پرداخت جزيه دعوت كن، و اگر پذيرفتند تو قبول كن و دست از ايشان بردار، و اگر از تمام اين پيشنهادها سرپيچى كردند، از خدا يارى بخواه و با آنها كارزار كن، و اگر مردم حصار يا شهرى را محاصره كردى و آنها حاضر شدند كه در قبال حكم و فرمان خدا تسليم شوند و گردن به فرمان نهند، آنها را به حكم خدا قول مده، بلكه بگو بايد گوش به فرمان تو باشند، كه تو نمى‏دانى آنچه مى‏كنى حتما حكم الهى است يا نه. و اگر قومى را محاصره كردى و خواستند كه آنها را در ذمه خدا و رسول خدا قرار دهى نپذير و بگو ذمه خودت و پدرت و ذمه يارانت را بپذيرند، چه اگر شما پيمان و ذمه خود و پدرانتان را بشكنيد بهتر از آن است كه پيمان و ذمه خدا و رسول را بشكنيد ابو صفوان نقل كرد كه: پيامبر به منظور بدرقه سپاه موته بيرون آمدند و چون در محل دروازه وداع رسيدند، توقف فرمودند و سپاهيان هم گرد آن حضرت ايستادند و چنين فرمود: «به نام خدا جهاد كنيد! با دشمن خدا، و دشمن خودتان در شام جنگ كنيد، در آنجا مردمى را در صومعه‏ها خواهيد يافت كه از مردم كناره‏گيرى كرده‏اند، متعرض ايشان نشويد. البته گروهى ديگر را هم خواهيد يافت كه شيطان در سر ايشان لانه گرفته است، آنها را با شمشير ريشه¬كن سازيد. هرگز زن و كودك شير خوار و پير فرتوت را مكشيد، درخت خرما و هيچگونه درختى را ريشه¬كن نسازيد و هيچ خانه‏اى را خراب نكنيد (واقدی، 1369: 578).
چون مسلمانان از مدينه بيرون آمدند و روى در راه نهادند دشمن از مسيرشان‏ آگاه شده براى مقابله، سپاه گرد آورد و بيش از صد هزار تن گرد آورد و مشركان را شمار و سلاح و ساز و برگ و ديبا و حرير و زر و سيم چندان بود كه كس را تاب رويارويى با ايشان نبود. عبداله بن رواحه آنها را تشجيع كرد و گفت: به خدا سوگند ما هرگز با دشمن به اتكاى عده زياد، يا اسب و سلاح زياد جنگ نكرده‏ايم، بلكه با اعتماد به اين دين كه خدا ما را با آن گرامى داشته است جنگ كرده‏ايم. اكنون هم آماده شويد و راه بيفتيد، به خدا سوگند مى‏ديدم كه در جنگ بدر همراه ما بيش از دو اسب نبود، و روز احد فقط يك اسب داشتيم. به هر حال جنگ ما خالى از يكى از دو خوبى نيست، يا بر دشمن پيروز مى‏شويم و اين همان چيزى است كه خدا و پيامبرمان وعده كرده‏اند و وعده ايشان خلاف نخواهد داشت، و يا به شهادت مى‏رسيم و به برادران خود ملحق مى‏شويم و در بهشت مصاحب ايشان خواهيم شد. مردم از گفتار مردى مثل ابن رواحه نيرو گرفتند و قوى شدند، ربيعه بن عثمان، از قول مقبرى، از ابو هريره برايم نقل كرد كه گفت: من در جنگ موته شركت كردم و چون متوجه كثرت دشمن و اسلحه و ساز و برگ و مركوب¬ها و ديبا و حرير و طلاى ايشان شدم برق از چشمم پريد. ثابت بن ارقم به من گفت: اى ابو هريره تو را چه مى‏شود؟ مثل اينكه دشمن را خيلى زياد مى‏بينى؟ گفتم: آرى. گفت: اگر در جنگ بدر ما را ديده بودى متوجه مى‏شدى كه ما بواسطه كثرت و زيادى، يارى نمى‏شويم (استرآبادی، 1374: 252). ابن¬سعد اینگونه بیان نموده که: در اين ميان عبداله بن رواحه با نطق پرشورى كه كرد آنان را تشجيع بجنگ كرده، او در ميان سپاه بپا خواسته گفت: اى مردم بخدا همان چيزى را كه اكنون خوش نداريد همان است كه طالب آن هستيد اين همان شهادتى است كه بشوق آن بيرون آمده‏ايد، ما كه با مردم بعده زياد و كثرت سپاه و نيرو نمى‏جنگيم ما با نيروى اين دينى مى‏جنگيم كه خدا ما را بدان گرامى داشته، برخيزيد و براه بيفتيد كه يكى از دو راه نيكو (و سرنوشت خير) در جلوى ما است: يا فتح يا شهادت! ... (اين نطق پرشور قدرتى در مردم ايجاد كرد) (بغدادی، 1374: 127). همه گفتند: بخدا ابن رواحه راست مى‏گويد، و بدنبال آن همگى براه افتادند، و جنگ (سختى) بين دو سپاه ایجاد شد، زيد بن حارثه كه پرچم جنگ را در دست داشت خود را به سپاه دشمن زده تا كشته شد. پس از او جعفر بن ابى¬طالب پرچم را بدست گرفت و مردانه جنگيد تا وقتى كه ديد دشمن كاملا او را محاصره كرده از اسب سرخ رنگ خود پياده شد و (بي¬باكانه) جنگيد تا كشته شد. پس از اينكه جعفر بن ابى¬طالب كشته شد عبداله بن رواحه پيش رفت و پرچم را برداشته و جنگيد تا كشته شد، هر سه فرماندهی که رسول مشخص نموده بود شهید شدند، در اين موقع ثابت بن اقرم پيش رفته پرچم را از زمين برداشت و فرياد زد: اى مسلمانان كسى را براى فرماندهى انتخاب كنيد و پرچم را بدست او دهيد، گفتند: تو اين كار را بكن! جواب داد: من از عهده اين كار بر نمى‏آيم.
خالدبن‌ولید تازه مسلمان شده بود و مسلمان شدنش نیز همانند دیگر عاشقان اسلام نبود بلکه براساس مصلحت اندیشی بود که با همفکران¬اش همانند عمربن¬عاص بخاطر قدرتمند شدن اسلام، به مسلمان شدن رو آورده بود و آشنایی با دستورات اسلام و همچنین روحیه جهاد و مقاومت و شهادت¬طلبی نداشته و متأسفانه جمعیت سه هزار نفری مسلمانان در سریه موته، فقط آوازه جنگاوری خالدبن‌ولید را دیده بودند و تصور جنگاوری الهی داشتند همانند دیگر فرماندهان ولی تصور نمی¬نمودند که روشی غیر از آموزه¬های اسلامی انجام بدهد و مردم با ضعف برخورد ثابت بن ارقم كه چنان ديدند خالدبن¬وليد را براى اين كار انتخاب كردند و پرچم را بدست او سپردند، ولی به هر حال با خواست مردم، نه پیامبر، خالد فرمانده شد، خالد پرچم را بدست گرفت، وى سالار نبود و از پيش خود سالار شد (طبري، 1352: 1172)، لشگر اسلام را واپس كشيد و خالد مسلمانان را برداشته به سوى مدينه حركت كرد.
1-3- مراجعت سپاه اسلام به مدینه
چنانچه گفتيم خالدبن¬وليد لشگر را برداشته به مدينه بازگشت، و چون به¬ مدينه رسيدند، مردم لشگر را ديدند خاك به روى آنها مي¬پاشيدند و مي¬گفتند: اى گريختگان و فراريان آيا (از جنگ) در راه خدا فرار كرديد. طبری می¬گوید و چنان شد كه مردم مدينه خاك بر سپاه مي‏پاشيدند و مي‏گفتند: «اي فراريان راه خدا». ام سلمه همسر پيامبر به زن سلمه بن هشام بن مغيره گفته بود: «چرا سلمه به نماز پيامبر و مسلمانان حاضر نمي‏شود؟» گفت: «بخدا تاب حضور ندارد كه وقتي بيايد مردم بانگ مي‏زنند شما از راه‏ خدا فرار كرده‏ايد و در خانه نشسته و بيرون نمي‏شود» (طبری، 1352: 1173). كار اعتراض و سرزنش مردم زياد شد بحدى كه سلمه بن هشام- يكى از سپاهيان- در خانه نشست و از ترس اعتراض مردم كه به او فرارى لقب داده بودند به مسجد هم نمي¬آمد. و قيس بن مسحر براى عذرخواهى از مراجعت موته اشعارى گفت و حسان بن ثابت و كعب بن مالك نيز هركدام به¬نوبه خود اشعارى در مرثيه جعفر بن ابى-طالب و زيد و عبداله سرودند (استرآبادی، 1374: 254).
مسلمانان در جنگ¬هایی که داشتند در برابر دشمن عده سپاهشان همیشه قلیل¬تر بوده ولی همیشه پیروز بودند و همه اعتقاد داشتند که اگر مقاومت می¬نمودند و با روحیه شهادت¬طلبی می¬جنگیدند، پیروز می-شدند (استرآبادی، 1374: 253).
عبداله بن زبير حميرى از سفيان بن عيينه، از اسماعيل بن ابى¬خالد، از قيس بن ابى¬حازم نقل مى‏كند پيامبر چون آگاه شدند كه در جنگ موته (پس از شهادت اميران سه‏گانه‏) پرچم به خالدبن¬وليد سپرده شده است، فرمودند: اى كاش پرچم به مردى داده مى‏شد كه پدرش كشته شده است، يعنى اسامه بن زيد (بغدادی، 1374: 53). ابن ابی¬سبره، از اسحاق بن عبداله، از ابن¬كعب بن مالك برايم نقل كرد كه گفته است: «چند نفر از بستگان من در جنگ موته حضور داشتند و چنين مى‏گفتند: چون خالد پرچم را برداشت. روى به هزيمت آورد و همراه مردم گريخت، و مسلمانان كشته شدند، و مشركان به تعقيب مسلمانان پرداختند. قطبه بن عامر شروع به فرياد كشيدن كرد و گفت: اى قوم، اگر مرد در حال حمله كشته شود بهتر است تا در حال گريز. او همچنان فرياد مى‏كشيد ولى كسى به او توجه نكرد چون همه در حال گريز بودند و از پرچمدار كه مى‏گريخت پيروى مى‏كردند» (واقدی، 1369: 580).
2-3- سریه خالدبن‌ولید بر سر جذیمه از کنانه
زمانى كه پیامبر در مكه بود، بين پانزده تا بيست روز، خالدبن‏¬وليد را همراه گروهى به سوى قبيله بنى جذيمة فرستاد تا به اسلام دعوت¬شان كند. اين قبيله در ناحيه يَلَمْلم سكونت داشتند. بنى جذيمة ابن عامر در جاهليت به بنى المغيره آسيب زده و عوف پدر عبدالرحمن بن عوف را كشته بودند، بنى سليم در جاهليت، ربيعة بن مكدم را كشته بودند، و جذل طعان به خون¬خواهى ربيعه، مالك بن شريد را از بنى سليم كشته بود. خبر به جذيمه رسيد كه خالد همراه بنوسليم آمده است (يعقوبى، 1374: 422). زمانى كه آنان خالد را با جمعى از مسلمانان- سيصد و پنجاه نفر- ديدند به اتكاى اسلام و اذان و مسجد خود آسوده خاطر بودند. خالد در برابر آنان ايستاد و پرسيد: چرا سلاح در دست داريد؟ گفتند: براى دفاع از دين اسلام در برابر مخالفان. پس خالد به آنان گفت: اسلحه را بگذاريد. گفتند ما عليه خدا و عليه رسول-اش سلاح بر نمى‏گيريم و ما مسلمانيم، اكنون ببين كه رسول خدا تو را براى چه كارى فرستاده است، پس اگر تو را فرستاده است تا زكات را بگيرى، اين شتر و گوسفند ما است، پس بر آنها بتاز. گفت سلاح را فرونهيد. گفتند: راستى كه مى‏ترسيم ما را بكينه جاهليت بگيرى (یعقوبی، 1374: 422). پس از آن به دستور خالد سلاح را زمين گذاشتند، پس از آنان بازگشت و مردان قبيله اذان گفتند و نماز خواندند و چون سحرگاه شد، اسب بر آنان تاخت و مردان رزمى را كشت و زنان و فرزندان را اسير گرفت، خالد آنان را اسير كرد و برخى را به برخى ديگر بست. در آن لحظه ميان مسلمانان اختلاف شد تا آنكه در نيمه‏هاى شب منادى خالد فرياد زد: هركس اسير خويش را بكشد! كسانى از بنوسليم كه همراه خالد بودند اسيران-شان را گشتند، اما مهاجرين و انصار از فرمان او سرپيچى كردند. پس از آنكه به مكه آمدند، عمر وعبد الرحمان بن عوف به خالد گفتند: تو به خاطر عمويت فاكه، كه در جاهليت به دست‏ بنی¬جذيمه كشته شده، چنين كردی (جعفریان، 1399: 634). عبدالرحمن بن عوف گفت: بخدا قسم كه خالد آنان را مسلمان كشت. خالد گفت آنها را نكشتم مگر بجاى پدرت عوف بن¬عبدعوف. عبدالرحمن گفت بجاى پدرم نكشتى، ليكن بجاى عمويت فاكه بن مغيره كشتى (یعقوبی، 1374: 422). خالد در جنگ حنين هم، پيرزنى را به قتل رساند كه مورد اعتراض پيامبر واقع شد (بغدادی، 1374: 405).
خبر به پیامبر رسيد پس گفت: اللهم انى أبرأ اليك مما صنع خالد، خدايا من نزد تو از آنچه خالد انجام داد، براستى بيزارى مى‏جويم. رسول خدا با شنيدن خبر، بر خالد خشم گرفت و صورتش را از او برگرداند. خالد مى‏گفت: رسول خدا او را براى جنگ فرستاده بود، در حالىكه دروغ مى‏گفت، زيرا پیامبر خود فرمود: من خالد را براى دعوت فرستادم نه جنگ. به علاوه افراد سريه همگى مسجد و اذان بنى جذيمه را ديده و شنيده بودند. رسول خدا فرمودند: خدايا! من از آنچه خالد انجام داده به تو تبرى مى‏جويم. در آن مجلس عمار به خالد تندى كرد و پس از آن خالد به عمار. حضرت فرمود: ساكت باش خالد! چيزى به عمار مگو، كسى كه با او دشمن باشد با خدا دشمنى كرده و هر كسى كه بر او غضب كند بر خدا غضب كرده است. پیامبر پس از آن پولى و مالى را كه از يمن رسيده بود تسليم امام على كردند تا نزد بنى¬جذيمه رفته فديه كشتگان آنها را بپردازد و آنان را تسلى دهد. و علی ديه كشتگان را داد و از آن باقى مانده‏اى نزدش ماند. پس على آنرا هم به آنان داد كه رسول خدا را از آنچه دانسته و از آنچه نمى‏داند حلال كنند. پس رسول خدا گفت: لما فعلت احب الى من حمر النعم و آن روز به على گفت فداك ابو اى، پدر و مادرم فداى تو باد (یعقوبی، 1374: 422، ابن¬خلدون، 1388: 446). طبری هم اینگونه بیان نموده: «و پيمبر خدا خالدبن-وليد را فرستاد وى برفت تا بر آب بنى جذيمه فرود آمد و چون قوم او را بديدند سلاح برگرفتند، خالد گفت: سلاح بگذاريد كه مردم مسلمان شدند». يكى از مردم بنى جذيمه گويد: وقتى خالد به ما گفت كه سلاح بگذاريم يكى از ما كه جحدم نام داشت گفت: «اى بنى جذيمه اين خالد است. بخدا پس از گذاشتن سلاح، اسارت است و پس از اسارت گردن زدن است، بخدا من سلاح نمى‏گذارم». گويد: و كسانى از قومش او را بگرفتند و گفتند: «اى جحدم مى‏خواهى خون ما را بريزند، مردم مسلمان شده‏اند و جنگ از ميان رفته و كسان ايمنى يافته‏اند». و اصرار كردند تا سلاح بنهاد و قوم نيز به گفته خالد سلاح فرو گذاشتند، آنگاه خالد بگفت تا دست¬هايشان را ببستند و آنها را از دم شمشير گذرانيد و بسيار كس بكشت (طبري، 1374: 1195). و چون پيمبر از ماجرا خبر يافت دست به آسمان برداشت و گفت: «خدايا من از آنچه خالد كرد بيزارم» آنگاه امام علی را خواست و گفت: «پيش اين قوم برو و در كارشان بنگر و كار جاهليت را از ميان بردار». على برفت و مالى همراه داشت كه پيامبر داده بود و خون¬بهاى كشتگان و عوض اموال¬شان را بداد تا آنجا كه ظرف سگ را عوض داد و خون و مالى نماند و چيزى از آن مال بجا مانده بود و چون از اين كار فراغت يافت گفت: «آيا خون و مالى بى ديه و عوض مانده است؟» گفتند: «نه» گفت: «من اين مال باقيمانده را از جانب پيامبر به عوض آنچه پيامبر نمي¬داند و شما نمي¬دانيد به شما مى‏دهم» و چنين كرد و پيش پيامبر بازگشت و ماجرا را با وى بگفت (طبري، 1374: 1196). ابن¬اسحاق گويد: ميان خالدبن¬وليد و عبدالرحمان بن عوف گفتگويى رفت و عبدالرحمان بدو گفت: «در اسلام روش جاهليت پيش گرفتى!» خالد گفت: «انتقام خون پدر تو را گرفتم». عبدالرحمان گفت: «دروغ مى‏گويى من قاتل پدرم را كشته بودم تو انتقام عمويت فاكه بن مغيره را گرفتى» و گفتگوى ناروا در ميان رفت و چون پيامبر خبر يافت به خالد گفت: «آرام باش و دست از ياران من بدار كه به خدا اگر به اندازه كوه احد طلا داشته باشى و همه را در راه خدا خرج كنى مانند عمل يك صبحگاه يا يك شبانگاه ياران من نشود» (طبري، 1374: 1197).
3-3- سریه خالدبن ‌ولید بر سر عزی
«قريش»، «عزى» را بزرگ مى‏داشت، و دو قبيله «غنى» و «باهله» نيز در پرستش آن با «قريش» همداستان بودند. پس پيامبر «خالد» پسر «وليد» را فرستاد تا درخت (منسوب به او) را بريد، و خانه (اش) را ويران ساخت، و بت را شكست. پیامبر خالدبن‌ولید را که از بزرگان قریش بود برای نابودی بت عزی فرستاد و این سریه با موفقیت انجام گرفت و اینکه توسط یکی از بزرگان و فرماندهان سابق قریش انجام می¬گرفت یک نابودی بزرگ برای قریش و یک پیروزی بزرگ برای مسلمانان و یک تبلیغ عظیم برای باطل بودن تفکرات خرافی بت¬پرستی و دنباله¬روهای ساده¬دل بود، این حرکت توسط هر شخص دیگه¬ای این همه تأثیرگذار نبود. بت «عزى» در واديى از «نخله شاميه» بود كه «حراض» ناميده مى‏شد. و «عزى» نزد قريش، بزرگترين بت¬ها بود، به زيارت¬اش مى‏رفتند، و پيشكش برايش مى‏بردند، و پيش او قربان مى‏كردند و قريش در ضمن طواف كعبه «لات» و «منات» و «عزى» را بزرگ مى‏داشتند، و آنها را شفيع خود نزد خداى يگانه تصور مى‏كردند قريش، «لات»، و «منات»، و «عزى» را «غرانيق عالم بالا» مى‏خواندند و آنان را دختران خدا مى‏گفتند، و يارى و شفاعت آنان مايه اميدشان بود و اما «عزى» (اختصاصى كه داشت اين بود كه) «قريش» تنها زيارت و قرباني را به او مخصوص مى‏داشتند، و سبب، نزديكى «عزى» به اينان بوده است، همواره «عزى» اين چنين (مقامي) داشت تا خداى پيامبرش را برانگيخت، و پيامبر «عزى» و ديگر بتان را پست شمرد، و مردمان را از پرستش آنان نهى فرمود، و «قرآن» نيز درباره آنها نازل شد و اين امر بسى بر «قريش» دشوار آمد، چنان¬كه ابو أحيحه (و او «سعد» پسر «عاص» پسر «أمية» پسر «عبد شمس» پسر «عبد مناف» است‏) چون به بيمارى مرگ دچار شد، و «ابولهب» از او عيادت كرد، مى‏گريست. «ابولهب» پرسيد: «اى ابو أحيحه چه چيز تو را مى‏گرياند؟ آيا از مرگ گريه مى‏كنى و حال آنكه چاره‏اى از آن نيست؟» گفت: «نه، بلكه از آن بيم دارم كه «عزى» بعد از من پرستيده نشود.
4-3- سریه خالدبن ‌ولید بر اکیدر
پیامبر خالدبن‌ولید را در سریه¬ای به سوی اکیدر بن عبدالملک می¬فرستد و نتیجه آن مسلمان شدن اوست. رسول¬اله خالدبن¬وليد بن مغيره مخزومى را سوى اكيدر بن عبدالملك كندى سكونى به دومه الجندل فرستاد و او وى را اسير كرد و اكيدر را نزد پيامبر آورد و او مسلمان شد (بلاذری، 1367: 92) ... و همین خالدبن‌ولید را ابوبکر به سراغ اکیدر می¬فرستد نتیجه قتل و غارت می¬شود. عباس گويد: پدرم از عوانه بن حكم روايت كرد كه ابوبكر به خالدبن¬وليد كه در عين التمر بود نامه‏اى نوشت و به وى فرمان داد كه سوى اكيدر رود. پس او به جانب وى رفت و او را بكشت و دومه را فتح كرد (بلاذری، 1367: 93).
یکی از آموزه¬های اصلی اسلام روحیه شهادت¬طلبی و پیروزی بود، در شهادت سه ویژگی مشاهده می¬گردد: فی¬سبیل¬اله، آگاهی، اختیار). هنگامی که فرهنگ شهادت در جامعه گسترش پیدا کند، «ولا تحسبنّ الّذین قتلوا فی سبیل¬اللّه امواتاً بل احیاءٌ عند ربّهم یرزقون؛ (بقره) هرگز نپندارید که شهیدان راه خدا مرده¬اند، بلکه زنده به حیات (ابدی) شدند و در نزد پروردگارشان متنعم خواهند بود»، و «لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل¬اللّه امواتٌ بل احیاءٌ ولکن لاتشعرون؛ به کشته شدگان در راه خدا، مرده نگوئید چراکه زنده¬اند، لکن شما درک نمی¬کنید»، «والّذین قتلوا فی سبیل¬اللّه فلن یضل اعمالهم سیهدیهم و یصلح بالهم ویدخلهم الجنّه عرّفها لهم؛ و آنان¬که در راه خدا کشته شدند، هرگز خداوند اعمال¬شان را ضایع نمی¬گرداند، آنها را هدایت کرده و امورشان را اصلاح می¬فرماید و در بهشتی که قبلاً به آنان شناسانده وارد خواهد کرد» ، و «من یقاتل فی سبیل¬الّه فیقتل او یغلب فسوف نؤتیه اجراً عظیماً؛ و هرکس در جهاد در راه خدا کشته شد و یا فاتح گردید اجر عظیمی به او عطاء خواهیم کرد. نتیجتاً، انتخاب آگاهانه شهادت در سایه تفکر صحیح است که این اجرها را برای شهداء به ارمغان می¬آورد». شوق و شعفی در قلوب بوجود می¬آید که سبب که فداکاری و جنگاوری بی¬مثالی را بوجود می¬آورد. پیامبر، با ترویج فرهنگ جهاد و شهادت توانست با جمع اندک و ناتوان (به لحاظ مادی) مسلمانان اولیه، نصرت و یاری خداوند متعال را کسب کرده، بزرگترین ضربه¬ها را بر پیکر کفر و شرک زده و سبب تثبیت و گسترش سریع اسلام شود و در تمامی جنگ¬ها پیروز شود و همانطور که جهاد، رشادت و شهادت، سبب عزت مسلمانان می¬شود، سرباز زدن از جهاد و شهادت، سبب سلطه دشمنان کینه¬توز بر اسلام و مسلمانان می¬گردد. با گسترش فرهنگ جهاد و شهادت¬طلبی، لرزه بر اندام دشمنان می¬افتد و آنها را از نفوذ در دژهای اسلام، مأیوس و ناامید می¬کند. (خرداد ماه سال 1393 نیروهای داعش با پیشروی به سمت مناطق شمال عراق به سرعت توانستند مناطق مهمی از شمال این کشور از جمله موصل را به تصرف خود درآورند و در سوی دیگر نیز نیروهای داعشی پیشروی خود از مرزهای غربی عراق در استان الانبار را آغاز و با تصرف بخش اعظمی از این استان، حرکت خود به سمت بغداد برای تصرف پایتخت کشور عراق را آغاز کردند. داعش در ادامه پیشروی‌های خود در شمال عراق  پس از تصرف موصل، شهر اربیل را به محاصره خود در آورد و می‌رفت تا با تصرف این شهر عملا بخش مهمی از اقلیم کردستان عراق را نیز اشغال کند، اما در حالیکه داعش گام‌های آخر برای تصرف اربیل را برمی‌داشت، یک اتفاق مهم این شهر را از سقوط حتمی نجات می‌دهد. سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران شخصا با 70 تن از نیروهایش به اربیل می‌رود و طی عملیاتی که شخصا فرماندهی آن را به¬عهده داشت، موفق می‌شود محاصره شهر اربیل را بشکند و کردستان عراق را نجات دهد)، و شاید یکی از دلایل جری شدن رومیان نسبت به مسلمانان همین تصمیم فرار بوده است. چه¬بسا در همان جنگ موته قبل از فرار خالد تدبیری می¬کند که سوارانی را می¬فرستد تا گرد خاکی کند و شایعه می¬کنند و نعره می¬زنند علی آمد، رومیان دست به عقب¬نشینی می¬زنند (استرآبادی، 1374: 295). اطاعت از ولی خدا جزء لاینفک آموزه¬هاست و دستور ولی خدا دستور خداوند است، نه تشخیص شخصی. يكى ديگر از سرايا سريه علقمة بن مجزِّز مُدْلجى است. حضرت عبداله بن¬حذافه را فرمانده آنان كرد. اين گروه براى پخت¬وپز غذا آتشى روشن كرده اطراف آن نشستند. عبداله بن¬حذافه گفت: مگر من فرمانده شما نيستم و مگر نه اين است كه بايد از من اطاعت كنيد؟ من دستور مى‏دهم در اين آتش برويد. برخى اراده رفتن در آتش را كردند. عبداله كه وضع را چنان ديد گفت: بنشينيد، من مزاح كردم. وقتى به مدينه بازگشتند و رسول خدا خبر اين ماجرا شنيد، فرمود: «مَنْ أمَرَكم بِمَعْصيةٍ لا تُطيعُوه، كسى كه شما را به معصيتى فرمان دهد او را اطاعت نكنيد (حمیری، 1374: 662). همانطور که می¬بینیم حضرت علی در تمام دوران حیات پیامبر مطیع محض حضرت بوده است و در مقابل عده¬ای منجمله خالد افکار جاهلیت و دستورات و برداشت¬های خود را بر دستورات پیامبر که دستورات خداوند بوده ارجحیت می¬دادند اسلام که یعنی تسلیم محض دستورات خداوند که اگر مسلمان شدن بر این اساس نباشد و براساس مصلحت¬اندیشی باشد، اطاعت محض نمی-آورد. اصولًا خالد روحيه نظامى‏گرى داشت و فاقد شخصيت فكرى و اخلاقى لازم بود. چهره واقعى او را بايد در تحولات پس از رحلت پيامبر جستجو كرد. در فتح مكه حدود دو هزار تن از مردم اين شهر به لشكر اسلام پيوستند، گو اينكه همه آنان مسلمان نبودند؛ اما روشن بود كه بزودى مسلمان خواهند شد. اما به هر روى اين اسلام ارزش اسلام آوردن پيش از فتح مكه را نداشت. خداوند اين مطلب را به صراحت بيان كرد: «وَ ما لَكُمْ أَلَّا تُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ، أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا، وَ كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى‏ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ، چرا در راه خدا انفاق نمى‏كنيد و حال آنكه از آن خداست ميراث آسمان¬ها و زمين؟ از ميان شما آنان كه پيش از فتح (مكه‏) انفاق كرده و به جنگ رفته، با آنان¬كه بعد از فتح انفاق كرده‏اند و به جنگ رفته‏اند، برابر نيستند؛ مرتبه آنان فراتر است و خدا به همه وعده نيك مى‏دهد و به هر كارى كه مى‏كنيد آگاه است» (جعفریان، 1399: 632).


4- خالدبن ‌ولید بعد از حیات پیامبر
1-4- خالدبن‌ولید و واقعه حکومت خلفا
رسول اکرم در 28 صفر سال یازدهم هجری قمری رحلت نمودند، هنوز پیکر حضرت بر روی زمین بود که عده¬ای در محلی بنام سقیفه برای تعیین جانشینی پیامبر جمع شدند و این در حالی بود که پیامبر از طرف خداوند، حضرت علی را بعنوان حاکم مسلمین و امام مسلمانان در واقعه غدیر مشخص نموده بود. اما برای غصب حکومت و برکناری حضرت علی، نیاز به کودتا و قدرت نظامی بود که عده¬ای در این جریان شریک بودند که می¬توان گفت کسانی دست به این جریان می¬زدند که در اطاعت از خداوند و پیامبر خدا ضعیف و یا بی¬اعتقاد بودند. و دستور خداوند محلی برای اجرا در نظرشان نداشت، که در این جریان خالدبن‌ولید حضور فعال و مستمر داشته است. خالدبن‌ولید فاقد شخصيت فكرى و اخلاقى لازم بود. چهره واقعى او را بايد در تحولات پس از رحلت پيامبر جستجو كرد.
2-4- خالدبن‌ولید و جنگ‌های رده
1-2-4- جنگ‌های ارتداد
با وفات رسول اکرم با وجود حضرت علی بر مسند حکومت هیچ اختلافی پدید نمی¬آمد زیرا دستور خداوند و همه مسلمانان ملزم به اطاعت بودند ولی با شکاف در بین مسلمین اتحاد و یکپارچگی بهم خورد و خود را ملزم به دادن زکات نمی¬دیدند. بلاذری به ماجرای به قدرت رسیدن ابوبکر و ماجرای مخالفان پرداخت زکات اشاره کرده و می¬نویسد: «قالو لما استخلف ابوبکر، ارتدت طواِءفمن العرب و منعت الصدقه، و قال قوم منهم: نقیم الصلاه ولا نودی الزکاه فقال ابوبکر لو منعونی عقالا لقاتلتهم؛ مطابق متن فوق این افراد اسلام را انکار نکرده بودند و تنها از پرداخت زکات که اجبار هم نبود به ابوبکر خودداری کرده بودند». خالدبن‌ولید مخالفان را از دم تیغ گذراند و به آتش می¬کشید و می¬سوزاند سرها جدا می¬کرد و مثله می¬کرد، ابوبکر از تخلفات خالد اطلاع داشت ولی بر موضع خود پافشاری می¬کرد و مخالفان را به کفر نسبت می¬داد و جالب است اگر حتی این افراد کافر نیز بودند دستورات اسلام اجازه سر جدا کردن و سوزاندن و مثله نمودن و تجاوز را نمی¬دهد، که خالد این رفتارهای جاهلیت را داشت، اگر قبیله¬ای قبول می¬کرد جزیه و یا زکات و صدقات دهد جنگ پایان می¬یافت، چه بسا بعضی از این افراد که مرتد شناخته شدن به صدارت رسیدند. در واقع می¬توان گفت مخالفان حکومت ابوبکر بی¬آنکه در حقانیت آموزه¬ها و آئین پیامبرشک و یا تردیدی کنند، در مشروعیت قدرت و دستگاه خلافت جدید تردید داشتند، و دستگاه خلافت (آئینه¬وند، 1379: 31-30). این سیاست را در پیش گرفت که هرکسی که مخالف است را انگ مرتد بزند. ابو معاويه ضرير از هشام بن عروة از پدرش ما را خبر داد كه مي‏گفته است ميان بني سليم ارتداد بود ابوبكر خالد را گسيل داشت، او مرداني از ايشان را در انبارهاي خرما جمع كرد و آنان را به آتش كشيد و سوزاند!؟ عمر پيش ابوبكر آمد و گفت اين مرد را كه مردم را با عذاب ويژه الهي- آتش- عذاب كرده است از فرماندهي بركنار كن. ابوبكر گفت نه به خدا سوگند شمشيري را كه خداوند آن را بر كافران كشيده است در نيام قرار نمي‏دهم و به خالد دستور داد از همانجا به جنگ مسيلمه برود   (بغدادی، 1374: 405). از یازده تن از فرماندهان منصوب برای مقابله با شورش رده، خالدبن‌ولید و عکرمه بن ابی¬جهل از بنی مخزوم، صاحبان قبه و اعنه که از دیرباز که در شمار خانواده حکومت¬گر قریشی مکه به شمار می¬آمدند و وظیفه تهیه سلاح و مهمات برای حفظ ساختار بت¬پرستانه مکه در قبل از اسلام را بعهده داشتند. بر رهبری اشراف قدیم مکه برای سرکوبی رده تکیه می¬کرد (آئینه¬وند، 1379: 31-30). داستان ردّه‏: چون عرب ارتداد حاصل كردند، ابوبكر براى جنگ با ايشان انجمن كرد. ياران پيامبر گفتند: چگونه به جنگ مردمى میروى كه به خدا و رسول خدا گواهى مى‏دهند و حال آنكه پيامبر خود مى‏فرمود: «من مأمورم كه با مردم پيكار كنم تا بگويند: لااله¬الاالله و چون اين سخن را گفتند ديگر خون¬شان و اموال¬شان در زينهار است، مگر حقى ايجاب كند. ابوبكر گفت: من با هركس ميان نماز و زكات تفرقه بيندازد جنگ خواهم كرد، به خدا سوگند كه اگر از پرداخت بزغاله‏اى- يا به روايتى زكات يك سال يك شتر- سر باز زنند من با ايشان جنگ خواهم كرد مسلمين با او همراى شدند و نظرش را درست دانستند و سعيد بن مسيب گويد وى، يعنى ابوبكر، از همه‏شان در كار دين آگاه¬تر و درست راى‏تر بود (مقدسی، 1374: 839).
2-2-4- داستان كشته شدن مالك بن نويره يربوعى
در ایام آغازین خلافت، ابوبکر برای تثبیت خلافت¬اش اقدام  به سرکوبی مخالفین نمود (مقدسی، 1374: 844)، در این بین مالک بن نویره  که از طرف  پیامبر خود مأمور جمع¬آوری زکات قوم¬ش بود، بعلت مشخص نبودن ولی و سرپرست جامعه زکات را به حکومت ابوبکر نپرداخت و خلیفه وقت خالدبن‌ولید را برای سرکوبی مالک فرستاد و گفتند مالک مرتد شده، خالد در آنجا به عشق زن زیبای مالک (مقدسی، 1374: 842). نماز خواندن و خواسته گفته مالک هیچ توجه ننمود و دستور قتل مالک را صادر نمود و بدن و سرهای آنها را سوزاند و زیر دیگ انداخت (طبري، 1374: 1410)، و به زن مالک بن نویره تجاوز نمود (طبری، 1391: 197)، و عمر اشارت كرد به ابوبكر تا به خالد وليد زاني حد بزند كه با زن مالك بن نُوَيره زنا كرده بود، وي محصن بود ابوبكر ابا كرد و حد خدا را بر وي نراند و گفت: خالد سيفٌ مِن سُيوف-اله، يعني: خالد شمشيري است از شمشيرهاي خدا ، (و اين حال چنان بود كه چون رسول را از حجه الوداع مراجعت افتاد، و آيه غدير و حديث من كنتُ مولاه فعليٌّ مولاه در عرب فاش شد، مالك بن نويره و ابن فنجويه كه دو امير بزرگ بودند از امراي عرب، پيش رسول آمدند و تهنيت رسول بگفتند، و اميرالمومنين علي را تهنيت بكردند. ابوبكر اسم مرتدي بر ايشان نهاد، و خالد وليد را با لشكر گران بديشان فرستاد تا جمله را در ركوع و سجود بكشت؛ و حال چنان بود كه خالد برسيد و به حرب درپيوستند. در ميان حرب، مؤذن بانگ نماز بگفت. ايشان سلاح بنهادند و روي به نماز نهادند. خالد ترك نماز بگفت، و ترك دين نيز نمود، و تابع ضلالت گشت، و در سر نماز بر ايشان ريختند و جمله را شهيد كردند، و در آن شب سر مالك را در زير ديگ نهاد، و با زن وي زنا كرد. نيكو سيف¬الّه است (طبري، 1391: 197). سپس خالد نزد ابوبكر آمد. عمر اشارت كرد بايد به كيفر قتل مالك بن نويره به حبس افتد و يا از مقام خود عزل شود. ابوبكر گفت: شمشيرى را كه خدا به روى كافران كشيده است، نمى‏شكنم و ديه خون مالك بن نويره و اصحاب¬اش را بداد و خالد را به كارى كه داشت، بازگردانيد (‏ابن‏خلدون، 1388: 485). ماجرای مالک بن نویره و فجایعی که توسط خالدبن‌ولید در آن زمان انجام گرفت یکی از کثیف¬ترین و سیاه¬ترین صفحات تاریخ اسلام است که خالدبن‌ولید با موافقت ابوبکر خشونت و تجاوز و بی-رحمی را برخلاف دستورات اسلامی ولی بنام لشکر اسلام به مسلمانان روا داشت.
3-4- خالدبن‌ولید و فتوحات
خالدبن‌ولید بعد از رحلت پیامبر به کمک اهالی سقیفه به خانه دخت پیامبر حمله برده و حکومت الهی را غصب نمودند و زمانی که توانستند حکومت خود را با جنگ¬های رده تثبیت ببخشند با حملات به مناطق دیگر، فتح سرزمین¬های دیگر را آغاز نمودند و خالدبن‌ولید مغرور که خود فرماندهی بلامنازعه فتوحات را بعهده داشت، همراه فتوحات جنایات بسیاری انجام داد و خلاف بسیاری از دستورات اسلامی بند 2-3 همین مقاله: از امام صادق نقل شده است، هرگاه پیامبر سریه¬ای را به جایی اعزام می¬داشت پیش از حرکت، افراد سپاه را روبروی خود می¬نشانید و به آنها می¬فرمود: به نام خدا و به یاری خدا و در راه خدا و بر سنت پیغمبر خدا بروید و مبادا در غنیمتی که بدست آوردید، خیانت کنید و مبادا کسی را مثله کنید و یا غدر و مکر بکار ببرید و هرگز افتاده و پیر و کودک و زن را به قتل نرسانید و درخت را قطع نکنید مگر مجبور شوید و اگر ضعیف¬ترین مسلمان و یا بهترین آنها به یکی از مشرکان مهلت داد، آن مشرک در پناه او می-باشد و وی در امان است تا اینکه قرآن به سمع او برسد، اگر اسلام اختیار کرد وی برادر شما خواهد بود و اگر نه او را به محل امن خودش برسانید و از خداوند بخواهید در آینده به وی دست یابید، بند 1-3 همین مقاله: وقتی پیامبر، حضرت علی را برای فتح یمن فرستاد فرمود: چون به محدوده ایشان رسیدی، با آنان درگیر نشو مگر آنکه به تو حمله کنند و این جریان در جریان جنگ¬های زمان حکومت حضرت علی و یا در کربلا توسط امام حسین نمایان بود (رعایت اصول انسانی و پایبندی به پیمان و رفتار مناسب با زنان و کودکان و غیرنظامیان و خوش¬رفتاری با اسیران و امتناع از کشتار جمعی) از دیگر اصول می¬باشد. خالد اقداماتی انجام داد که قلم شرم می¬کند از بیان¬اش. که در ذیل گزیده¬ای از نقل تواریخ را ذکر نمودیم: «خالد در مذار بماند و هركس هرچه غنيمت گرفته بود به هر مقدار بود خاص وى كرد و غنايم را تقسيم كرد و از خمس به جنگاوران نامى، چيز داد و باقيمانده خمس را با گروهى به همراه سعيد بن نعمان كعبى سوى مدينه فرستاد، ابى¬عثمان گويد: در جنگ مذار سى هزار كس از پارسيان كشته شد به جزء آنها كه غرق شدند و اگر آب مانع نبود همه نابود شده بودند و آنها كه جان به در بردند لخت يا نيمه لخت بودند، پس از آن در ناحيه فرات بر كنار دجله فرود آمد و با دشمن روبرو شد و بر كنار دجله و رود ديگر اقامت وى طول كشيد و از پس مقابله هرمز جنگ¬هاى ديگر هريك از پيش سخت‏تر بود تا وقتى كه سوى دومه الجندل رفت. در جنگ رود سهم سوار از غنايم بيش از جنگ ذات السلاسل بود، پس از جنگ رود خالد زن و فرزند جنگاوران و كسانى را كه با آنها كمك كرده بودند به اسيرى گرفت (طبري، 1374: 1489). جاپان، عبد الاسود و ابجر را برد و پهلوى سپاه گماشت، آرايش خالد مانند جنگ¬هاى پيش بود، جنگى سخت افتاد و مشركان كه انتظار آمدن بهمن جاذويه داشتند مقاومت و پافشارى كردند و در مقابل مسلمانان سخت بكوشيدند كه به علم خدا سرانجام¬شان مقرر بود و مسلمانان در مقابل آنها پايمردى كردند و خالد گفت: «خدايا نذر مى‏كنم اگر بر آنها دست يافتم چندان از آنها بكشم كه خون¬هايشان را در رودشان روان كنم». آنگاه خداوند عزوجل مغلوب مسلمانان¬شان كرد و خالد بگفت تا منادى وى ميان مردم ندا دهد: «اسير بگيريد، اسير بگيريد، هيچكس را نكشيد مگر آنكه مقاومت كند». سواران گروه گروه از آنها را كه به اسارت گرفته بودند مى‏آوردند و خالد كسانى را معين كرده بود كه گردن¬شان را در رود مي¬زدند و يك روز و شب چنين كرد و فردا و پس فردا به تعقيب آنها بودند تا به نهرين رسيدند و از هر سوى اليس همين مقدار پيش رفتند و گردن همه را زدند اما قعقاع و كسانى همانند وى گفتند: «اگر مردم زمين را بكشى خون¬شان روان نشود كه از وقتى خون را از سيلان ممنوع داشته‏اند و زمين را از فرو بردن خون¬ها نهى كرده‏اند خون برجاى خويش مى‏ماند، آب بر آن روان كن تا قسم خويش را به انجام برده باشى» و چون آب از رود برگرفته بود آب در آن روان كرد و خون روان شد و به همين سبب تاكنون رود خون نام دارد، بشير بن خصاصيه گويد: «شنيده‏ايم كه وقتى زمين خون پسر آدم را فرو برد، از فرو بردن خون¬ها ممنوع شد و خون را از روان شدن منع كردند مگر تا حدى كه خنک شود» (طبري، 1374: 1494). شيرزاد چون بانگ آنها را شنيد گفت: «چه مى‏گويند؟» و چون براى وى توضيح كردند گفت: «اين قوم براى خويش فال بد مى‏زنند و هركه براى خويشتن فال بد زند دچار آن شود بخدا اگر خالد جنگ آغاز نکند با وى صلح مى‏كنم» در اين اثنا خالد با مقدمه سپاه بيامد و به دور خندق گشت و جنگ آغاز كرد كه هنگام جنگ از حمله شكيب نداشت و به تيراندازان خويش گفت: «كسانى را مى‏بينم كه جنگ نمى‏دانند چشمان¬شان را نشانه كنيد و به جزء آن كارى نداشته باشيد». تيراندازان پياپى تير رها كردند و آن روز هزار چشم كور شد و اين جنگ را ذات¬العيون نام دادند (طبري، 1374: 1515).
در مورد خالدبن‌ولید چیزی به جزء عدم اطاعت خداوند، عدم مطیع دستورات خداوند و پیامبر و عدم پایبندی به ارزش¬های اسلامی و عدم اعتقاد به قیامت و روز جزاء نمی¬بینیم، بدور از حسن خلق و نه¬تنها مبارزه با فساد و کجروی¬ها نداشته بلکه خود عامل فساد و دنیاپرستی و ظلم و تجاوز بود و نه¬تنها به ارزش¬های اسلامی پایبند نبود بلکه ارزش¬ها را بنفع خود ثبت و ضبط می¬کرد و حتی خصوصیات ساده یک فرمانده اسلامی را نداشت.
 
نتیجه‌گیری
با ظهور اسلام و آمدن پیامبر الهی و آخرین منجی بشر، تکمیل و کامل¬ترین احکام الهی صادر شد و به یقین اگر بعد از رحلت حضرت نیز برطبق این آموزه¬ها رفتار می¬شد تمامی مستضعفان و ملت دنیا مجذوب این رفتار جنگی می¬شدند و فتح قلوب در تمامی دنیا اتفاق می¬افتاد که همین تأثیر جانبی ندای اسلام نیز خود بسیار موثر بوده که خارج از مقاله ما است. ولی به هر حال این موارد را بایستی بدانیم که یک فرمانده دارای خصوصیات مختلفی می¬بایست باشد که اگر این¬چنین نباشد فرمانده اسلامی نیست: تسلیم محض دستورات خداوند بودن، فرماندهی قاطع در سایه ایمان و تعبد، ارتباط کامل با ولی خدا در هر زمانه در زمان پیامبر با او و بعد از او با معصومین و در زمان غیبت با ولایت زمانه، الگوگیری اسلامی و الگوی اسلامی بودن و پایبند ارزش¬های اسلامی بودن، داشتن تقوی و عمل به تکلیف الهی و اعتقاد به قیامت و عذاب الهی داشتن، نظم داشتن و قوی و خوش¬فکر و قدرت برنامه¬ریزی داشتن و تلاش مخلصانه و صادق و مردمی بودن، حسن خلق، دوری از شهوات و هوای نفس و دور بودن از فساد و کجروی و خود مبارز با فساد و تبعیض کند. توجه به ارزش¬های اسلامی و حفظ قدرت براساس و اصول اخلاق و شرع کند.
و مسلما این موارد را باید یادآوری کنیم که:
1- آموزه¬های جنگی اسلام در طول تاریخ، چه قبل و چه بعد از اسلام همیشه بهترین آموزه¬های انسانی و رفتاری را داشته¬اند.
2- بسیاری از جنگ¬های بعد از رحلت پیامبر را که بنام اسلام و جنگ مسلمانان رقم می¬زنند، در واقع جنگ مسلمانان نیست ، چراکه براساس آموزه¬های اسلامی و یاران خالص پیامبر نیست.
3- یاران و اصحاب پیامبر کسانی هستند که مطیع¬ترین آنها نسبت به دستورات خداوند و آموزه¬های اسلامی هستند و هرگز از هیچ یک دستورات خداوند در رفتار و کردار و عملکرد منحرف نمی¬شوند.
4- سبقت و سرعت در ایمان و عقبه درست و نیت خالص و اطاعت دستورات خداوند لازمه یک گوشه¬ای از خصوصیات یک یار پیامبر محسوب می¬شود و یک فرمانده اگر برطبق رفتارهای جنگی پیامبر عمل نکند، مسلما اسم فرمانده سپاه اسلام و لشکر اسلامی و اصحاب و یار پیامبر را نمی¬توانیم بر روی او بگذاریم.
5- باید مواظب باشیم که ناخواسته به روی عده¬ای که مخالف احکام مشخص خداوند و دستورات الهی و سنت پیامبر عمل نموده¬اند و مطابق اسلام عمل ننموده¬اند و براساس رفتارهای ظالمانه و غیرانسانه رفتار نموده¬اند را یاران پیامبر و اصحاب پیامبر و جنگ¬های اسلامی و لشکر اسلام، نگذاریم.
6- بنابراین موضوع تحقیق ما (خالدبن‌ولید) از این موارد مستثنی نیست، او و دیگر یاران پیامبر و فرماندهان دیگر و حتی در تمامی دوران¬ها و حتی در زمانه ما، اصول الهی و اسلامی که پیامبر از طرف خداوند برای ما به ارمغان آورده است را نمی¬توان نادیده گرفت و سلیقه¬ای عمل نمود یا براساس خواسته-های حزبی و منافعی و غیرانسانی عمل نمود و اسم¬اش را حرکت اسلامی گذاشت.
و نتیجه کلی این است که عامل بودن به دستورات اسلام مربوط به زمان خاصی نیست و مربوط به اشخاص خاصی نیست و همه مسلمانان و در تمام احوال خصوصا خواص و فرماندهان و ساکن در هرجای دنیا و هر حزب و گروه و مذهب موظف به اجرای آن مطابق با دستورات اسلامی هستند و اگر هر فرماندهی و یا خواص و یارانی و ... براساس سلیقه خود عمل کند و نه مطابق دستورات اسلامی، نمی¬توان اسم اسلامی روی آن گذاشت.

چکیده

 در اعزام و انتصاب فرماندهان سریه‌ها، پیامبر اسلام، موقعیت‌ها و حمایت‌های قبیله‌ای را هم در نظر می‌گرفتند. که گاها از انصار یا مهاجرین و یا قبیله‌ای دیگر باشد. بر همین اساس، هدف مقاله حاضر، بررسی و شناخت علل یا عواملی است که به تغییر رفتاری بعضی از این فرماندهان که به اصحاب پیامبر معروف هستد، می‌شود. روش پژوهش در این مقاله بصورت توصیفی- تحلیلی بوده و سوال مطرح شده در این مقاله مربوط به یکی از اصحاب پیامبر بنام خالدبن‌ولید می‌باشد که آیا او عملا اقداماتی که انجام داده براساس آموزه‌های اسلامی بوده یا براساس رفتارهای دوران‌های جاهلیت؟ در پاسخ، به این فرضیه می‌رسیم که او عملا اقدامی که انجام داده براساس رفتارهای دوران‌های جاهلیت بود و نه براساس آموزه‌های اسلامی، که این رفتار در نبردهای بعدی او در دوران خلفا و حتی در فتوحات دیده می‌شود. یافته‌ها حاکی از آن است که عامل بودن به دستورات اسلام مربوط به زمان خاصی نیست و مربوط به اشخاص خاصی نیست و همه مسلمانان و در تمام احوال خصوصا خواص و فرماندهان و ساکن در هر جای دنیا و هر گروه و مذهب موظف به اجرای آن مطابق با دستورات اسلامی هستند و اگر هر فرماندهی و یا خواص و یارانی و ... براساس سلیقه خود عمل کند و نه مطابق دستورات اسلامی، نمی‌توان اسم اسلامی روی آن گذاشت.